📝 #روایت_دلتنگی💔
🔆 همسر محترم #مدافع_حرم_جاویدالاثر_شهید_محمد_بلباسی :
💔 #دلتنگی چيزي هست كه هميشه و تا أبد با من باقي ميمونه،هر لحظه با ديدن هر چيزي كه منو يادش بندازه،و من عاشق اين دلتنگي هامم و حاضر نيستم با هيچ چيزي عوضش كنم چون #اعتقاد دارم دلتنگي كه پيش مياد دو طرفه هست..!
🌹در مورد اينكه چرا گذاشتي بره با اينكه احتمال شهادت بُود..
من #عاشق همسرم بودم و اون هم عاشق رفتن و عشق اون و به #عشق خودم ارجح ميدونستم
و بعضاً متهم به #سنگدلي😔 و كم علاقه مند بودن ميشدم
ولي من #عشق رو اينطور فهميدم كه همه ي تلاشم رو بكنم كه كسي كه بهش #علاقمندم به #بالاترين_ارزشي كه يك انسان ميتونه بهش برسه،برسه. حس ميكردم اگه نگذارم به دنبال راهي كه اعتقاد بهش داره بره خودخواهي كردم و اونو منحصر به خودم ميدونم و در واقع اونو دوست دارم چون كنارم ميمونه و بهم كمك ميكنه و بهم محبت ميكنه!
🍁الان كه نزديك سه سال از شهادتش ميگذره هر لحظه كنارم بُود تو تمام كارهام سهيم بُود و هنوز هم دو نفري داريم زندگيمونو ميچرخونيم و اگر سختي ظاهري هم وجود داره مدام بهش ميگم"رو كن به هر كه خواهي گل پشت و رو ندارد"
✍ و اگر جايي ازش روايت ميكنم بهش ميگم دلم ميخواد تو هم از من پيش #سيدالشهدا روايت كني...الحمدلله كه زندگيم با زندگي #خواهر_خون_خدا گره خورد.
#دلتنگیهای_همسران_شهید💔
🍃🌸🍃
🌷شادی روح شهدا #صلوات
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🍃🌺
🌷اگر مردم تهران بخواهند یک نمونه از #خوب های خودشان را مثال بزنند، خوب است که شهید ابراهیم هادی را مثال بزنند و بگویند: «بچه تهرونی؛ مثل #شهید_هادی».
🌷شاید بسیاری از خوبان تهران روز #قیامت پشت سر شهید ابراهیم هادی وارد بهشت شوند.
🌷شما می دانید که آقای #دولابی(ره) اهل تعارف و مبالغه نبودند؛ ایشان وقتی آقای ابراهیم هادی را که یک جوان بیست ساله بود، دیدند، صبر کردند تا جمعیت برود. بعد به ابراهیم هادی فرمودند: «آقا ابراهیم! یک کم ما را #نصیحت کن!» و آقا ابراهیم با شرمندگی سرش را پایین می اندازد که «حاج آقا! چه می فرمایید؟!»😔
🌷ولی به نظر بنده آقای دولابی این سخن را با #اعتقاد گفته اند.
🎤 #استاد_پناهیان
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسم_خوبان
محمدامین چون #اعتقاد داشت و مجرد بود، نیازی به اینچیزا [مبالغ زیاد حقالزحمه بعد از هر سفر تبليغى] نداشت.❌جمله معروفی داشت که میگفت: فقط اینقدری به من پول بدید☺️ که پول سفر #اربعینم جور بشه ...
دغدغه این آدم فقط اینا بود ...😢تا کارای #کربلاش کامل درست نمیشد آروم و قرار نداشت. اینقدر میدوئید حتی شده بود #گوشیشو فروخته بود که از سفرکربلا جا نمونه.⚠️
بعد از #شهادتش خیلی از دوستای متأهلش کارتهای💳 شهریهشو برامون آوردن و گفتن؛ #کارت هاش دست ما بود ...
میگفت: من یه #نفرم ... نیازی ندارم⭕️ ... شما زن و بچه دارین ... باشه برای شما ... 😇
خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
#شهید_محمدامین_کریمیان🌷
#سالروز_شھادت
💠 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
خوشاآنان ڪہ وقت دادن جان... بہ جاےگریہ خندیدند و رفتند نگـردیدندهـرگز گرد باطل... حقیقت راپسندی
#خاطرات_شـهدا
🌷زماني هم كه ازدواج 💍كرديم (فروردين سال 60) بعد از دو سه روز به #جبهه رفت. تحمل آن شرايط سخت بود اما سعي مي كردم خودم را وفق دهم. اما گاهي تا حدي بي تاب مي شدم كه با خود مي گفتم اين دفعه كه برگشت نمي گذارم برود 🚫و مي گويم بايد بماني. اما وقتي مي آمد با جبران روزهاي #نبودنش را مي كرد كه مي كرد همه چيز از يادم مي رفت😊
🌷 و #آرام مي شدم. به دليل ماموريت هايش مجبور بوديم در شهرهاي مختلفي زندگي كنيم. اروميه، كرمانشاه، انديمشك و جنوب كشور🇮🇷 شهرهايي بودند كه 8 سال زندگي مشتركمان را در آنها گذرانديم. هر جايي مشكلات خاص خود را داشت اما كنار مي آمديم.💯 كرمانشاه آخرين جايي بود كه با غلامرضا #زندگي كردم.
🌷دائم #بمباران مي شد و امنيتي نبود. مردم شهر را تخليه كرده بودند. يادم مي آيد براي دختر كوچكم مي خواستم شير خشك🍼 تهيه كنم اما مغازه ها و فروشگاهها تعطيل بود. مجبور شدم به #روستاهاي اطراف بروم. بالاخره پيرزني روستايي با دوشيدن شير گاو🐄 خود به كمكم آمد. اگر شهيد شدي مي گذارمت پشت در #خانه پدرت و فرار مي كنم شهر را كه بمباران كردند، غلامرضا نگران شده بود. وقتي برگشت گفت:
🌷دائم مي ترسيدم برايت اتفاقي افتاده باشد.😰 با خودم مي گفتم جواب پدرش را چه بدهم؟ بعد به اين نتيجه مي رسيدم اگر #شهيد شده بودي تو را به نجف آباد ببرم و بگذارم پشت در خانه پدرت و فرار كنم... تلفن #سفارشي از عراق! گاهي تا يك ماه خبري از او نداشتم🙁. مي رفت عراق شناسايي. يكبار شهيد طباطبايي به كرمانشاه آمده بود. از روي دلخوري گفتم اين #غلامرضا يك تلفن هم نمي زند. شهيد به شوخي گفت: بگذار خط تلفن ☎️ايران به عراق وصل شود،
🌷 مي گويم با شما تماس بگيرد. تحمل آن شرايط سخت بود. از نجف آباد به كرمانشاه رفته بودم و تنها #زندگي مي كردم؛ آن هم با سه دختر و يك پسر پرانرژي و با شيطنت هاي كودكانهنبودن غلامرضا آزارم مي داد اما باور داشتم شهيد دستم را مي گيرد و كمكم مي كند. براي همين #صبر را پيشه راه مي كردم. پدر را بايد تهديد كرد! به نظارت شهيد بر زندگيمان #اعتقاد راسخ دارم. گواه اين نظارت اتفاقي است كه در نه سالگي دخترم مرضيه افتاد.
🌷 من هر سال نوروز 🌳بچه ها را به مسافرت مي بردم. آن سال بنا به دلايلي نتوانستم اين كار را انجام دهم. يك روز رفته بوديم سر مزار همسرم.😇 مرضيه به قبر پدرش پشت كرد و نشست. گفتم اين چه كاريست #دخترم؟! گفت: " آخه امسال نرفتيم مسافرت از دست پدر دلخورم ."😞 هنوز چند روز نگذشته بود كه مقدمات #مسافرت فراهم شد و به سفر رفتيم. مرضيه خنديد و گفت: پدر را بايد تهديد كرد..☺️
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
📎 قائممقام لشگر۲۷ محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_غلامرضا_صالحی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham