از کرخه تا شام
گرهگشایی دلهاست کارِ خنـده ی تو ... 📎فرمانده گردان روحالله و مسئول محور اطلاعات و عملیات لشگ
#خاطرات_شھــدا
🌺🍃در اولین #خواستگاری، به علت سپاهی بودن مسعود، جواب رد از خانواده عروس👰 شنیدیم. در مراسم خواستگاری دیگری، مسعود به #عروس خانم گفت:
🌺🍃«اول این که من به #جبهه میروم و در این راه شاید روزی اسیر یا کشته شوم😔! دوم این که تا وقتی زنده هستم، خود را #موظف میدانم به احوال پدر و مادرم رسیدگی کنم.👌»
🌺🍃با خودم #فکر کردم الان است که باز هم جواب آنها منفی باشد😰؛ اما عروس خانم با شنیدن این حرفها گفت‼️: «اول این که من افتخار میکنم شوهرم علیه #کفر بجنگد؛ حتی اگر میتوانستم، خودم هم اسلحه⚔ به دست میگرفتم و همراه شما در جبهه ها شرکت میکردم.😍
🌺🍃 دوم این که خوش حالم شما ☺️به فکر خانواده ات هستی و من هم تا میتوانم از هیچ کوششی برای کسب #رضایت والدینتان دریغ نخواهم کرد!» 🚫در دل به داشتن چنین پسر و عروسی #افتخار کردم.
✍ راوی : مادر شهید
#شهید_مسعود_توکلی🌷
@azkarkhetasham
#روایٺــ_عِـشق ✒️
✍مادر شهید نقل میکند: #روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش🚪 رفتم..#عطر بسیار خوشی به مشامم رسید و احساس کردم نور💫 خاصی در اتاق است محمد بسیار #خوشحال بود و حال خاصی داشت..به او گفتم: «مادر چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟»⁉️ گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمیگفت، پس از کلی #خواهش گفت: «به شرطی میگویم که تا زمانی که من زندهام به کسی نگویید.»😇
من قول دادم و محمدابراهیم گفت: «همین الان #حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم.😍اول خوشحالم که سعادت دیدار #مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان سرباز اسلام❣ بشارت دادند و سرانجام کارم را شهادت🕊 در راه خدا نوید دادند و من در #جبهه و خط مقدم همچنین صحنههایی🎞 را دیدهام.»
#شهید_محمدابراهیم_موسیپسندی🌷
#سالروز_ولادت
💠 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شـهدا 💠مردی شجاع.. معروف به سردار هور 🌺🍃یادم هست💭 به دلیل رفت و آمد خانوادگی ازفعالیت ها
#خاطرات_شـهدا
🌷خرداد و تيرماه 67 وضعيت #جبهه ها تغيير كرد و تمام دنيا پشت سر صدام 👹قرار گرفت تا با حمايت از او جنگ به نفع عراق پايان داده شود حتي #مجوز استفاده از سلاح هاي غير متعارف و شيميايي 🚫را به او دادند. علي هاشمي و يارانش كه مسئول حفظ از جزاير مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند ، در تیرماه 1367 دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. یک شب🌙 قبل از تک #دشمن به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: ‼️((دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی گردم.))
🌷در روز موعود یعنی 4/4/67 دشمن سطح وسیعی از منطقه را #شیمیایی زد و بعد به جزایر حمله نمود. رزمندگان بسیار مقاومت کردند 👊و حاج علی با تعدادی از بچه های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر #فرماندهان به ایشان اصرار می کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی کرد❌. و می گفت: (( تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی آیم. بیایم #عقب به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم😔.)) حس مسولیت پذیری ایشان اجازه عقب آمدن نمی داد، چون در آن زمان چند هزار نیرو در منطقه بود که حضور حاج علی در قرارگاه خاتم4 که در ضلع شمال شرقی جزیره شمالی بود، باعث #تخلیه تعداد زیادی از افراد شد. و فرماندهان یگان های تحت امر را برای عقب نشینی شخصاً هدایت می کرد👌 و مرتب سفارش می کرد که مراقب باشید کسی جا نماند. حضور شخص ایشان باعث #نجات هزاران رزمنده از خطر اسارت شد. پیش بینی ایشان درست از آب💧 درآمد. ایشان آخرین کسی بود که از جزایر خارج شد همانطور که سال 62 #اولین کسی بود که پا در جزایر گذاشت.در قرارگاه خاتم 4 نهایتاً 13 نفر مانده بودند و عقب نشيني نكردند بعد از سقوط جزاير 7 نفر بازگشتند😰، 2 نفر اسير شدند و حاج علی به همراه 3 نفر ديگر #مفقود اثر گرديدند و سرنوشت علي در پرده اي از ابهام فرو رفت.😔
🌷خبر رسید هلی کوپترهای🚡 عراقی در جزیره نشستند دشمن نیزارها را آتش زد حاج علی و همراهان #سراسیمه از قرارگاه خارج شدند و در نیزارها پناه گرفتند و از ایشان دیگر خبری نشد.نیروهای اطلاعات و برون مرزی بسیج شدند و تمام منطقه و حتی استان های جنوبی عراق را گشتند اما هیچ خبری از حاج علی نبود❌. بسیاری امیدوار بودند که ا#سیر شده است و از سال 67 تا 83 زمان سقوط صدام هیچ سخنی از سردار گمنام هور به زبان ها نیامد⚠️ نه مراسمی نه یادواره ای و نه یادمانی و... که اگر اسیر دشمن شده است شناسایی نشود و آسیبی به او نرسد. اما بعد از #سقوط صدام باز هم خبری از اسارت حاجی نبود. حتی مخفی ترین زندان های عراق هم توسط نیروهای مجاهد عراقی بازرسی 🔖شد اما باز هم خبری از حاج علی نبود.در سال 89 پس از #تفحص پيكر شهدا در مناطق عملياتي پيكر اين سردار شهيد به همراه سه تن از ياران👥 وفادارش پیدا شد و با انجام #آزمایش هایDNA ، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و يوسف هور بعد از 22 سال غربت😢 و #گمنامي به آغوش وطن بازگشت.
#شهید_علی_هاشمی🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شـهدا
🌷جلیل از همان کودکی👶 از نظر رفتار با دیگر #بچه ها فرق داشت. یادم میآید زمانی که 9 ساله بود، تصمیم گرفت که تلویزیون📺 تماشا نکند، طوری که خواهر و برادرهای دیگر مواظب بودند که آیا به #تصمیمی که گرفته، عمل خواهد کرد یا نه ⁉️و همیشه او را زیر نظر داشتند و آن قدر مصمم بود که از زمانی که گفته بود #تلویزیون نگاه نمیکنم، نگاه هم نکرد❌.او نمیخواست ازدواج کند و با اصرار زیاد ما راضی به #ازدواج شد. گفت: باشد ازدواج می کنم که اگر شهید شدم دینم کامل شده باشد.👌 انتخاب #همسرش را به عهده مادرش گذاشته بود،
🌷 تمام کارها را ما انجام دادیم، #خواستگاری و مراسم عقد همه را آماده کردیم و بعد زنگ☎️ زدیم تا همان شبی که می خواستیم عقد کنیم ایشان از #جبهه آمدند. بعد از عقد، ایشان میخواست به جبهه برود، از او خواستیم که مدت دیگری را اینجا بماند. در جواب ما گفت:‼️ مادر! من در آنجا غذا تقسیم می کنم و افراد زیادی آنجا هسنتد که اگر من نروم #مشکلات زیادی برایشان پیش می آید. گفتم مگر تو آشپزی👨🍳 بلدی؟ در جواب گفت من که آشپزی نمی کنم. من غذا تقسیم می کنم و شما #راضی هستید آنهایی که این همه زحمت می کشند گرسنه بمانند.😞 پس من باید بروم و از شما می خواهم که بگذارید که به جبهه بروم.هر دفعه که به #جبهه می رفت، چهارشنبه روضه🎙 موسی بن جعفر می خواندم.
🌷 آخرین باری که می خواست برود گفت:‼️ مادر، من این دفعه 25 روز بیشتر در جبهه نیستم و #برمیگردم و من هم گفتم: حالا که زود برمیگردی دیگر روضه نمیخوانم.❌ بعد از اینکه به جبهه رفت، در تماس #تلفنی که با او داشتم گفتم: که چکار کنم روضه بخوانم یا زودتر میگردی؟ گفت: #روضه را بخوان و من هم رفتم و به آقا گفت که جلیل بازهم به جبهه رفته. یک هفته 📆اول را که روضه خواندم، برای هفته دوم خبر آمد که جلیل #شهید شده است. درست💯 سر همان 25 روز شهید شد.
✍ به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_جلیل_محدثیفر🌷
📎سآلروز شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالہهای_آسمونے
زندگی خود را #سراسر در جهاد در راه خدا گذرانید 😇و در #عملیات های زیادی شركت كرد و شجاعانه 💪برای حفظ نظام اسلامی و حفظ ارزشهای والای اسلامی جنگید و بارها نیز #مجروح گردید و كم كم دنیای🌏 فانی برایش كوچك می نمود و آهنگ رفتن می كرد. در #آخرین حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل،👹 در عملیات کربلای یک در منطقه قلاویزان شرکت کرد و سرانجام در تاریخ 16/4/1365 سرود #شهادت سرود و در هوای تفدیده مهران به جوار دوستان شهیدش پر كشید. این جمله از اوست :
آنقدر به #جبهه می روم تا مرحمت خدا شامل حالم شود 😍و شهید شوم.
#شهید_حسین_اجاقی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
خوشاآنان ڪہ وقت دادن جان... بہ جاےگریہ خندیدند و رفتند نگـردیدندهـرگز گرد باطل... حقیقت راپسندی
#خاطرات_شـهدا
🌷زماني هم كه ازدواج 💍كرديم (فروردين سال 60) بعد از دو سه روز به #جبهه رفت. تحمل آن شرايط سخت بود اما سعي مي كردم خودم را وفق دهم. اما گاهي تا حدي بي تاب مي شدم كه با خود مي گفتم اين دفعه كه برگشت نمي گذارم برود 🚫و مي گويم بايد بماني. اما وقتي مي آمد با جبران روزهاي #نبودنش را مي كرد كه مي كرد همه چيز از يادم مي رفت😊
🌷 و #آرام مي شدم. به دليل ماموريت هايش مجبور بوديم در شهرهاي مختلفي زندگي كنيم. اروميه، كرمانشاه، انديمشك و جنوب كشور🇮🇷 شهرهايي بودند كه 8 سال زندگي مشتركمان را در آنها گذرانديم. هر جايي مشكلات خاص خود را داشت اما كنار مي آمديم.💯 كرمانشاه آخرين جايي بود كه با غلامرضا #زندگي كردم.
🌷دائم #بمباران مي شد و امنيتي نبود. مردم شهر را تخليه كرده بودند. يادم مي آيد براي دختر كوچكم مي خواستم شير خشك🍼 تهيه كنم اما مغازه ها و فروشگاهها تعطيل بود. مجبور شدم به #روستاهاي اطراف بروم. بالاخره پيرزني روستايي با دوشيدن شير گاو🐄 خود به كمكم آمد. اگر شهيد شدي مي گذارمت پشت در #خانه پدرت و فرار مي كنم شهر را كه بمباران كردند، غلامرضا نگران شده بود. وقتي برگشت گفت:
🌷دائم مي ترسيدم برايت اتفاقي افتاده باشد.😰 با خودم مي گفتم جواب پدرش را چه بدهم؟ بعد به اين نتيجه مي رسيدم اگر #شهيد شده بودي تو را به نجف آباد ببرم و بگذارم پشت در خانه پدرت و فرار كنم... تلفن #سفارشي از عراق! گاهي تا يك ماه خبري از او نداشتم🙁. مي رفت عراق شناسايي. يكبار شهيد طباطبايي به كرمانشاه آمده بود. از روي دلخوري گفتم اين #غلامرضا يك تلفن هم نمي زند. شهيد به شوخي گفت: بگذار خط تلفن ☎️ايران به عراق وصل شود،
🌷 مي گويم با شما تماس بگيرد. تحمل آن شرايط سخت بود. از نجف آباد به كرمانشاه رفته بودم و تنها #زندگي مي كردم؛ آن هم با سه دختر و يك پسر پرانرژي و با شيطنت هاي كودكانهنبودن غلامرضا آزارم مي داد اما باور داشتم شهيد دستم را مي گيرد و كمكم مي كند. براي همين #صبر را پيشه راه مي كردم. پدر را بايد تهديد كرد! به نظارت شهيد بر زندگيمان #اعتقاد راسخ دارم. گواه اين نظارت اتفاقي است كه در نه سالگي دخترم مرضيه افتاد.
