ز خاک پای تو قوّت گرفته قامت شهر
به پاست با تو ستونهای استقامت شهر
فقط نه گنبد و گلدسته و کبوتر و صحن
محبتت شده بانوی من علامت شهر
عجیب نیست، که دارند از عنایت تو
عصای معجزه،پیران با کرامت شهر
گرفتهاند جواز شهادت از دستت
دلآذرانه جوانان با شهامت شهر
به اشتیاق نگاهت چنین ترافیک است
به جستجوی تو هستیم در قیامت شهر
سیاهنامهای امشب پناه آوردهست
به گوشهی حرم از چشم پر ملامت شهر
#اعظم_سعادتمند
#شهید_جواد_دل_آذر
اولین پاییز هجرت
اولین پاییز دوری
بادهای ناشکیبا
هی صبوری هی صبوری
هی نشستن پشت شیشه
هی دویدن توی رویا
باز دستات و گرفتن
رفتن و رفتن از اینجا
با تو رفتن زیر بارون
با تو زیر چتر بودن
با تو چرخان با تو رقصان
مست از یک عطر بودن
#اعظم_سعادتمند
میلی دیوانهوارم برای رفتن به گذشته برای برگشتن به مادر...همهی خوبیها در گذشتهاند انگار...
خط آخر روانشناسی رنگهای امشبم😁 درست و دقیق:
حال و حوصلهی اختلاف نظر با دیگران و بگو و مگو با آنها را ندارد و تنهایی را ترجیح میدهد
امامزاده بارانی بود رفتیم و گفتیم سلام بر شما ای رهاشدگان از باد و خاک و آب.جهان خمیده بود و سکوت سلطنت میکرد
و شادی ما چای خوردن بر مزار عزیزی است که فقدانش عظیمترین اندوه ماست.
#اعظم_سعادتمند
ای روح دهسالۀ من، در شعرهای دبستان
امشب بخوان با دلم باز باران و باران و باران
با من بیا عاشقانه از کوچهها سوی خانه
یک دست در دست بابا، یک دست در دست مامان
در خانه خواهر، برادر، لبخند و گرمای کرسی
بیرون در، تکدرختی زیر لحاف زمستان
در قابی از نور و از دود، رؤیای اشرافیات بود
تصویر شاه جوانی بر شمعدانها و قلیان
تاجِ سرت، سینهریزت، انگشترت، گوشوارت
با سیمهای مسی بود، یادت میآید؟ پریجان!
باید که عطرش بماند در خاطرت تا همیشه
بنویس امشب شکسته صدبار از روی گلدان
حتّی چهلسال دیگر حس کن که دهساله هستی
نمنم بخوان تا که هستی، باران و باران و باران
#اعظم_سعادتمند
از مجموعه غزل #لیلی_آذر
پن:برای زمستانی که در پیش است و خاطراتی که مرورشان گرمم میکند
#فاطمیه
#حضرت_زهرا_علیها_سلام
این روزها که موسم باران است ایام سوگواری انسان است
بیوقفه بیملاحظه میسوزد زخمی که روی سینهی قرآن است
با گریه آب دادهام از اول اندوه یاس های بنفشم را
انگار از ازل غم این گلدان بر قامت خمیدهی ایوان است
هرچند روشن است که خواهد رفت در یاد من غروب نخواهد کرد
چون روز آفتابی کوتاهی در بین خاطرات زمستان است
حتی یهودیان همه میدانند اعجازهای چادر زهرا را
یعنی شما صحابه نمیدانید این دختر امتداد رسولان است؟
در چشمهای خستهی او مردم،دیوارهای در حرکت هستند
دیگر مدینه شهر پیمبر نیست آنجا برای فاطمه زندان است
وقتی که بام شهر پر از است امروز از دسته دسته دستهی کرکسها
افسوس آن پرندهی غمگین که از قلب ها گریخته ایمان است*
مادر صدا زده است تو را هر بار در کوچه در میان در و دیوار
این فاطمیههای عزاداری در انتظار نیمهی شعبان است
#اعظم_سعادتمند
از مجموعه غزل #باران_پس_از_برف
*و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته، ایمان است
#فروغ
@Autumn_sparrows
#فاطمیه
بردم پناه از شب سرما به فاطمه
از درهی درندهی دنیا به فاطمه
آویختم به رشتهی نوری که میرسید
از چار سو به ساقهی طوبی به فاطمه
رازی که هیچوقت نگفتم به هیچکس..
آهی شدم که بسپرم آن را به فاطمه
من، ابرسنگ ساکت تنها، گریختم
از کوه و دشت و جنگل و دریا به فاطمه
افتاد دانه دانهی اشکم به دامنش
نزدیک بودم این همه آیا به فاطمه؟
::
آنقدر روشن است و درخشان که دادهای
ای عشق نام نامی زهرا به فاطمه
"من سردم است" در ته این ظلمت نمور
دست مرا بگیر خدایا به فاطمه...
#اعظم_سعادتمند
ذکر اینروزهام:دست مرا بگیر خدایا به فاطمه...
همیشه دوست داشتم چند بیت برای یک خانه بگویم
برای یک خانه که عمر عزاداریهایش از یک قرن گذشته است
و خاطرات دراز کوچهاش مرا به روزگار گرفتن دستهای #مادرم میبرد....
ذکر آجر آجرش یا فاطمه یا فاطمه
الفتی دیرینه دارد خانهای با فاطمه
بر در و دیوارهایش نامهای روشنی است
بر جبینش نقش با خط معلّی فاطمه
طاقهایش از غم بانوی عالم منحنی
در نگاهش حسرت پنهان و پیدا:فاطمه
قصهاش از کوچههای تنگ آذر میرسد
تا نخستین دوستداران علی، تا فاطمه
روضهی عباس میخواند کسی،شاعر بگو:
مهر بیاندازهای دارد به سقا فاطمه
رود اگر میجوشد از چشم عزاداران ماه
آبیاری میکند این روضهها را فاطمه
ما پر از ریگیم ریگ تشنه ریگ سوخته
ما همه جوییم جویی مرده دریا فاطمه
داشتم میگفتم از یک منزل عاشق که برد
کاروان اشکهایم را کجاها فاطمه
در دل این خانه پیش از خلق آب و خلق خاک
آتشی از عشق از غم کرده بر پا فاطمه
خاطراتش را بنا باشد اگر شعری کند
میشود یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمه...
#یا_فاطمه
#یا_زهرا
#اعظم_سعادتمند
#خیابان_آذر
#خط_معلّی
#بیت
«...هنگام غروب آفتاب به خانه برمیگشتیم، جایی که مادرم ملکهاش بود و ما عزیزترین رعایایش».
#نزار_قبانی
از کتاب داستان من و شعر
#یا_فاطمه
#فاطمه_الزهرا
و بی بهار ،به دشت و دمن چه می گذرد؟
به حال باغچه،بی یاسمن چه می گذرد؟
صدای شادی گنجشکها نمی آید
به شاخه های تر نارون چه می گذرد؟
صدای گریه ی خاموش بلبلان از چیست؟
مگر به ساحت سبز چمن چه می گذرد؟
به حال ماه،که با آه و چاه خواهد شد
پس از تو هم نفس و هم سخن چه می گذرد؟
فقط همان درِ آتش گرفته می داند
به زینبت(س)،به حسین(ع) و حسن(ع) چه می گذرد
میان این همه ، کو محرمی که شرح دهد
میان خانه ی مولای من چه می گذرد
#اعظم_سعادتمند