eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
🔹هنگام اعزام به سوریه همه مایحتاج منزل به غیر از خرما را خریده بود. گفتم «حسن آقا فقط خرما نخریدید که آن را خودم تهیه می‌کنم.» با هم خداحافظی کردیم و رفت. اما چند دقیقه بعد بازگشت، دو جعبه خرما خریده بود. گفت: «فاطمه خانم، این هم آخرین خرید من برای شما و بچه‌هایم.» 🔸قرآن آوردم و گفتم «حالا که بازگشتید، از زیر قرآن رد شوید» گفت: «اول شما و بچه‌ها رد شوید»، رد شدیم. گفتم «حالا نوبت شماست» 🔹گفت: «می‌ترسم، می‌ترسم نکند خداوند حاجت دل من را ندهد». گفتم «به خاطر دل من از زیر قرآن رد شوید»؛ از زیر قرآن ردشان کردم و همسفر زندگی‌ام را به خداوند سپردم و گفتم: «خدایا هرچه خیر است، برای من بفرست.» 🔸 همیشه می‌گفت: «دوست دارم با زبان روزه و تشنه‌لب مثل آقا اباعبدالله (ع) شهید شوم». همان شد که حسن می‌خواست؛ در ماه رمضان اعزام و با زبان روزه و بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔷اسم اصلي ايشان در شناسنامه محمد غلام نژاد بود . يكسال قبل از اينكه به شهادت برسد فاميلي اش را تغيير داد ، جز من كسي از اين موضوع اطلاع نداشت. در واقع يك رازي بود بين من و شهيد ، از آنجائيكه علاقه و ارادت زیادی به شهيد سيد محمد منتظر قائم ،فرمانده سپاه يزد و شهيد واقعه طبس داشت. تصميم گرفت اين كار را انجام دهد. مي گفت : خيلي به اين فاميلي علاقه مندم . دوست دارم فاميلي ام را محمد منتظر قائم بذارم. 🔶احترام زيادي براي خانواده،مخصوصاً پدرش قائل بود. به ايشان گفتم : چطور مي خواهيد اين موضوع را به خانواده وپدرتان اطلاع دهيد؟ گفت: بالاخره يك روزي خودشان متوجه خواهند شد! بعد از شهادت روزي كه به پدر شهيد گفتند : محمد منتظر قائم شهيد شد، تعجب كرد ! 🌷 @azkarkhetasham
مردی از دیار اصفهان روح‌الله شاگرد اول مهندسی برق خودرو‌های زرهی در دوره کاردانی بود. می‌خواست ادامه تحصیل بدهد که بحث اعزام داوطلبانه‌اش به و پیش آمد. در موسسه فعالیت داشت اما از ادامه تحصیل صرف‌نظر کرد و بعنوان تکنسین ادوات جنگی برای رسیدن به جمع مدافعان حرم به صورت داوطلبانه راهی شد. عملیات عاشورا در سال ۱۳۹۳ در عراق منجر به آزادسازی منطقه‌ جرف‌الصخر از اشغال تکفیریهای داعش و القاعده شد. منطقه‌ای که در جنوب بغداد و شمال کربلا قرار دارد. یکی از اصلی‌ترین اهداف این عملیات پاکسازی منطقه برای امنیت زائران امام حسین(ع) برای عاشورا و تاسوعا و پیاده‌روی اربعین بود. در روند اجرای عملیات بود که روح ‌الله همراه یکی از همرزمانش برای تعمیر چند تانک رفت و بعد از اتمام کار در فاصله‌ای که منتظر خودرو برای بازگشت به پایگاه بودند در کنار مخروبه‌ای پناه گرفتند که در همین حین تله انفجاری کنار مخروبه منفجر شد و روح‌الله به فیض رسید. : ۱۳۶۱ اصفهان : ۲ آبان ۱۳۹۳ جرف‌الصخر عراق : گلزار شهدای کوشک اصفهان @azkarkhetasham
📜 حکایتی_زیبا_و_خواندنی 🌺 شکر نعمت روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا می زند اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود! به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود! بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!! بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!! این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!! اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند. به خداوند روی می آوریم!! بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!! @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌺🌱به یاد می آورم : هنگامی که میخواستم به کلاس بروم،  فراموش کرده بودم پدرم تا چند دقیقه دیگر میخواهد برود؛ و فقط خدا حافظی کردم . داشتم کفشم را می پوشیدم که پدر گفت: زهرا جان، عزیز بابا،  بابا من که نبوسیدمت،  دارم میرم ماموریت. گفتم :  یادم رفته بود که شما میخواید برید ماموریت. من را در آغوش گرفت و بوسید.برای همیشه . . .  🌺🌱در آن لحظه  شوق پدرم را دیدم ؛شوق به شهادت،انگار می دانست که شهادتش نزدیک است و خود را برای شهادت در راه خدا آماده کرده است. وقتی در سوریه بود هفته ای یکبار با ما می گرفت، هفته ها به سختی می گذشت و انتظار کشیدن ، کلافه ام می کرد. 🌺🌱در آن هفته ، از روز تماس بابا دو سه روزگذشت...خیلی بی تابی می کردم...به گفتم: چرا بابا تماس نمی گیره؟مادر که خودش هم چند روز بود سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد ولی ما را آرام کرد. همان روز دایی من به جهرم آمد و ما را به هر بهانه ای بود به روستای پر زیتون بردند. آنجا که رفتیم کم کم خبر  پدر را به ما دادند. آری بابای عزیزم به آرزویش رسید. ... ✍راوی: دختر شهید 🌷 @azkarkhetasham
پیــکرت تنها غنیمت جنـگ بـود که از خط با خــودم آوردم... عراق ، شرق بصره ، دی ۱۳۶۵ ، انتقال شهیدان از خط مقدم 🌷 @azkarkhetasham
یا صاحب الـزمان (عج) بیمار توأم کاش که تجویز کنی آمدنت را...... عَجّل الفرج بحقّ زینـب(س) اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ #سلام_امام_مهربانم @azkarkhetasham
ابراهیم در همه حال به دیگران کمک می کرد، یک روز ابراهیم را دیدم در کوچه راه می رفت، مرتب به آسمان نگاه می کرد و سرش را پایین می انداخت، رفتم جلو و پرسیدم: چیزی شده؟ اول جواب نداد، اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم اما امروز از صبح کسی به من مراجعه نکرده می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد. 🌷 @azkarkhetasham
دلت را آرام،،،، ❤️ به شهدا بسپار❤️ #دلهای_شهدایی @azkarkhetasham