eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی از دیار اصفهان روح‌الله شاگرد اول مهندسی برق خودرو‌های زرهی در دوره کاردانی بود. می‌خواست ادامه تحصیل بدهد که بحث اعزام داوطلبانه‌اش به و پیش آمد. در موسسه فعالیت داشت اما از ادامه تحصیل صرف‌نظر کرد و بعنوان تکنسین ادوات جنگی برای رسیدن به جمع مدافعان حرم به صورت داوطلبانه راهی شد. عملیات عاشورا در سال ۱۳۹۳ در عراق منجر به آزادسازی منطقه‌ جرف‌الصخر از اشغال تکفیریهای داعش و القاعده شد. منطقه‌ای که در جنوب بغداد و شمال کربلا قرار دارد. یکی از اصلی‌ترین اهداف این عملیات پاکسازی منطقه برای امنیت زائران امام حسین(ع) برای عاشورا و تاسوعا و پیاده‌روی اربعین بود. در روند اجرای عملیات بود که روح ‌الله همراه یکی از همرزمانش برای تعمیر چند تانک رفت و بعد از اتمام کار در فاصله‌ای که منتظر خودرو برای بازگشت به پایگاه بودند در کنار مخروبه‌ای پناه گرفتند که در همین حین تله انفجاری کنار مخروبه منفجر شد و روح‌الله به فیض رسید. : ۱۳۶۱ اصفهان : ۲ آبان ۱۳۹۳ جرف‌الصخر عراق : گلزار شهدای کوشک اصفهان @azkarkhetasham
📜 حکایتی_زیبا_و_خواندنی 🌺 شکر نعمت روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا می زند اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود! به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰دلاری به پایین می اندازد تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند! کارگر ۱۰دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود! بار دوم مهندس ۵۰دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد!! بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید!! این داستان همان داستان زندگی انسان است. خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید!! اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند. به خداوند روی می آوریم!! بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!! @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌺🌱به یاد می آورم : هنگامی که میخواستم به کلاس بروم،  فراموش کرده بودم پدرم تا چند دقیقه دیگر میخواهد برود؛ و فقط خدا حافظی کردم . داشتم کفشم را می پوشیدم که پدر گفت: زهرا جان، عزیز بابا،  بابا من که نبوسیدمت،  دارم میرم ماموریت. گفتم :  یادم رفته بود که شما میخواید برید ماموریت. من را در آغوش گرفت و بوسید.برای همیشه . . .  🌺🌱در آن لحظه  شوق پدرم را دیدم ؛شوق به شهادت،انگار می دانست که شهادتش نزدیک است و خود را برای شهادت در راه خدا آماده کرده است. وقتی در سوریه بود هفته ای یکبار با ما می گرفت، هفته ها به سختی می گذشت و انتظار کشیدن ، کلافه ام می کرد. 🌺🌱در آن هفته ، از روز تماس بابا دو سه روزگذشت...خیلی بی تابی می کردم...به گفتم: چرا بابا تماس نمی گیره؟مادر که خودش هم چند روز بود سخت درگیر این موضوع بود بیشتر ناراحت شد ولی ما را آرام کرد. همان روز دایی من به جهرم آمد و ما را به هر بهانه ای بود به روستای پر زیتون بردند. آنجا که رفتیم کم کم خبر  پدر را به ما دادند. آری بابای عزیزم به آرزویش رسید. ... ✍راوی: دختر شهید 🌷 @azkarkhetasham
پیــکرت تنها غنیمت جنـگ بـود که از خط با خــودم آوردم... عراق ، شرق بصره ، دی ۱۳۶۵ ، انتقال شهیدان از خط مقدم 🌷 @azkarkhetasham
یا صاحب الـزمان (عج) بیمار توأم کاش که تجویز کنی آمدنت را...... عَجّل الفرج بحقّ زینـب(س) اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ #سلام_امام_مهربانم @azkarkhetasham
ابراهیم در همه حال به دیگران کمک می کرد، یک روز ابراهیم را دیدم در کوچه راه می رفت، مرتب به آسمان نگاه می کرد و سرش را پایین می انداخت، رفتم جلو و پرسیدم: چیزی شده؟ اول جواب نداد، اما با اصرار من گفت: هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم اما امروز از صبح کسی به من مراجعه نکرده می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد. 🌷 @azkarkhetasham
دلت را آرام،،،، ❤️ به شهدا بسپار❤️ #دلهای_شهدایی @azkarkhetasham
معتقد بود که خانم خانه نباید سختی بکشد، هیچ وقت اجازه نمی داد خرید خانه را انجام بدهم، به من می گفت: فکر نکن من تو را در خانه اسیرکرده ام، اگر می خواهی بروی در شهر بگردی، برو، ولی حاضر نیستم تو حتی یک کیلو بار دستت بگیری و به خانه بیاوری. وقتی می آمد خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم، لباس بچّه را عوض می کرد، شیر براش درست می کرد، سفره را می انداخت و جمع می کرد، پا به پای من می نشست لباس ها را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد و جمع می کرد. 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌹واسه همه مراسما سعی می کرد یه برنامه داشته باشیم؛ محرم بود، حسین اومد و گفت: حاجی ایستگاه صلواتی بزنیم؟ گفتم: آره چرا که نه، اما با چی؟ 🌹گفت: با همین چای و بیسکوییتای خودمون، یه میز گذاشت دم در مقر و شروع کرد خودش هم چای می ریخت و هم بیسکویت می داد. 🌹حال و هوای ایستگاه های ایران شده بود، مردم هم تعجب کرده بودند تا حالا تو عقارب سوریه از این کارا نشده بود، حسین بنیان یه کار زیبارو گذاشت. 🌹قرار شد واسه هفده ربیع هم اینکارو انجام بدیم که البته نشد دشمن زد به محورمون و کلا برنامه هامون بهم ریخت و شدیدا درگیر شدیم. 🌹حسین گفت: هر طور شده ایستگاه رو میزنیم و بعد اینکه شرایط مساعد شد همین کار رو کرد که اتفاقا خیلی هم بهتر از ایستگاه محرم شده بود بعدها جاسوسها خبر دادند که از کار حسین عصبانی شدند و چون فهمیده بودند برنامه داریم، همون روز زده بودند به محور ما. 🌷 @azkarkhetasham