#خاطرات_شهدا
تازه میخواست #ازدواج کنه
به #شوخی بهش گفتم:
خیلی دیر جمبیدی، تا بخوای ازدواج کنی
ان شاالله بچه دار بشی بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا،
یه نگاه کرد این سری هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که دوباره کلی رفتم تو #فکر
گفت داداش جان: #خدا_جبران_کنندس
گفتم یعنی چی؟
گفت فکر میکنی برای خدا کاری داره بهم #دوقولو بده
داداش جان اگه #نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس
وقتی خدا بهش دوقولو عنایت کرد فهمیدم چی گفت ...
#شهید_مدافع_حرم_محمد_پورهنگ
@azkarkhetasham
🖋 #خـــاطرات
❤️✨قبل از شروع مراسم #عقد، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت:
شنیدم که عروس هرچه از #خدا بخواهد، اجابتش حتمی است.
❤️✨گفتم، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر #علاقهای به من دارید و به #خوشبختی من می اندیشید، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید.
❤️✨از این جمله تنم لرزید.
چنین #آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا #قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم.
❤️✨هنگام جاری شدن #خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از #اشک نگاهم را به علی دوختم؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
❤️✨مراسم #ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که #همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض #شهادت نائل شدند...
✍همسر فاتح سوسنگرد،
#سردار_شهید
#شهید_علی_تجلایی 🌷
@azkarkhetasham
#ازدواج که کردیم...
حتی یه درصدم فکرشو نمیکردم...
همسرم #شهید شه...
روح الله...
همه ی زندگیم بود...
هر وقت میخوام خودمو آروم کنم...
میگم اگه #همه کس و...
همه چیزتو از دست دادی...
خدا رو شکر که واسه امام #حسین(ع)بوده...
اونقده بهش وابسته بودم...
که حتی یه گیره #روسری بدون روح الله نمیخریدم...
📎به روایت همسرشهید
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#سالروز_ولادت
💠 @azkarkhetasham
#روایٺــ_عِـشق ✒️
همسرم این راه را خیلی دوست داشت ❤️و قبل از اینکه با من #ازدواج کند در جهاد افغانستان نیز شرکت کرده بود و در این مسیر 4 #انگشتش را در انفجار 💥یک ماشین از دست داده بود. یک هفته قبل از عزیمتش به #سوریه در مورد شهادت زیاد میگفت و از ما حلالیت میطلبید. به سوریه رفت و دو ماهی در آنجا ماند. وقتی تلفنی☎️ با او صحبت میکردم گفت که قصد دارد به #مرخصی بیاید من هم به او گفتم اگر ماه 🌙رمضان بیایی خیلی خوب است. او در پاسخ #قول داد اول ماه رمضان پیش ما باشد. همین هم شد😇 اول ماه رمضان سال 93 روز تشییع پیکر مطهر ایشان بود. #همسرم در یک عملیات در شهر حلب به شهادت رسید و شهادتش نیز با اصابت تیر تکتیرانداز #داعشی به قلبش رقم خورد.😔 انشاءالله بتوانم #راه او را ادامه بدهم.
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_مصطفی_جعفری🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شـهدا
🌷جلیل از همان کودکی👶 از نظر رفتار با دیگر #بچه ها فرق داشت. یادم میآید زمانی که 9 ساله بود، تصمیم گرفت که تلویزیون📺 تماشا نکند، طوری که خواهر و برادرهای دیگر مواظب بودند که آیا به #تصمیمی که گرفته، عمل خواهد کرد یا نه ⁉️و همیشه او را زیر نظر داشتند و آن قدر مصمم بود که از زمانی که گفته بود #تلویزیون نگاه نمیکنم، نگاه هم نکرد❌.او نمیخواست ازدواج کند و با اصرار زیاد ما راضی به #ازدواج شد. گفت: باشد ازدواج می کنم که اگر شهید شدم دینم کامل شده باشد.👌 انتخاب #همسرش را به عهده مادرش گذاشته بود،
🌷 تمام کارها را ما انجام دادیم، #خواستگاری و مراسم عقد همه را آماده کردیم و بعد زنگ☎️ زدیم تا همان شبی که می خواستیم عقد کنیم ایشان از #جبهه آمدند. بعد از عقد، ایشان میخواست به جبهه برود، از او خواستیم که مدت دیگری را اینجا بماند. در جواب ما گفت:‼️ مادر! من در آنجا غذا تقسیم می کنم و افراد زیادی آنجا هسنتد که اگر من نروم #مشکلات زیادی برایشان پیش می آید. گفتم مگر تو آشپزی👨🍳 بلدی؟ در جواب گفت من که آشپزی نمی کنم. من غذا تقسیم می کنم و شما #راضی هستید آنهایی که این همه زحمت می کشند گرسنه بمانند.😞 پس من باید بروم و از شما می خواهم که بگذارید که به جبهه بروم.هر دفعه که به #جبهه می رفت، چهارشنبه روضه🎙 موسی بن جعفر می خواندم.
🌷 آخرین باری که می خواست برود گفت:‼️ مادر، من این دفعه 25 روز بیشتر در جبهه نیستم و #برمیگردم و من هم گفتم: حالا که زود برمیگردی دیگر روضه نمیخوانم.❌ بعد از اینکه به جبهه رفت، در تماس #تلفنی که با او داشتم گفتم: که چکار کنم روضه بخوانم یا زودتر میگردی؟ گفت: #روضه را بخوان و من هم رفتم و به آقا گفت که جلیل بازهم به جبهه رفته. یک هفته 📆اول را که روضه خواندم، برای هفته دوم خبر آمد که جلیل #شهید شده است. درست💯 سر همان 25 روز شهید شد.
✍ به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_جلیل_محدثیفر🌷
📎سآلروز شهادت
@azkarkhetasham
#روایٺــ_عِـشق ✒️
وقتی #سعادت دیدار رهبر نصیب ما شد،😍 آقا بعد از سلام و احوالپرسی از پدر #شهید خواستند تا درخواستش را مطرح کند.‼️ ایشان هم بحث #ازدواج پسر کوچکمان را با همسر شهید مطرح کرد🙂 و گفت: درخواست دارم همسر شهید را به عقد پسرم در بیاورید. من در نزدیکی #رهبر نشسته بودم، آقا نگاهی 👀به من کرده و فرمودند: مگر چند وقت است که #فرزندتان شهید شده است؟ گفتم: پنج ماه و رهبری هم بسیار خوشحال شده ☺️و فرمودند احسنت به شما و خانواده که انقدر این #مسئله برای شما مهم بود که همسر شهید را در آغوش گرفتید 👌و نگذاشتید پسر شهید و همسر شهید #تنها بمانند.❣ رهبر از این اقدام ما #خوشحال شدند و صیغه عقدشان💍 را خواندند.
✍ به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_سیدمحمد_موسویناجی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
در زمان ازدواج 💍مهدی از نظر درآمد مالی #ضعیف بودند و ازدواج ما بسیار ساده بود، حتی آئینه و شمعدان را هم نگرفته ☹️و مطابق معمول امروزه رسم و سنت زیادی در مراسم #ازدواج من و شهید عسگری نبود. حلقه ازدواج ایشان چهار هزار و دویست تومان💰 شد و مراسم #عروسی بسیار ساده برگزار شد آنقدر ساده که شب عروسی🎊 شهید مهدی عسگری کت و شلوار #پدرم را به تن کردند.جالبتر این است که این مراسم ساده😇 عروسی سبب شد که بعد از مراسم عروسی حتی ‼️ده هزار تومان هم برای مراسم عروسی #بدهکار نشدیم. اول ازدواج من و شهید، ایشان در #نیروی دریایی🌊 قشم مشغول کار بودند و یکسال به این شکل در رفت و آمد بین #قشم و کرج بودند و در این مدت از یک ماه تنها 10 روز در اینجا زندگی میکردند و بارها من به آقا مهدی در طول این یکسال عرض کردم🗣 که من هم میخواهم با شما در قشم #زندگی کنم ولی ایشان در جواب من گفتند "زندگی در جزیره قشم برای شما سخت😰 است". یکی از معیارهای ازدواج من با #شهید مهدی عسگری "شهادت" بود و در صحبتهای زمان📆 ازدواج بارها گفتند که اگر زمانی #جهاد باشد من هرجا که باشد باید بروم. این جسارت💪 و شهامت آقامهدی به من #غیرت ایشان را ثابت کرد.💯
✍به روایت همسربزرگوار شهید
#شهید_مهدی_عسگری🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
مَجـروح به عِشـقیم و از آن شـٰاد رَوانیـم اندَر مَـرض ِ عِشـق بـــجُز عِشـق دَوا نیست #شهید_مح
#لالههای_آسمونے
🍃🌺محسن مخالف عقد و عروسی💍 سنگین و تشریفاتی بود. میگفت: «این مراسمات مانع از #ازدواج خیلی از جوانان که تمکن مالی 💰ندارند، میشود.» اعتقاد داشت اگر ما هم انجام دهیم میشویم یک الگو برای #جوانان فامیل و به تاخیر در ازدواج آنه. دامن میزنیم. دوران عقد ما ۱۱ ماه 📆طول کشید. عروسی نگرفتیم و رفتیم مشهد. شاید #باورتان نشود، اما هر دوی ما تصمیم گرفتیم که با اتوبوس🚎 سفر کنیم. خانوادهها هیچ مخالفتی با این تصمیم ما نداشت، اما بعضی از #دوستان چرا! ولی به هر حال این انتخاب ما بود.☺️
🍃🌺وقتی برگشتیم، #اتوبوس، ما را سه راه آتشگاه 🔥پیاده کرد و خانوادهها هم همانجا به استقبال ما آمدند و تا #منزل ما را همراهی کردند. به خاطر همین👌 ساده بودنها و ساده گرفتنها بود که برکات خدا💞 هر روز در زندگی ما بیشتر میشد. محسن بیشتر از آنچه که فکرش را میکردم بال #پرواز برایم بود. خیلیها گمان میکنند که زندگی با یک فرد نظامی سخت و بی روح است،😒 درحالی که من به شدت با این فکر #مخالف هستم.محسن فوق العاده انسان با احساسی❣ بود. طبع شاعری داشت و خیلی هم #شعر حفظ بود. یادم هست روزی که عقد💍 کردیم،
🍃🌺 کلی برای من #شعر خواند، هم از حافظ و سعدی و هم از شعرهای خودش😍. شوخ طبع بود و اهل بگو و #بخند و خیلی هم خوش سفر بود. قاری قرآن📖 بود. آیاتی از قرآن که به جهاد و شهادت مربوط میشد را خیلی میخواند و با #حسرتی که در چشمهایش موج میزد از جهاد و شهادت 🦋حرف میزد. مهر ماه سال ۹۰ بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن #عجیب ذوق دخترش👧 را داشت.
🍃🌺میگفت: «خدا هر #پاسداری را که دوست داشته باشد، به او دختر 😇میدهد.» وقتی برای #زایمان مرا به بیمارستان برد تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا📿 میکرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم #محسن بود، آمد و پیشانی من را بوسید. ما چند تا اسم مد نظر 💬داشتیم. اسم ها را زیر #قرآن گذاشتیم و عاقبت اسم مرضیه💞 انتخاب شد.
#شهید_محسن_حیدری🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شھـــــدا
🏴با خودم میگفتم، «پسری که در این زمان به جای #مسائل مالی، خانه و ماشین، دغدغه و آرزوی شهادت🌷 دارد؛ ارزش تحمل هر سختی را دارد.» البته بازهم میگویم، «معتقد هستم امام حسین (ع) من را یاری کرد تا بپذیرم توان #مقابله با تمام سختیهای زندگی با یک پاسدار را دارم😇 و ایشان کمکم کرد تا با شرایط کمیل مخالفت نکنم.»
🏴 پس از #ازدواج زمانیکه ماجرای نذری امام حسین (ع) را به کمیل گفتم، با تعجب😳 گفت، «من هم دقیقا همان شب از آقا همین را خواستم. از ایشان یاری طلبیدم اگر این #ازدواج به صلاح من است کمکم کند تا برای رسیدن به عاقبت بخیریمان قدم 🚶بردارم.»
🏴به خاطر دارم حین شنیدن #خطبه، کمیل دعایی را زیر لب زمزمه میکرد. خیلی دوست داشتم بدانم چه دعایی📿 میکند. پس از مراسم عقد، یکی از اقوام با خنده به کمیل گفت، «همه متوجه حال شما شدند که در خود غرق شده بودی، #زیرلب چه دعایی را زمزمه میکردی؟» کمیل پاسخ داد، «دعا میکردم که عاقبتمان ختم به شهادت بشود.»😍 با تعجب گفت،
🏴«خدا نکند. دعا کن #خوشبخت بشوید. به پای هم پیر شوید.» کمیل گفت، «هم برای خوشبختی ما دعا کنید 👌هم برای عاقبت به خیریمان که انشالله عاقبتمان ختم به شهادت بشود.» من #تعجب کردم که چطور میشود کمیل تا این حد آرزوی شهادت داشته باشد که حتی هنگام شنیدن خطبه عقد💍 خود مصمم باشد که مدام این #آرزو را بیان کند...
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_ڪمیل_صفریتبار🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
#خدا_جبران_کنندس
تازه میخواست #ازدواج کنه
به #شوخی بهش گفتم:
خیلی دیر جمبیدی، تا بخوای ازدواج کنی
ان شاالله بچه دار بشی بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا،
یه نگاه کرد این سری هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که دوباره کلی رفتم تو #فکر
گفت داداش جان: #خدا_جبران_کنندس
گفتم یعنی چی؟
گفت فکر میکنی برای خدا کاری داره بهم #دوقولو بده
داداش جان اگه #نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس
وقتی خدا بهش دوقولو عنایت کرد فهمیدم چی گفت...
#شهید_محمد_پورهنگ
@azkarkhetasham