eitaa logo
از کرخه تا شام
158 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خوابی که همرزم شهید؛ ابو زینب بعد از برگشتن از دید 🔰چند روزی بود که از سوریه برگشته بودم. عجیب دلم هوای به خصوص ✓سجاد مرادی و ✓عبدالمهدی کاظمی رو کرده بود. شب دوباره اعزام شدم سوریه🚌 نزدیک ظهر بود که رفتم تو حرم 🕌 سلام دادم و زیارت کردم. 🔰از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم. موقع نهار🍲 شده بود رفتیم تو یک سفره یکبار مصرف انداخته بودند و بچه ها نشسته بودند یک جای خالی برای خودم پیدا کردم و نشستم👤 ناگهان دیدم شهیدعبدالمهدی کاظمی🌷 با اون 😍 آمد و درست مقابل من نشست. از نگاهم رو ازش برنداشتم❌ 🔰به من گفت چیه چی دیدی ماتت برده⁉️ بهش گفتم پس تو که موشک خورد کنارت💥 و ، اینجا چکار می کنی؟ با خنده گفت : من زنده ام والان روبروت نشستم صحیح وسالم 🔰بهش گفتم من خودم شنیدم که با بدنت چه کرد. با خنده گفت:😄 یه خراش ساده بود و خوب شد👌 بهش گفتم من خودم تو شهدا🌷 مزارت رو دیدم ، بازم خندید و گفت بابا و الان روبروت هستم باور نداری بیا بغلم کن💞 🔰پریدم تو بغلش و با هم کلی گریه کردیم😭همدیگر را محکم فشار می دادیم. شد که از خواب بیدار شدم. دوست داشتم از اون خواب بیدار نمی شدم😔 یادم اومد که خدا تو میگه زنده اند 🔰 هنوز زنده است و هنوز داره تو سوریه در دفاع ازحرم می جنگه👊 چند شب بعدش هم خواب رو دیدم که اونم هنوز داشت تو سوریه می جنگید. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
همیشه از سخنان اطاعت می‌کرد و هیچ‌وقت نمی‌گفت چرا باید این کار را انجام دهم 😇حتی در دست ‌نوشته‌هایش بیان کرده می‌کنم در زمان کسی نفس می‌کشم که پاک‌ترین آدم‌روی زمین است💯 بارها می‌گفت وقتی در منزل می‌خوانی آرام نخوان سعی کن با صدای بلند بخوانی☝️ چراکه فرزندت می‌شنود و در روح، و خوب بودن او تأثیر می‌گذارد، درست است که بچه 👶مشغول بازی می‌شود ولی همین‌که صدای قرآن📖 در خانه بلند باشد و به گوش او می‌رسد تأثیرگذار و سرنوشت‌ساز است❗️ همین خصوصیات خوب برادرم سبب شد. 🌷 💠 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
حاج بسیار انسان انعطاف پذیر و اهل گذشتی بود😇 وتنها چیزی که برنمی تافت همین مخالف نظام و بی توجهی به دینی و انقلابی بود وبدون ملاحظه و بدون غل و غش تذکر می داد.😏 معاشرت و رابطه اش را بر همین اساس می کرد. رو دروایسی نداشت نسبت به کسی که به مسایل دینی کم توجه بود و بی توجه بود💯.در بحثها خیلی آرام بود گاهی می شد چون حاج مرتضی آدم دینداری بود و در عصبانیتهاش خیلی مراقب صحبت هایش بود.👌 عصبانیتش به این شکل بود که با مشخص می شد عصبانی شده است و گاهی هم تذکر لسانی 🗣می داد..تفریح و سرگرمیش این بود که دعا و مناجات می خواند و با آرامش می گرفت و در اوقات فراغت به امورات خانواده👨👩👦👦 رسیدگی می کرد. ✍ به روایت پدربزرگوار شهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
یک سالی📆 از زندگی می گذشت که یکی از دوستانش👥 دعوت کرد، برویم خانه شان گفته بود ( یک ساده گرفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجمان💍 ) همراه عباس و دختر روزه مان رفتیم از در که وارد شدیم، فهمیدیم😱 آن جا جای ما نیست. خانم ها و آقایان نشسته بودند و خوش و بش می کردند 😞از سر و به خاطر تعارف های صاحب خانه رفتیم نشستیم، ولی نتوانستیم آن وضعیت را تحمل کنیم 🚫. کردیم و آمدیم بیرون پیاده راه افتادیم سمت خانه عباس ناراحت بود😔 . بین راه حتی یک کلمه هم حرف نزد هایش را بلند بر می داشت که زود تر برسد به خانه 🏡که رسیدیم دیگر طاقت نیاورد زد زیر مدام خودش را سرزنش می کرد که چرا به آن مهمانی رفته⚠️ کمی که آرام شد، گرفت سجاده اش را گوشه ای پهن کرد و ایستاد به نماز تا نزدیک صبح صدایش را می شنیدم می خواند و اشک 😭می ریخت...آن خیلی از دوستانش آنجا ماندند . برای شان مهم نبود❌ که شاید راضی نباشد...ولی عباس همیشه یک قهرمان بود؛💞 حتی در مبارزه با نفس اش... ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 📎معاون عملیات نیروی هوایی ارتش 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
