eitaa logo
از کرخه تا شام
157 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
تازه میخواست کنه به بهش گفتم: خیلی دیر جمبیدی، تا بخوای ازدواج کنی ان شاالله بچه دار بشی بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا، یه نگاه کرد این سری هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که دوباره کلی رفتم تو گفت داداش جان: گفتم یعنی چی؟ گفت فکر میکنی برای خدا کاری داره بهم بده داداش جان اگه خدایی باشه خدا جبران کنندس وقتی خدا بهش دوقولو عنایت کرد فهمیدم چی گفت ... @azkarkhetasham
🖋 ❤️✨قبل از شروع مراسم ، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: شنیدم که عروس هرچه از بخواهد، اجابتش حتمی است. ❤️✨گفتم، چه آرزویی داری؟ درحالی ‌که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود، گفت: اگر به من دارید و به من می ‌اندیشید، لطف کنید از خدا برایم بخواهید. ❤️✨از این جمله تنم لرزید. چنین برای یک عروس در استثنایی‌ ترین روز زندگی‌ اش بی نهایت سخت بود. سعی کردم طفره بروم؛ اما علی آقا داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم، ناچار قبول کردم. ❤️✨هنگام جاری شدن عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهره‌اش آشکار بود. ❤️✨مراسم ما در حضور شهید آیت ‌الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمی‌دانم این چه رازی است که پاسداران این مراسم و داماد و آیت ‌الله مدنی همه به فیض نائل شدند... ✍همسر فاتح سوسنگرد، 🌷 @azkarkhetasham
#ازدواج که کردیم... حتی یه درصدم فکرشو نمیکردم... همسرم #شهید شه... روح الله... همه ی زندگیم بود... هر وقت میخوام خودمو آروم کنم... میگم اگه #همه کس و... همه چیزتو از دست دادی... خدا رو شکر که واسه امام #حسین(ع)بوده... اونقده بهش وابسته بودم... که حتی یه گیره #روسری بدون روح الله نمیخریدم... 📎به روایت همسرشهید #شهید_روح_الله_قربانی🌷 #سالروز_ولادت 💠 @azkarkhetasham
✒️ همسرم این راه را خیلی دوست داشت ❤️و قبل از اینکه با من کند در جهاد افغانستان نیز شرکت کرده بود و در این مسیر 4 را در انفجار 💥یک ماشین از دست داده بود. یک هفته قبل از عزیمتش به در مورد شهادت زیاد می‌گفت و از ما حلالیت می‌طلبید. به سوریه رفت و دو ماهی در آنجا ماند. وقتی تلفنی☎️ با او صحبت می‌کردم گفت که قصد دارد به بیاید من هم به او گفتم اگر ماه 🌙رمضان بیایی خیلی خوب است. او در پاسخ داد اول ماه رمضان پیش ما باشد. همین هم شد😇 اول ماه رمضان سال 93 روز تشییع پیکر مطهر ایشان بود. در یک عملیات در شهر حلب به شهادت رسید و شهادتش نیز با اصابت تیر تک‌تیرانداز به قلبش رقم خورد.😔 انشاءالله بتوانم او را ادامه بدهم. ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌷جلیل از همان کودکی👶 از نظر رفتار با دیگر ها فرق داشت. یادم می‌آید زمانی که 9 ساله بود، تصمیم گرفت که تلویزیون📺 تماشا نکند، طوری که خواهر و برادرهای دیگر مواظب بودند که آیا به که گرفته، عمل خواهد کرد یا نه ⁉️و همیشه او را زیر نظر داشتند و آن قدر مصمم بود که از زمانی که گفته بود نگاه نمی‌کنم، نگاه هم نکرد❌.او نمی‌خواست ازدواج کند و با اصرار زیاد ما راضی به شد. گفت: باشد ازدواج می کنم که اگر شهید شدم دینم کامل شده باشد.👌 انتخاب را به عهده مادرش گذاشته بود، 🌷 تمام کارها را ما انجام دادیم، و مراسم عقد همه را آماده کردیم و بعد زنگ☎️ زدیم تا همان شبی که می خواستیم عقد کنیم ایشان از آمدند. بعد از عقد، ایشان می‌خواست به جبهه برود، از او خواستیم که مدت دیگری را اینجا بماند. در جواب ما گفت:‼️ مادر! من در آنجا غذا تقسیم می کنم و افراد زیادی آنجا هسنتد که اگر من نروم زیادی برایشان پیش می آید. گفتم مگر تو آشپزی👨‍🍳 بلدی؟ در جواب گفت من که آشپزی نمی کنم. من غذا تقسیم می کنم و شما هستید آنهایی که این همه زحمت می کشند گرسنه بمانند.😞 پس من باید بروم و از شما می خواهم که بگذارید که به جبهه بروم.هر دفعه که به می رفت، چهارشنبه روضه🎙 موسی بن جعفر می خواندم. 🌷 آخرین باری که می خواست برود گفت:‼️ مادر، من این دفعه 25 روز بیشتر در جبهه نیستم و و من هم گفتم: حالا که زود برمی‌گردی دیگر روضه نمی‌خوانم.❌ بعد از اینکه به جبهه رفت، در تماس که با او داشتم گفتم: که چکار کنم روضه بخوانم یا زودتر می‌گردی؟ گفت: را بخوان و من هم رفتم و به آقا گفت که جلیل بازهم به جبهه رفته. یک هفته 📆اول را که روضه خواندم، برای هفته دوم خبر آمد که جلیل شده است. درست💯 سر همان 25 روز شهید شد. ✍ به روایت مادر بزرگوار شهید 🌷 📎سآلروز شهادت @azkarkhetasham
✒️ وقتی دیدار رهبر نصیب ما شد،😍 آقا بعد از سلام و احوالپرسی از پدر خواستند تا درخواستش را مطرح کند.‼️ ایشان هم بحث پسر کوچکمان را با همسر شهید مطرح کرد🙂 و گفت: درخواست دارم همسر شهید را به عقد پسرم در بیاورید. من در نزدیکی نشسته بودم، آقا نگاهی 👀به من کرده و فرمودند: مگر چند وقت است که شهید شده است؟ گفتم: پنج ماه و رهبری هم بسیار خوشحال شده ☺️و فرمودند احسنت به شما و خانواده که انقدر این برای شما مهم بود که همسر شهید را در آغوش گرفتید 👌و نگذاشتید پسر شهید و همسر شهید بمانند.❣ رهبر از این اقدام ما شدند و صیغه عقدشان💍 را خواندند. ✍ به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
✒️ در زمان ازدواج 💍مهدی از نظر درآمد مالی بودند و ازدواج ما بسیار ساده بود، حتی آئینه و شمعدان را هم نگرفته ☹️و مطابق معمول امروزه رسم و سنت زیادی در مراسم من و شهید عسگری نبود. حلقه ازدواج ایشان چهار هزار و دویست تومان💰 شد و مراسم بسیار ساده برگزار شد آنقدر ساده که شب عروسی🎊 شهید مهدی عسگری کت و شلوار را به تن کردند.جالب‌تر این است که این مراسم ساده😇 عروسی سبب شد که بعد از مراسم عروسی حتی ‼️ده هزار تومان هم برای مراسم عروسی نشدیم. اول ازدواج من و شهید، ایشان در دریایی🌊 قشم مشغول کار بودند و یکسال به این شکل در رفت و آمد بین و کرج بودند و در این مدت از یک ماه تنها 10 روز در اینجا زندگی می‌کردند و بارها من به آقا مهدی در طول این یکسال عرض کردم🗣 که من هم می‌خواهم با شما در قشم کنم ولی ایشان در جواب من گفتند "زندگی در جزیره قشم برای شما سخت😰 است". یکی از معیارهای ازدواج من با مهدی عسگری "شهادت" بود و در صحبت‌های زمان📆 ازدواج بارها گفتند که اگر زمانی باشد من هرجا که باشد باید بروم. این جسارت💪 و شهامت آقامهدی به من ایشان را ثابت کرد.💯 ✍به روایت همسربزرگوار شهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
مَجـروح به عِشـقیم و از آن شـٰاد رَوانیـم اندَر مَـرض ِ عِشـق بـــجُز عِشـق دَوا نیست #شهید_مح
🍃🌺محسن مخالف عقد و عروسی💍 سنگین و تشریفاتی بود. می‌گفت: «این مراسمات مانع از خیلی از جوانان که تمکن مالی 💰ندارند، می‌شود.» اعتقاد داشت اگر ما هم انجام دهیم می‌شویم یک الگو برای فامیل و به تاخیر در ازدواج آنه. دامن می‌زنیم. دوران عقد ما ۱۱ ماه 📆طول کشید. عروسی نگرفتیم و رفتیم مشهد. شاید نشود، اما هر دوی ما تصمیم گرفتیم که با اتوبوس🚎 سفر کنیم. خانواده‌ها هیچ مخالفتی با این تصمیم ما نداشت، اما بعضی از چرا! ولی به هر حال این انتخاب ما بود.☺️ 🍃🌺وقتی برگشتیم، ، ما را سه راه آتشگاه 🔥پیاده کرد و خانواده‌ها هم همانجا به استقبال ما آمدند و تا ما را همراهی کردند. به خاطر همین👌 ساده بودن‌ها و ساده گرفتن‌ها بود که برکات خدا💞 هر روز در زندگی ما بیشتر می‌شد. محسن بیشتر از آنچه که فکرش را می‌کردم بال برایم بود. خیلی‌ها گمان می‌کنند که زندگی با یک فرد نظامی سخت و بی روح است،😒 درحالی که من به شدت با این فکر هستم.محسن فوق العاده انسان با احساسی❣ بود. طبع شاعری داشت و خیلی هم حفظ بود. یادم هست روزی که عقد💍 کردیم، 🍃🌺 کلی برای من خواند، هم از حافظ و سعدی و هم از شعرهای خودش😍. شوخ طبع بود و اهل بگو و و خیلی هم خوش سفر بود. قاری قرآن📖 بود. آیاتی از قرآن که به جهاد و شهادت مربوط می‌شد را خیلی می‌خواند و با که در چشم‌هایش موج می‌زد از جهاد و شهادت 🦋حرف می‌زد. مهر ماه سال ۹۰ بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن ذوق دخترش👧 را داشت. 🍃🌺می‌گفت: «خدا هر را که دوست داشته باشد، به او دختر 😇می‌دهد.» وقتی برای مرا به بیمارستان برد تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا📿 می‌کرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم بود، آمد و پیشانی من را بوسید. ما چند تا اسم مد نظر 💬داشتیم. اسم ها را زیر گذاشتیم و عاقبت اسم مرضیه💞 انتخاب شد. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🏴با خودم می‌گفتم، «پسری که در این زمان به جای مالی، خانه و ماشین، دغدغه و آرزوی شهادت🌷 دارد؛ ارزش تحمل هر سختی را دارد.» البته بازهم می‌گویم، «معتقد هستم امام حسین (ع) من را یاری کرد تا بپذیرم توان با تمام سختی‌های زندگی با یک پاسدار را دارم😇 و ایشان کمکم کرد تا با شرایط کمیل مخالفت نکنم.» 🏴 پس از زمانی‌که ماجرای نذری امام حسین (ع) را به کمیل گفتم، با تعجب😳 گفت، «من هم دقیقا همان شب از آقا همین را خواستم. از ایشان یاری طلبیدم اگر این به صلاح من است کمکم کند تا برای رسیدن به عاقبت بخیری‌مان قدم 🚶بردارم.» 🏴به خاطر دارم حین شنیدن ، کمیل دعایی را زیر لب زمزمه می‌کرد. خیلی دوست داشتم بدانم چه دعایی📿 می‌کند. پس از مراسم عقد، یکی از اقوام با خنده به کمیل گفت، «همه متوجه حال شما شدند که در خود غرق شده بودی، چه دعایی را زمزمه می‌کردی؟» کمیل پاسخ داد، «دعا می‌کردم که عاقبت‌مان ختم به شهادت بشود.»😍 با تعجب گفت، 🏴«خدا نکند. دعا کن بشوید. به پای هم پیر شوید.» کمیل گفت، «هم برای خوشبختی ما دعا کنید 👌هم برای عاقبت به خیری‌مان که ان‌شالله عاقبت‌مان ختم به شهادت بشود.» من کردم که چطور می‌شود کمیل تا این حد آرزوی شهادت داشته باشد که حتی هنگام شنیدن خطبه عقد💍 خود مصمم باشد که مدام این را بیان کند... ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
تازه میخواست کنه به بهش گفتم: خیلی دیر جمبیدی، تا بخوای ازدواج کنی ان شاالله بچه دار بشی بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا، یه نگاه کرد این سری هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که دوباره کلی رفتم تو گفت داداش جان: گفتم یعنی چی؟ گفت فکر میکنی برای خدا کاری داره بهم بده داداش جان اگه خدایی باشه خدا جبران کنندس وقتی خدا بهش دوقولو عنایت کرد فهمیدم چی گفت... @azkarkhetasham