🌷 من هر سال نوروز 🌳بچه ها را به مسافرت مي بردم. آن سال بنا به دلايلي نتوانستم اين كار را انجام دهم. يك روز رفته بوديم سر مزار همسرم.😇 مرضيه به قبر پدرش پشت كرد و نشست. گفتم اين چه كاريست #دخترم؟! گفت: " آخه امسال نرفتيم مسافرت از دست پدر دلخورم ."😞 هنوز چند روز نگذشته بود كه مقدمات #مسافرت فراهم شد و به سفر رفتيم. مرضيه خنديد و گفت: پدر را بايد تهديد كرد..☺️
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
📎 قائممقام لشگر۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_غلامرضا_صالحی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔴حاج محسن همواره #مجروحیت خود را از ما مخفی میکرد و هربار هم که به علت شدت جراحت 💥به بیمارستان منتقل میشد میخواست هرچه سریعتر به #جبهه بازگردد حتی یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان🏥 امام رضا (ع) مشهد بستری بود مرتب به #دکتر اصرار میکرد که باید برگردد
🔵دکتر به من گفت که زخمهای برادرتان عمیق است 😰و هرچه ما به او اصرار میکنیم که باید مدتی #استراحت کند تا زخمهایش عفونی نشوند توجهی نمیکند،❌ شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی #تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت:«زخم من عمیق نیست😇 و من باید برگردم» سرم مجروح همتخت او در حال تمام شدن بود محسن #پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت❗️
🔴 که #شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی😔 گفت:«شیفت انسانیت شما که تمام نشده» بعد هم سرم را از دست آن #مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای 1 هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم🚫 تا زمانیکه به بیمارستان مشهد منتقل شد و ما متوجه #جراحت شدید ایشان شدیم یکبار دیگر هم در والفجر8 هنگامی که بچهها مشغول کندن⛏ کانال در فاو بودند
🔵کلنگ به پای او #اصابت کرده وزخمی شد اما علیرغم اصرار زیاد بچهها راضی نشد 💞 به عقب بازگردد و با همان پای مجروح 40 روز در خط مقدم ماند او میگفت:«درست است #پایم مجروح شده صحبت 🗣که میتوانم بکنم» اگر بچهها مرا با این وضعیت ببیند #روحیه میگیرند و این جراحتها برای من مجروحیت💥 نیست تا جان در بدن دارم به #جبهه میروم.
✍ به روایت برادر شهید
📎 فرماندهٔ گردان تخریب لشگر ۲۷ محمدرسول الله(ص)
#سردارشهید_محسن_دینشعاری🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#برباݪ_سـخن 🔸این بنده رو سیاه خداوند در این دنیا به هیچ چیز نیاز ندارم ، تنها چیزی که از خدای خویش
#خاطرات_شـهدا
🌷در یکی از #روزها که تازه به مرخصی آمده بود😍 پس از گفتگوی طولانی با پدر و مادر از پدر #اجازه میخواهد که چون تازه از راه رسیده و خسته 😰است برای مدتی به استراحت بپردازد و شب را در #اتاقی جداگانه سپری کند . نیمههای شب🌘 که بیدار شدم صدای #دلنشین قرآن را شنیدم و تعجب کردم😳 که چه کسی در این نیمه شب #قرآن میخواند و وقتی که خوب گوش کردم فهمیدم 💬صدا از خانه است که خود #شهید در آن خوابیده
🌷 پس به آن اتاق 🚪رفتم و در را باز کردم دیدم خود شهید دارد #قرآن میخواند : گریه میکند😭 از او سوال کردم که چه# میخوانی و چرا گریه میکنی ⁉️ گفت : اگر سواد داشتی و میتوانستی این کتاب📖 یعنی قرآن را بخوانی هیچ وقت #خوابیدن را بر خواندن قرآن ترجیح نمیدادی💯 و تمام وقت قرآن میخواندی ؛ پس #شهید را در حال خود تنها گذاشتم و برگشتم .😔
🌷در یکی از روزها که به #مرخصی آمده بود و دور هم جمع بودیم و صحبت🗣 میکردیم من به #شوخی به شهید گفتم : که پدر جان دیگر من پیر 👴و از کار افتاده هستم و دیگر #توانایی کار را ندارم تو دیگر باید اینجا بمانی و کمک من باشی☝️ تو خدمت خود را به #اسلام کرده ای و حالا باید به من کمک کنی‼️ ولی شهید با شنیدن این #سخن ناراحت شد و از پدر دل آزرده شد .😢
🌷همان شب #خواب دیدم که دو نفر با پایه های آتشین🔥 از آسمان پایین آمدند و خواستند که مرا با آن #پایهها بزنند و میگفتند : که چرا⁉️ جوان ما را از #سخنت آزرده کردی و مانع از رفتن وی به جبهه هستی🤔 و من در خواب با اینکه ترسیده بودم با ذکر نام #خداوند و التماس به اینکه من او را آزاد گذاشتهام و کاری به کار او ندارم 🚫. صبح از #خواب بیدار شدم این را به شهید گفتم و او را با صلوات📿 به #جبهه فرستادم .
✍ به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_هاشم_امیری🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالههای_آسمونے 🔰فقط یک آرزو دارم....!!! گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک #آرزو دارم: اونم اینک
#خاطرات_شهدا
🔷یک بار خاطره ای از #جبهه برام تعریف می کرد.میگفت:
کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم. تو جعبه های مخصوص، #مهمات می گذاشتیم و درشان را می بستیم.
🔷گرم کار، یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم #محجبه، با چادری مشکیــ🍃! داشت پا به پای ما مهمات می گذاشت تو
جعبه ها.
🔷پیش خودم فکر کردم حتماً از این #زنهایی است که می آیند جبهه. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند😕 و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار اصلاً آن زن را #نمی_دیدند.😟
🔷قضیه کار، عجیب برام سؤال ❓شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم⚡️ بفهمم جریان چیست.
رفتم نزدیکتر.
🔷تا رعایت ادب شده باشد👌، سینه ای صاف کردم و خیلی با #احتیاط گفتم:«خانم! جایی که ما #مـــردها هستیم، شما نباید زحمت بکشین.🚫»
🔷رویش طرف من نبود❌. به تمام قد ایستاد و فرمود: «مگر شما در راه #برادرمن زحمت نمی کشید؟» 😦😦
🔷یک آن یاد #امام_حسین (ع) افتادم و اشک تو چشمهام حلقه زد😭. واقعاً خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و #فهمیدم جریان چیست.
🔷بی اختیار شده بودم و نمی دانستم چه بگویم. آن #خانم، همان طور که روش آن طرف بود، فرمود: «هر کس که #یاورما باشد، البته ما هم یاری اش می کنیم👌.»
✍ به روایت همسـر بزرگوارشهید
📎فرماندهٔ تیپ هجدهم جوادالائمه
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۲۱/۶/۳ تربت حیدریه
شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ عملیات بدر ، شرق دجله
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ای شهید ؛ از چشمانـت ، از امتداد نگاه روشنت ، میتوان یافت ، مسیر "شهادت " را #شهید_احد_مقیمی🌷 #
#خاطرات_شھـــــدا
💠اصلاً اهل این دنیا نبود
🌺عضو سپاه که شد با اصرار خودش به #جبهه های حق علیه باطل اعزام گردید. به خاطر سجایای اخلاقی و مورد اطمینان بودن، وی را در واحد مخابرات بکارگیری کردند (آن موقع برای مخابرات از بین برادران گلچین می کردند) همیشه درکنارسردار شهید #باکری بعنوان بی سیم چی فعالیت می کرد. بخاطر ارادتی که به ائمه داشت به عنوان فعال ترین شخص، جهت برگزاری مراسم سوگواری در لشکر معروف بود
🌺 و در همه حال چه در خودرو و چه در اتاق به #عزاداری اباعبدالله و زهرای اطهر گوش می داد . اصلاً اهل این دنیا نبود. زمانی که جهت دیدار با خانواده به تبریز می آمد اکثر روزها و شبها را یا در سپاه و یا در پایگاه می گذراند و دنبال ادای فریضه امر به معروف و نهی از منکر بود. به #جوانانی که لاابالی بودند تذکر می داد و اغلب نهایتاً به برخورد می انجامید که یک روز به ایشان گفتم:
🌺 احد تو آدم این #دنیا نیستی برو در منطقه، تو نمی توانی تحمل این وضع را بکنی . دنبال مال اندوزی و اهل دنیا نبود. هر چه از سپاه به عنوان حقوق دریافت می کرد در راه خیر خرج می کرد مثل کمک در مخارج #هیئتهای حسینی و حتی بعضی مواقع، پول بنزین خودرویی را که در اختیارشان بود پرداخت می کرد.
✍راوی خواهر شهید
#شهید_احد_مقیمی🌷
@azkarkhetasham
#جبهه یک زندگی قشنگ بود،
بسیاری از اوقات متوجه نمیشدی لباسهایت را چه کسی شسته، وقتی متوجه میشدی که روی بند افتاده و یا تا کرده و مرتب روی ساک و وسایل شخصی گذاشته شده... .
اگر چه ظاهرش رختشویی ست ...
اما روح و باطنش " تهذیب نفس " بود.
عملیات خیبر، جزیره مجنون
سال ۱۳۶۲
عکاس : محمود عبدالحسینی
#کانال از کرخه تا شام
@azkarkhetasham