مَجـروح به عِشـقیم و از آن شـٰاد رَوانیـم اندَر مَـرض ِ عِشـق بـــجُز عِشـق دَوا نیست #شهید_مح
🍃🌺محسن مخالف عقد و عروسی💍 سنگین و تشریفاتی بود. می‌گفت: «این مراسمات مانع از خیلی از جوانان که تمکن مالی 💰ندارند، می‌شود.» اعتقاد داشت اگر ما هم انجام دهیم می‌شویم یک الگو برای فامیل و به تاخیر در ازدواج آنه. دامن می‌زنیم. دوران عقد ما ۱۱ ماه 📆طول کشید. عروسی نگرفتیم و رفتیم مشهد. شاید نشود، اما هر دوی ما تصمیم گرفتیم که با اتوبوس🚎 سفر کنیم. خانواده‌ها هیچ مخالفتی با این تصمیم ما نداشت، اما بعضی از چرا! ولی به هر حال این انتخاب ما بود.☺️ 🍃🌺وقتی برگشتیم، ، ما را سه راه آتشگاه 🔥پیاده کرد و خانواده‌ها هم همانجا به استقبال ما آمدند و تا ما را همراهی کردند. به خاطر همین👌 ساده بودن‌ها و ساده گرفتن‌ها بود که برکات خدا💞 هر روز در زندگی ما بیشتر می‌شد. محسن بیشتر از آنچه که فکرش را می‌کردم بال برایم بود. خیلی‌ها گمان می‌کنند که زندگی با یک فرد نظامی سخت و بی روح است،😒 درحالی که من به شدت با این فکر هستم.محسن فوق العاده انسان با احساسی❣ بود. طبع شاعری داشت و خیلی هم حفظ بود. یادم هست روزی که عقد💍 کردیم، 🍃🌺 کلی برای من خواند، هم از حافظ و سعدی و هم از شعرهای خودش😍. شوخ طبع بود و اهل بگو و و خیلی هم خوش سفر بود. قاری قرآن📖 بود. آیاتی از قرآن که به جهاد و شهادت مربوط می‌شد را خیلی می‌خواند و با که در چشم‌هایش موج می‌زد از جهاد و شهادت 🦋حرف می‌زد. مهر ماه سال ۹۰ بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن ذوق دخترش👧 را داشت. 🍃🌺می‌گفت: «خدا هر را که دوست داشته باشد، به او دختر 😇می‌دهد.» وقتی برای مرا به بیمارستان برد تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا📿 می‌کرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم بود، آمد و پیشانی من را بوسید. ما چند تا اسم مد نظر 💬داشتیم. اسم ها را زیر گذاشتیم و عاقبت اسم مرضیه💞 انتخاب شد. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#برباݪ_سـخن 🔸این بنده رو سیاه خداوند در این دنیا به هیچ چیز نیاز ندارم ، تنها چیزی که از خدای خویش
🌷در یکی از که تازه به مرخصی آمده بود😍 پس از گفتگوی طولانی با پدر و مادر از پدر می‌خواهد که چون تازه از راه رسیده و خسته 😰است برای مدتی به استراحت بپردازد و شب را در جداگانه سپری کند . نیمه‌های شب🌘 که بیدار شدم صدای قرآن را شنیدم و تعجب کردم😳 که چه کسی در این نیمه شب می‌خواند و وقتی که خوب گوش کردم فهمیدم 💬صدا از خانه است که خود در آن خوابیده 🌷 پس به آن اتاق 🚪رفتم و در را باز کردم دیدم خود شهید دارد می‌خواند : گریه می‌کند😭 از او سوال کردم که چه# می‌خوانی و چرا گریه می‌کنی ⁉️ گفت : اگر سواد داشتی و می‌توانستی این کتاب📖 یعنی قرآن را بخوانی هیچ وقت را بر خواندن قرآن ترجیح نمی‌دادی💯 و تمام وقت قرآن می‌خواندی ؛ پس را در حال خود تنها گذاشتم و برگشتم .😔 🌷در یکی از روزها که به آمده بود و دور هم جمع بودیم و صحبت🗣 می‌کردیم من به به شهید گفتم : که پدر جان دیگر من پیر 👴و از کار افتاده هستم و دیگر کار را ندارم تو دیگر باید اینجا بمانی و کمک من باشی☝️ تو خدمت خود را به کرده ای و حالا باید به من کمک کنی‼️ ولی شهید با شنیدن این ناراحت شد و از پدر دل آزرده شد .😢 🌷همان شب دیدم که دو نفر با پایه های آتشین🔥 از آسمان پایین آمدند و خواستند که مرا با آن بزنند و می‌گفتند : که چرا⁉️ جوان ما را از آزرده کردی و مانع از رفتن وی به جبهه هستی🤔 و من در خواب با اینکه ترسیده بودم با ذکر نام و التماس به اینکه من او را آزاد گذاشته‌ام و کاری به کار او ندارم 🚫. صبح از بیدار شدم این را به شهید گفتم و او را با صلوات📿 به فرستادم . ✍ به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌺🌱به یاد می آورم : هنگامی که میخواستم به کلاس بروم،  فراموش کرده بودم پدرم تا چند دقیقه دیگر میخواهد برود؛ و فقط خدا حافظی کردم . داشتم کفشم را می پوشیدم که پدر گفت: زهرا جان، عزیز بابا،  بابا من که نبوسیدمت،  دارم میرم ماموریت. گفتم :  یادم رفته بود که شما میخواید برید ماموریت. من را در آغوش گرفت و بوسید.برای همیشه . . .  🌺🌱در آن لحظه  شوق پدرم را دیدم ؛شوق به شهادت،انگار می دانست که شهادتش نزدیک است و خود را برای شهادت در راه خدا آماده کرده است. وقتی در سوریه بود هفته ای یکبار با ما می گرفت، هفته ها به سختی می گذشت و انتظار کشیدن ، کلافه ام می کرد. 🌺🌱در آن هفته ، از روز تماس بابا دو سه روزگذشت...خیلی بی تابی می کردم...به گفتم: چرا بابا تماس نمی گیره؟مادر که خودش هم چند روز بود سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد ولی ما را آرام کرد. همان روز دایی من به جهرم آمد و ما را به هر بهانه ای بود به روستای پر زیتون بردند. آنجا که رفتیم کم کم خبر  پدر را به ما دادند. آری بابای عزیزم به آرزویش رسید. ... ✍راوی: دختر شهید 🌷 @azkarkhetasham
🌸🌾🍃🌸🌾🍃 🌹شهید ذوالفقاری از شیفتگان شهید بود. 🔰در جلوی موتورش عکس شهید هادی رو نصب کرده بود و در خصوصیتها خود را به شهید ابراهیم هادی نزدیک کرده بود 😊 در فتنه 88 مجروح شده بود .💔 و بعدها در دفاع از حرم آل الله به مقام شامخ شهادت نائل آمد و به آرزویش رسید💔 🔰جالب است بدانید این شهید بزرگوار یک هفته پیش از شهادتش وصیت نامه📕 خود را نوشته و در آن ذکر کرده بود :"دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمی‌توانم زنده بمانم".😔 آرزوی شهید ذوالفقاری 👇 🔰 "آرزو داشت انتقام سیلی حضرت زهرا (س)را بگیرد. و گفت : وقتی من شهید شدم آنقدر بر سرمن یا حسین ، یا حسین بگو تا امام حسین(ع)   پیش من حاضر شود". 🔰این شهید بزرگوار در جایی  عنوان کرده بود : یک روز با خودم گفتم «من زشتم! اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه!  اصلا کسی پیدا نمی‌شه برام پوستری طراحی کنه😍، تو دل خودم خندیدم و باز گفتم؛ کسی برای تو از این کارها نمی‌کنه بچه جون. خدا برایمان کاری اندازه محبتمان بکند". 🔰گفتنی است؛ این شهید هم اکنون در وادی السلام نجف آرمیده است. 🔰 شهید ذوالفقاری شجاعت زیادی داشت و بعد از اذان صبح وقتی نمازش را می‌خواند به وادی السلام رفته و سر قبری که برای خودش آن را خریده بود، و می‌خواند تا آن را برای آخرتش ذخیره کند. مزارش روبروی مزار سید علی قاضی است. 🔰 یک کتاب خریده بود 📙و در نجف می‌گفت هر شبی یک صفحه از آن را می‌خوانم و به آن عمل می‌کنم🔅 و شب بعد سراغ صفحه بعد می‌روم. وقتی به تهران آمد این کتاب را برای خواهرانش خرید😍 و همین توصیه را به آن‌ها کرد و گفت اگر به آن عمل کنید تأثیر بسیاری روی اعمال و کردارتان خواهد داشت👌 و هم اکنون خواهرانش این یادگار را از برادر خود نگاه داشته و آن را می‌خوانند.🌹 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
رضا روی انتخاب اسم دخترش حساس بود؛ چون معنی و مفهوم اسم برایش مهم بود... بین اسامی سه تا اسم گلچین شد و قرار شد بنویسیم و بگذاریم بین صفحات و یکی و انتخاب کنیم. روز اول ماه رمضان، رضا یک‌دفعه گفت «دخترمون قراره تو ماه رمضان، ماه نیایش و بندگی به دنیا بیاد؛ نیایش هم اسم قشنگی هست.» برای اسم‌های دیگه چند وقت فکر کرده بودیم؛ اما این اسم ناخودآگاه به ذهن رضا آمد. نوشت و وسط قرآن گذاشت. یکی از کاغذها را برداشتم و آن را  باز کردم؛ رویش نوشته بود نیایش... هنوز هم آن چند تا اسم که با دست‌ خط رضا نوشته شده و وسط قرآن هست، را دارم. نیایش، تنها یادگار رضا موقع شهادت پدرش فقط ۱۵ ماهش بود. ولادت : ۱۳۶۷/۵/۲۰ سبزوار شهادت : ۱۳۹۴/۷/۲۵ حلب @azkarkhetasham