از کرخه تا شام
بعد از نثار " جان " تنها یک " نام " برایش باقی ماند به آن هم راضی نشد ! گمنام همانند مادر ... #شهی
#خاطرات_شـهدا
💠مادر! مرا به حضرت زینب(س) بسپار
🌷مادر شهید مهدی ذاکر حسینی به یاد #قطره اشکی که از روی شعف از چشمان منتظر پسرش فرو ریخت،😭 میگوید: وقتی گفت که این بار امام حسین(ع) مرا طلبیده، قطرهای اشک از #چشمش ریخت و رفت تا خود را برای آخرین رفتنش آماده کند.😔 شاید آن شب مهدی تا صبح به #عشق دعوت امام حسین(ع) نخوابیده بود.مادر شهید مهدی درباره آخرین روز زندگی فرزندش در ایران 🇮🇷میافزاید: صبح زود از #خانه بیرون زده بود. انگار دیگر جایی در این دنیا نداشت. ❌
🌷باید میرفت و به جایی میرسید که همیشه #آرزویش را داشت. تا شب منتظر تماس مهدی بودیم که از فرودگاه امام خمینی(ره) برای خداحافظی👋 زنگ زد. مثل هر مادری که دلش برای فرزندش #تنگ میشود و از رفتن و بازنگشتنش در هراس است، به او گفتم: ‼️من راضی نیستم. او در جواب من با آرامشی که در صدایش بود، گفت: مادر! من را به حضرت زینب(س) بسپار 😊و بدان که #امامحسین(ع) و حضرت زینب(س) بهترینها را برایم در نظر گرفتهاند.💯 من هم مثل هر مادری که با شنیدن اسم امام حسین(ع) راضی به رضای خداوند میشود، او را به دست #خدایی سپردم که به من داده بود. 👌به قول رزمندگانی که در آن شب در کنار #مهدی بودند،
🌷 آن شب مهدی غذا و آبی نخورده ❌و فقط به چگونگی موفقیت عملیات فکر میکرد تا اینکه دستش به واسطه تیری که به او #اصابت میکند، زخمی میشود. همرزمانش از او میخواهند که به عقب🔙 برگردد اما مهدی میگوید: من #مسؤول شما هستم و نمیتوانم شما را به حال خود رها کنم.⚠️ در همین اثنا، دشمنان که سلاحهای بیشتر و بهروزتری داشتند و تعدادشان هم در صحنه بیشتر بود، با #شتاب به سمت آنها حملهور شدند.😰 مهدی که دید جان دیگر رزمندگان در خطر است💥، آنها را با 2 وانت تویوتا به عقب فرستاد در حالی که خود در پناه #ساختمانی در حال سرگرمکردن دشمنانی👹 بود که از جبهه النصره برای
🌷به#شهادت رساندن رزمندگان ایرانی تلاش میکردند. با دور شدن 20 نفری که به #سلامت از تیررس دشمن👿 در امان مانده بودند، مهدی تحت محاصره قرار گرفت. آنها در ابتدا با گلولهباران💥 ساختمان، آن را ویران میکنند. #رزمندگان ایرانی از دور مهدی را میبینند که در زیر آوار دست تکان میدهد.🖐 اما دشمن در آخرین لحظات ساختمانی را که مهدی در آن #مستقر بود، موشکباران میکند.😔
#شهیدجاویدالاثر_مھدی_ذاڪرحسینی🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔴حاج محسن همواره #مجروحیت خود را از ما مخفی میکرد و هربار هم که به علت شدت جراحت 💥به بیمارستان منتقل میشد میخواست هرچه سریعتر به #جبهه بازگردد حتی یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان🏥 امام رضا (ع) مشهد بستری بود مرتب به #دکتر اصرار میکرد که باید برگردد
🔵دکتر به من گفت که زخمهای برادرتان عمیق است 😰و هرچه ما به او اصرار میکنیم که باید مدتی #استراحت کند تا زخمهایش عفونی نشوند توجهی نمیکند،❌ شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی #تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت:«زخم من عمیق نیست😇 و من باید برگردم» سرم مجروح همتخت او در حال تمام شدن بود محسن #پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت❗️
🔴 که #شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی😔 گفت:«شیفت انسانیت شما که تمام نشده» بعد هم سرم را از دست آن #مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای 1 هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم🚫 تا زمانیکه به بیمارستان مشهد منتقل شد و ما متوجه #جراحت شدید ایشان شدیم یکبار دیگر هم در والفجر8 هنگامی که بچهها مشغول کندن⛏ کانال در فاو بودند
🔵کلنگ به پای او #اصابت کرده وزخمی شد اما علیرغم اصرار زیاد بچهها راضی نشد 💞 به عقب بازگردد و با همان پای مجروح 40 روز در خط مقدم ماند او میگفت:«درست است #پایم مجروح شده صحبت 🗣که میتوانم بکنم» اگر بچهها مرا با این وضعیت ببیند #روحیه میگیرند و این جراحتها برای من مجروحیت💥 نیست تا جان در بدن دارم به #جبهه میروم.
✍ به روایت برادر شهید
📎 فرماندهٔ گردان تخریب لشگر ۲۷ محمدرسول الله(ص)
#سردارشهید_محسن_دینشعاری🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسـم_خـوبان
🔹سر تکان داد و #اشک در چشمانش رخنه کرد،😭گفت: ای خدا! میشه به همین شكل منو به #شهادت برسونی؟
میشه اینطوری با تو #عشق_بازی کنم؟ میشه با سر بریده بیام سمت تو⁉️
🔸از #حيرت مانده بودم، از ضربان 💞حرفهایی که حاجی میگفت و تمام وجودم را تکان داده بود.😞
🔹درک این مرد #سخت بود، نمیتوانستم عمق #عاشقیاش را احساس کنم،❣ نمیتوانستم هم آغوش لحظات #دلدادگیاش شوم، او تنها بود. او در میدان عشقبازی تنها بود و #تنها به شهادت رسید!
🔸ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، #پلکهایش را روی هم گذاشت😔 و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا #ولايت بدونه چه #سربازی دارد، دشمن 👹بدونه که ما از این شکنجهها نمیترسیم و جا نمیزنیم...❌
🔹وی در سال 1364 زمانی که هنوز 15سالش📆 نشده بود وارد عرصه دفاع #مقدس شد. در #عملیات های کربلای 4 ، کربلای 5 ، کربلای 10 و والفجر 10 نیز حاضربود. 👌
🔸در والفجر 10 تیری💥 به سر او #اصابت کرد اما از آن مجروحیت سخت😰 و خطرناک جان #سالم به در برد.
📎 رزمندهٔ دیروز ، مدافع امروز
#شهید_محمد_شالیکار🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham