از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
در زمان ازدواج 💍مهدی از نظر درآمد مالی #ضعیف بودند و ازدواج ما بسیار ساده بود، حتی آئینه و شمعدان را هم نگرفته ☹️و مطابق معمول امروزه رسم و سنت زیادی در مراسم #ازدواج من و شهید عسگری نبود. حلقه ازدواج ایشان چهار هزار و دویست تومان💰 شد و مراسم #عروسی بسیار ساده برگزار شد آنقدر ساده که شب عروسی🎊 شهید مهدی عسگری کت و شلوار #پدرم را به تن کردند.جالبتر این است که این مراسم ساده😇 عروسی سبب شد که بعد از مراسم عروسی حتی ‼️ده هزار تومان هم برای مراسم عروسی #بدهکار نشدیم. اول ازدواج من و شهید، ایشان در #نیروی دریایی🌊 قشم مشغول کار بودند و یکسال به این شکل در رفت و آمد بین #قشم و کرج بودند و در این مدت از یک ماه تنها 10 روز در اینجا زندگی میکردند و بارها من به آقا مهدی در طول این یکسال عرض کردم🗣 که من هم میخواهم با شما در قشم #زندگی کنم ولی ایشان در جواب من گفتند "زندگی در جزیره قشم برای شما سخت😰 است". یکی از معیارهای ازدواج من با #شهید مهدی عسگری "شهادت" بود و در صحبتهای زمان📆 ازدواج بارها گفتند که اگر زمانی #جهاد باشد من هرجا که باشد باید بروم. این جسارت💪 و شهامت آقامهدی به من #غیرت ایشان را ثابت کرد.💯
✍به روایت همسربزرگوار شهید
#شهید_مهدی_عسگری🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🇮🇷❤️🌷🇮🇷❤️🌷🇮🇷
☝ای برادران!
قبل از اینکه به جبهه بیایم،
دخترم میخواست با من با لباسِ نظامی عکس بگیرد؛
اگر #شهید شدم، دورش را بگیرید، چراکه من او را بسیار دوست دارم...
#شهید_علی_شفیق_دقیق 🌷
پ.ن: "فاطمه دقیق" دختر خردسال شهید «علی شفیق دقیق» رزمنده جاوید الاثر #حزبالله_لبنان و دانش آموز مدرسه ابتدایی با نوشتن جملهای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت وی در وصف رزمنده نوشته است: اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسيد ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد...🌹
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی
من #زینب هستم. اسمم را پدرم گذاشت، پدرم مهربان💞 بود. حتماً میدانید چه میگویم. مهربان، دوست و رفیق. به ما #سخت نمیگرفت. نمیگفت چادر بپوش. میگفت: میخواهی زیباتر جلوه کنی⁉️ میخواهی در امنیت و #آسایش باشی؟ وقتی میگفتم: «بله میخواهم»،😇 میگفت: #چادر برای زن خوب است. این نظر من است. حالا چادری هستیم😍. چادر انتخاب خود ماست؛ چون حرف پدرمان را درست یافتهایم. حالا هم #امنیت داریم و هم آسایش؛ همان طور که پدرمان گفته بود💯. با آقاجانم خیلی راحت بودم. همیشه با هم #صحبت میکردیم. هروقت مرا میدید، حتی زمانی که ازدواج💍 کرده بودم، مرا محکم در بغل میگرفت و #میبوسید. پدرم همیشه به مادرم میگفت: زینب مال من است😍، اون دو تای دیگر(احمد و زهرا) مال تو، و #میخندید. نمی دانم؛ شاید چون سرنوشت خودش بیشتر با حضرت زینب(س)❣ گره خورده بود، این را میگفت. وقتی میخواست به #سوریه برود، به او گفتم: آقاجان، این همه سال رفتی، بس نیست؟ مامان، ما را تنها بزرگ کرد😔. دیگر بس است. بهخاطر ما نه، بهخاطر مامان. #پدرم مکثی کرد و گفت: حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) تنهاتر از شما هستند.😥 داستان #عاشورا را شنیدهاید؟ کربلا میدانید کجاست؟‼️و بعد شروع کرد به #روضه خواندن ..😭
✍ به روایت دختر بزرگوار شهید
📎جانشین فرماندهٔ لشگر سرافراز #فاطمیون
#شهید_سیدحسین_حسینی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham