eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
راه علاجی نیست وقتی درد و درمان را با هم یکی کردند و در تو مختصر کردند... #شهید_‌محمد_اسدی🌷
💠نحوه شهادت شهید محمداسدی 🔶همرزمان پاکستانی شهید از دوربین 🎥پیکر چند شهید را بین نیروهای خودی و   مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند‼️ که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند مادران این چشم به راه فرزندانشانند 🔷او میرود که شهدا را با چند نفر دیگر که داوطلب ✋میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا کمین میخورند و به شهادت میرسند  و این شهید هم چشم انتظار فرزندش میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد🕌 تشییع و به میسپارند. 🔶در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در به همرزمش گفته بود:دلم ❤️برای خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی غیرتم اجازه رفتن به را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) خجالت میکشم 😥که او را تنها بگذارم ، 🔷اگر او را بگذارم در آن دنیا جوابی برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم 😔و من پوتینهایم را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم ❌یا باید تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به برسم🕊 🌷 @azkarkhetasham
✒️ همسرم این راه را خیلی دوست داشت ❤️و قبل از اینکه با من کند در جهاد افغانستان نیز شرکت کرده بود و در این مسیر 4 را در انفجار 💥یک ماشین از دست داده بود. یک هفته قبل از عزیمتش به در مورد شهادت زیاد می‌گفت و از ما حلالیت می‌طلبید. به سوریه رفت و دو ماهی در آنجا ماند. وقتی تلفنی☎️ با او صحبت می‌کردم گفت که قصد دارد به بیاید من هم به او گفتم اگر ماه 🌙رمضان بیایی خیلی خوب است. او در پاسخ داد اول ماه رمضان پیش ما باشد. همین هم شد😇 اول ماه رمضان سال 93 روز تشییع پیکر مطهر ایشان بود. در یک عملیات در شهر حلب به شهادت رسید و شهادتش نیز با اصابت تیر تک‌تیرانداز به قلبش رقم خورد.😔 انشاءالله بتوانم او را ادامه بدهم. ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#برباݪ_سـخن 🔸این بنده رو سیاه خداوند در این دنیا به هیچ چیز نیاز ندارم ، تنها چیزی که از خدای خویش
🌷در یکی از که تازه به مرخصی آمده بود😍 پس از گفتگوی طولانی با پدر و مادر از پدر می‌خواهد که چون تازه از راه رسیده و خسته 😰است برای مدتی به استراحت بپردازد و شب را در جداگانه سپری کند . نیمه‌های شب🌘 که بیدار شدم صدای قرآن را شنیدم و تعجب کردم😳 که چه کسی در این نیمه شب می‌خواند و وقتی که خوب گوش کردم فهمیدم 💬صدا از خانه است که خود در آن خوابیده 🌷 پس به آن اتاق 🚪رفتم و در را باز کردم دیدم خود شهید دارد می‌خواند : گریه می‌کند😭 از او سوال کردم که چه# می‌خوانی و چرا گریه می‌کنی ⁉️ گفت : اگر سواد داشتی و می‌توانستی این کتاب📖 یعنی قرآن را بخوانی هیچ وقت را بر خواندن قرآن ترجیح نمی‌دادی💯 و تمام وقت قرآن می‌خواندی ؛ پس را در حال خود تنها گذاشتم و برگشتم .😔 🌷در یکی از روزها که به آمده بود و دور هم جمع بودیم و صحبت🗣 می‌کردیم من به به شهید گفتم : که پدر جان دیگر من پیر 👴و از کار افتاده هستم و دیگر کار را ندارم تو دیگر باید اینجا بمانی و کمک من باشی☝️ تو خدمت خود را به کرده ای و حالا باید به من کمک کنی‼️ ولی شهید با شنیدن این ناراحت شد و از پدر دل آزرده شد .😢 🌷همان شب دیدم که دو نفر با پایه های آتشین🔥 از آسمان پایین آمدند و خواستند که مرا با آن بزنند و می‌گفتند : که چرا⁉️ جوان ما را از آزرده کردی و مانع از رفتن وی به جبهه هستی🤔 و من در خواب با اینکه ترسیده بودم با ذکر نام و التماس به اینکه من او را آزاد گذاشته‌ام و کاری به کار او ندارم 🚫. صبح از بیدار شدم این را به شهید گفتم و او را با صلوات📿 به فرستادم . ✍ به روایت پدربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham