از کرخه تا شام
#خاطرات_شـهدا
🌷جلیل از همان کودکی👶 از نظر رفتار با دیگر #بچه ها فرق داشت. یادم میآید زمانی که 9 ساله بود، تصمیم گرفت که تلویزیون📺 تماشا نکند، طوری که خواهر و برادرهای دیگر مواظب بودند که آیا به #تصمیمی که گرفته، عمل خواهد کرد یا نه ⁉️و همیشه او را زیر نظر داشتند و آن قدر مصمم بود که از زمانی که گفته بود #تلویزیون نگاه نمیکنم، نگاه هم نکرد❌.او نمیخواست ازدواج کند و با اصرار زیاد ما راضی به #ازدواج شد. گفت: باشد ازدواج می کنم که اگر شهید شدم دینم کامل شده باشد.👌 انتخاب #همسرش را به عهده مادرش گذاشته بود،
🌷 تمام کارها را ما انجام دادیم، #خواستگاری و مراسم عقد همه را آماده کردیم و بعد زنگ☎️ زدیم تا همان شبی که می خواستیم عقد کنیم ایشان از #جبهه آمدند. بعد از عقد، ایشان میخواست به جبهه برود، از او خواستیم که مدت دیگری را اینجا بماند. در جواب ما گفت:‼️ مادر! من در آنجا غذا تقسیم می کنم و افراد زیادی آنجا هسنتد که اگر من نروم #مشکلات زیادی برایشان پیش می آید. گفتم مگر تو آشپزی👨🍳 بلدی؟ در جواب گفت من که آشپزی نمی کنم. من غذا تقسیم می کنم و شما #راضی هستید آنهایی که این همه زحمت می کشند گرسنه بمانند.😞 پس من باید بروم و از شما می خواهم که بگذارید که به جبهه بروم.هر دفعه که به #جبهه می رفت، چهارشنبه روضه🎙 موسی بن جعفر می خواندم.
🌷 آخرین باری که می خواست برود گفت:‼️ مادر، من این دفعه 25 روز بیشتر در جبهه نیستم و #برمیگردم و من هم گفتم: حالا که زود برمیگردی دیگر روضه نمیخوانم.❌ بعد از اینکه به جبهه رفت، در تماس #تلفنی که با او داشتم گفتم: که چکار کنم روضه بخوانم یا زودتر میگردی؟ گفت: #روضه را بخوان و من هم رفتم و به آقا گفت که جلیل بازهم به جبهه رفته. یک هفته 📆اول را که روضه خواندم، برای هفته دوم خبر آمد که جلیل #شهید شده است. درست💯 سر همان 25 روز شهید شد.
✍ به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_جلیل_محدثیفر🌷
📎سآلروز شهادت
@azkarkhetasham