#خاطرات_شهدا
🔹سر مزار #امیر نشسته بودم که یه جوون اومد👤 و گفت: شما با این شهید نسبتی دارید⁉️
گفتم: بله ، من برادرش هستم.
گفت: راستش من #مسلمون نبودم، بنا به دلایلی اما به زور مسلمون شدم ولی #قلبا اسلام نیوردم❌
🔹تا اینکه یک روز اتفاقی عکس #برادرتون رو دیدم، حالت عجیبی بهم دست داد. انگار عکسش باهام حرف میزد با دیدنش #عاشق اسلام شدم😍 و قلــ❤️ـبا #ایمان آوردم.
#شهید_امیر_حاج_امینی
@azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا 🌷
🔻شهیدی که #امام_زمان(عج) برایش سربند بست! 👇👇
🔰چند ساعتي مانده به عمليات «والفجر4»،
هوا به شدت سرد،
ابرهاي سياه،
نم نم بارون،
هواي دل بچه ها را #غمگين و #لطيف کرده و هر کسي در فکر کاري بود.
🔰يکي اسلحه اش را روغن کاري مي کرد،
يکي نماز مي خوند.
ذکر بود و زمزمه و يک جور ميقات.
همه گرد هم مي چرخیدند تا از همديگر #حلاليت بطلبند.
هر کسي به توانش و به قدر #معرفتش.
🔰از هر کسی #حالی می پرسیدم و رد می شدم. داشتم با یکی از رزمنده ها بر سر این که چگونه آدم ها اراده خودشون را وقت مقتضی از دست میدهند بحث می کردم که #صدائی توجه ام را جلب کرد
🔰 #سید_میرحسین_شبستانی بود
بچه گنبد کاووس، از لشکر 25 کربلا داشت در به در دنبال سربند يا زهرا(س) ميگشت،
اومد پيش ما دو نفر و من بهش گوشزد کردم که همه #سربندها براي ما #مقدس هستند.
🔰ميرحسين گفت: درست مي گويي، آفرين، اما بدان که هر کسي به فراخور حال و دلش.
ما سادات، #عاشق مادرمان #حضرت_فاطمه الزهرا(س) هستيم.
🔰من ديشب #خواب عجيبي ديدم،
آقا #امام_زمان (عج) باشال سبز رنگي به گردن، سربند يا زهرا(س) را بسته به پيشاني ام و بهم گفت: #سلام من را به #همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند.
🔰من حالي غريب پيدا کردم و اشک نم نم مي چکید.
بعد از هم جدا شدیم
طولي نکشید که وقت رفتن رسید.
🔰توي کانال نشسته بودیم، زمزمه بچه ها بلند بود و باران نم نم مي بارید.
سيد ميرحسين، #سربند يا فاطمه زهرا(س) به #پيشاني بسته بود و جلوي ستون به سمت منطقه موعود عملياتي پيش مي رفتیم.
ساعاتي بعد، رمز عمليات خوانده شد و ديگر همه از هم جدا شدیم.
🔰جنگ سنگين میشود...😔
سید میرحسین شبستانی «متولد 1348» بعدها در عملیات کربلای 4 در منطقه عملیاتی جنوب جزیره ام الرصاص، بر اثر #ترکش خمپاره به #پیشانی، به فیض #شهادت می رسد.
#شهید_سیدمیرحسین_شبستانی 🌷
شادی روحش #صلوات
@azkarkhetasham
📝 #روایت_دلتنگی💔
🔆 همسر محترم #مدافع_حرم_جاویدالاثر_شهید_محمد_بلباسی :
💔 #دلتنگی چيزي هست كه هميشه و تا أبد با من باقي ميمونه،هر لحظه با ديدن هر چيزي كه منو يادش بندازه،و من عاشق اين دلتنگي هامم و حاضر نيستم با هيچ چيزي عوضش كنم چون #اعتقاد دارم دلتنگي كه پيش مياد دو طرفه هست..!
🌹در مورد اينكه چرا گذاشتي بره با اينكه احتمال شهادت بُود..
من #عاشق همسرم بودم و اون هم عاشق رفتن و عشق اون و به #عشق خودم ارجح ميدونستم
و بعضاً متهم به #سنگدلي😔 و كم علاقه مند بودن ميشدم
ولي من #عشق رو اينطور فهميدم كه همه ي تلاشم رو بكنم كه كسي كه بهش #علاقمندم به #بالاترين_ارزشي كه يك انسان ميتونه بهش برسه،برسه. حس ميكردم اگه نگذارم به دنبال راهي كه اعتقاد بهش داره بره خودخواهي كردم و اونو منحصر به خودم ميدونم و در واقع اونو دوست دارم چون كنارم ميمونه و بهم كمك ميكنه و بهم محبت ميكنه!
🍁الان كه نزديك سه سال از شهادتش ميگذره هر لحظه كنارم بُود تو تمام كارهام سهيم بُود و هنوز هم دو نفري داريم زندگيمونو ميچرخونيم و اگر سختي ظاهري هم وجود داره مدام بهش ميگم"رو كن به هر كه خواهي گل پشت و رو ندارد"
✍ و اگر جايي ازش روايت ميكنم بهش ميگم دلم ميخواد تو هم از من پيش #سيدالشهدا روايت كني...الحمدلله كه زندگيم با زندگي #خواهر_خون_خدا گره خورد.
#دلتنگیهای_همسران_شهید💔
🍃🌸🍃
🌷شادی روح شهدا #صلوات
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#ستارههای_زینبی
🌸ایشان ارادت #خاصی به حضرت امام حسین ❣(ع) داشت و شهادت خود را همواره از ایشان میخواست و #عاشق شهادت در راه خدا بود 😇و چند روز قبل از #شهادتش یکی از دوستانش از او فیلمی 🎥میگیرد و ابوذر در آن فیلم میگوید:
🌸«بنده #شهید ابوذر امجدیان... هستم»☺️.
همسرم آدمی بود که از لحاظ #ظاهری خیلی به خود میرسید و همیشه 💯خوشتیپ بود و جوانان امروزی باید بدانند که ابوذر هم جوان بود، اما جان خود را فدای #دفاع از حرم آلالله کرد.یک بار که از ابوذر درجه او را پرسیدم، گفت "مریم، درجه برای من #مهم نیست من سرباز امام زمان💞 (عج) هستم".
🌸روز #جمعه شهید شد، روز جمعه پیکرش برگشت😔 و روز جمعه #اربعین نیز چهلم او بود و من همواره میگویم "ابوذر ♥️تو واقعاً #سرباز امام زمان (عج) بودی که همه👌 مراسم تو در روز #جمعه برگزار شد".
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_ابوذر_امجدیان🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌹همسر شهید:
♥️رفتنش بیتابم کرد؛ حمید هم چیزی نمیگفت، راهش را انتخاب کرده بود ولی مگر میشد این دل #عاشق را آرام کرد.
♥️نگاهش به نگاهم گره خورد؛ گریم گرفت؛ با گریه من، اشک حمید هم جاری شد.
♥️دستم را گرفت و گفت: "فرزانه، دلم را لرزاندی؛ ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونی."
♥️لحظات آخر، مداحی محمود کریمی که روضهی وداع حضرت زینب با امامحسین است یادم میومد: " کجا میخوای بری؟ چرا منو نمیبری؟ حسین، این دم آخری، چقدر شبیه مادری."
♥️همین #مداحی را برای حمید خواندم: "حمید، کجا میخوای بری؟ حمید نمیشه که نری؟ حمید منم با خودت ببر، حمید چقدر شبیه مادری."
♥️قرار شد یک ربع با پیکر حمید، تنها باشم، سرم را بردم کنار گوشش و گفتم: " #یادت_باشه ! دوستت دارم، خیلی دوستت دارم."
♥️یاد حرف شب آخر حمید افتادم:"فرزانه، دلمو لرزوندی؛ ولی ایمانمو نمیتونی بلرزونی."
درگوشش حلالیت خواستم، گفتم:"حمیدم؛ ببخش اگر دلتو لرزوندم، منو حلال کن، شهادتت مبارک عزیزم، سلام منو به سیدالشهدا برسون، به حضرت زهرا بگو هدیه منو قبول کنن."
📚کتاب *یادت باشد*
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#یاد_شهدا_باصلوات
@azkarkhetasham