از کرخه تا شام
مَجـروح به عِشـقیم و از آن شـٰاد رَوانیـم اندَر مَـرض ِ عِشـق بـــجُز عِشـق دَوا نیست #شهید_مح
#لالههای_آسمونے
🍃🌺محسن مخالف عقد و عروسی💍 سنگین و تشریفاتی بود. میگفت: «این مراسمات مانع از #ازدواج خیلی از جوانان که تمکن مالی 💰ندارند، میشود.» اعتقاد داشت اگر ما هم انجام دهیم میشویم یک الگو برای #جوانان فامیل و به تاخیر در ازدواج آنه. دامن میزنیم. دوران عقد ما ۱۱ ماه 📆طول کشید. عروسی نگرفتیم و رفتیم مشهد. شاید #باورتان نشود، اما هر دوی ما تصمیم گرفتیم که با اتوبوس🚎 سفر کنیم. خانوادهها هیچ مخالفتی با این تصمیم ما نداشت، اما بعضی از #دوستان چرا! ولی به هر حال این انتخاب ما بود.☺️
🍃🌺وقتی برگشتیم، #اتوبوس، ما را سه راه آتشگاه 🔥پیاده کرد و خانوادهها هم همانجا به استقبال ما آمدند و تا #منزل ما را همراهی کردند. به خاطر همین👌 ساده بودنها و ساده گرفتنها بود که برکات خدا💞 هر روز در زندگی ما بیشتر میشد. محسن بیشتر از آنچه که فکرش را میکردم بال #پرواز برایم بود. خیلیها گمان میکنند که زندگی با یک فرد نظامی سخت و بی روح است،😒 درحالی که من به شدت با این فکر #مخالف هستم.محسن فوق العاده انسان با احساسی❣ بود. طبع شاعری داشت و خیلی هم #شعر حفظ بود. یادم هست روزی که عقد💍 کردیم،
🍃🌺 کلی برای من #شعر خواند، هم از حافظ و سعدی و هم از شعرهای خودش😍. شوخ طبع بود و اهل بگو و #بخند و خیلی هم خوش سفر بود. قاری قرآن📖 بود. آیاتی از قرآن که به جهاد و شهادت مربوط میشد را خیلی میخواند و با #حسرتی که در چشمهایش موج میزد از جهاد و شهادت 🦋حرف میزد. مهر ماه سال ۹۰ بود که خدا مرضیه خانم را به ما هدیه داد. محسن #عجیب ذوق دخترش👧 را داشت.
🍃🌺میگفت: «خدا هر #پاسداری را که دوست داشته باشد، به او دختر 😇میدهد.» وقتی برای #زایمان مرا به بیمارستان برد تا صبح پشت در بیمارستان مانده بود و دعا📿 میکرد. دخترمان که به دنیا آمد، اولین کسی که دیدم #محسن بود، آمد و پیشانی من را بوسید. ما چند تا اسم مد نظر 💬داشتیم. اسم ها را زیر #قرآن گذاشتیم و عاقبت اسم مرضیه💞 انتخاب شد.
#شهید_محسن_حیدری🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham