نصف شب با صدای گریه هاش از خواب بیدار شدم....
بهش گفتم :
آخه پسره مؤمن مگه تو چه گناهی کردی که اینطوری ناله میزنی ؟!
گفت :
مگه باید مــَعصیتی باشه !؟ مگه امام سجاد (علیه السلام) گناهی
داشتن ؟ همین که به راحتی از نعمتای خدا استفاده میکنیم و شکرشُ به جا نمیاریم ، خودش مـَعـصیته.....😭
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
برشی از کتاب#یادت_باشد
سر بستن ساک وسایلش کلی بحث کردیم،خواستم وسایلش را داخل چمدان تک نفره چرخ دار بچینم،کلی لباس و وسیله شخصی ردیف کردم،همین که داخل چمدان چیدم حمید آمد و دانه دانه برداشت قایم کرد و یا پشت مبل ها می انداخت،برایش بیسکوییت خریده بودم،بیسکوییت آن مدلی دوست نداشت،شوخی و جدی گفت:«چه خبره این همه لباس و وسایل و خوراکی،به خدا فردا همکارای من یدونه لباس انداختن داخل یه نایلون اومدن،اون وقت من باید با چمدان و عینک دودی برم بهم بخندن،من با چمدان نمیرم!وسایلمو داخل ساک بچین»،فقط یک ساک داشت،آن هم برای باشگاه کاراته اش بود،گفتم:«ساک به این کوچکی،چطور این همه وسایلو جا کنم؟!»،بالاخره من را مجاب کرد که بیخیال چمدان شوم،با این که ساک خیلی جمع و جور بود همه وسایل را چیدم الا همان بیسکوییت ها،بین همه وسایلی که گذاشته بودم فقط از قرآن جیبی خوشش آمد،قرآن کوچکی که همراه با معنی بود،گفت:«این قرآن به همه وسایلی که چیدی می ارزه».
شماره تماس خودم، پدر و مادرش و پدرم را داخل یک کاغذ نوشتم.بین وسایل گذاشتم که اگر نیاز شد خودش یا همکارانش با ما در ارتباط باشند.برایش مسواک جدید قرمز رنگ گذاشتم،می خواست مسواک سبز رنگ قبلی را داخل سطل آشغال بیندازد،از دستش گرفتم و گفتم:«بذار یادگاری بمونه!»،من را نگاه کرد و لبخند زد،
انگار یک چیزهایی هم به دل حمید و هم به دل من برات شده بود.
#یادت_باشد
به روایت همسر شهید
حمید سیاهکالی مرادی
شهید مدافع حرم
از کرخه تا شام
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#خواهرشهید
این یک هفته آخر من و خانواده حال خیلی بدی داشتیم. دقیقا یک هفته قبل از شهادتش خواب دیدم که در منزلمان یک مراسمی برگزار شد و عکسی از محمد که لباس سبز پوشیده که الان در فضای مجازی منتشر شده را به دیوار زدند. آنقدر این عکس به نظرم قشنگ آمد که در خواب دو، سه بار سوال کردم که این عکس زیبا از کجا آمده, اما هیچ کس جوابم را نمیداد.💫
بعد گفتم که اصلا عکس محمد را برای چه اینقدر بزرگ کردیم و در دیوار زدیم؟ این را که پرسیدم یک شخصی که نمیدانم چه کسی بود از پشت جوابم را داد و گفت «خبر شهادت محمدرضایتان آمده». در تمام آن یک هفته در اضطراب بودم. سهشنبه که تماس گرفت یادم است فقط بهش میگفتم محمد مراقب خودت باش داری چه کار میکنی کار خطرناکی که نمیکنی. میگفت مگر اینجا چه خبر است که بخواهیم کار خطرناک کنیم. اینقدر این حرف را بهش گفتم که آخر عصبانی شد و گفت چرا اینقدر میگویی مراقب خودت باشد.🌸
#شهیدمدافع_حرم_محمدرضادهقان_امیری
#سالروزولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
✍ راوی: #همسر_شهید
#بگذر_از_من
مشغول #آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به #مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم.
رفتم نشستم برای ابراهیم #نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش.
ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم.
رنگش #عوض شد و سکوت کرد
گفتم: چه شده مگر❓
گفت: درست در همان لحظه میخواستیم از جادهای رد شویم که #مینگذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد❓
خندیدم
باخنده گفت: تو نمیگذاری من #شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شدهای؟
بگذر از من!
#شهید_محمد_ابراهیم_همت🌷
#سردار_خیبر
@azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا
پایش را که از پوتین در آورد، دیدم خیلی شدید عفونت کرده😓،
ولی اسماعیل آرام بود🍃
اصلا انگار نه انگار پایش به این روز افتاده
گفتم : اسماعیل بیا پایت را مداوا کنیم ، این بماند بدتر می شه ها!
اسماعیل با همان آرامش گفت : تا پایت زخمی نشود نمی تونی بفهمی بی بی سه ساله ، رقیه سلام الله علیها تو این بیابون ها چی کشیده😔😔💔
🌹شهید مدافع حرم اسماعیل حیدری
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات🌹