eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
عملیات آغاز شد جعفر خان در کوه نیرو ها را پخش نمود و مدام فریاد می زد که یا حسین و یازهرا بگویید و بالا بروید جعفر خان به سمت یک سنگر پژاک می روند که متاسفانه آن سنگر با مواد منفجره و ریموت مجهز شده بود و ناگهان با یک انفجار جعفرخان از ناحیه پا مجروح می شوند جعفرخان خودشان را در سنگر میکشند و پاهای خودشان را برای اینکه موجب تضعیف روحیه بچه ها نشود زیر خودشان جمع می کنند(مثل دو زانو نشستن) بعد به بچه اشاره می کنند و می گویند: (آماشالله بیا بالا،برید جلو داد بزنید یا حسین (ع) و یازهرا (ع) بگوید و ضمن اینکه تیراندازی می کردند بچه ها را به جلو رفتن تشویق می کردند یکی از امداد گرها که بالای سر جعفرخان میرسد و می فهمد جعفرخان زخمی شده می گوید: بیایید برویم پایین جعفر خان می گوید:نه من چیزیم نیست برو بالا تا بالای ارتفاع ۳ متر بیشتر نمونده برو بالا این امدادگر می گوید بالای ارتفاع که رفتم شنیدم شهید علی بریهی با حالت گریه و ناله و ناراحتی میگوید:جعفر خان,بیا خودم میبرمت پایین,تورو خدا جعفر خان ناگهان با یک خمپاره صدای جعفرخان و شهید بریهی با هم ساکت میشوند جعفر خان حدود ساعت ۴:۴۵ تا ۵صبح ۲متر پایین تر از کانال و غار کوه جاسوسان به آرزوی خودشان میرسند و به درجه رفیع شهادت نائل میشوند جعفرخان شهیدی است که در سه متری!تونل تروریست‌ها به شهادت رسید،تروریست‌هایی که به لحاظ تجهیزات و دستگاه‌های ارتباطی از سوی آمریکا مجهز شده اند @azkarkhetasham
پیش بینی پهلـوان بی‌مـزار اوایل جنگ در ارتفاعات گیلان غرب ... بر فراز یکی از تپه‌های مشرف به مرز قرار گرفتیم ، پاسگاه مرزی دست عراقی‌ها بود و براحتی در جاده‌های اطراف آن تردد می‌کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد و بهمراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می‌کردم و گفتم ابرام جون این جاده مرزی رو ببین عراقی‌ها راحت تردد می‌کنند بعد گفتم : یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده عبور کنند و به شهرهای خودشون برن ! ابراهیم که با نگاهش دوردست ها را می‌دید لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میـآد کـه از همیـن جـــاده مـردم مـا دسته دسته بـه ڪربــلا سفـر می‌کـنند ! در مسیر برگشت ... از بچه ها پرسیدم اسم این پاسگاه مرزی رو می‌دونید؟ یکی از بچه‌ها گفت: مـرز خسـروی 📚 کتاب سلام بر ابراهیم ص127 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔹شب‌های جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، می‌رفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. 🔹بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام می‌رفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می‌کرد و تا صبح آنجا بود. 🔹این برنامه ثابت شبهای جمعه‌اش بود..صبح می‌آمد خانه، استراحت مختصری می‌کرد و دوباره بلند می‌شد و می‌رفت بیرون..هیچ وقت بیکار نبود. 🔹وقتی که شهید شده بود، سر مزارش مداح می‌گفت تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایه‌های ایمان و تقوایش را محکم کند. 🌷 @azkarkhetasham
روزهای آخر فقط در حال نوشتن بود، خیلی خاکی و تو دار... همش خنده رو لباش بود چند روز مونده بود که بابا بشه خیلی ذوق داشت حلما کوچولوشو ببینه...😍 اما همش از یه کار نیمه تموم حرف میزد که باید انجام بده و بعد برگرده بالاخره کاری که باید میکرد رو انجام داد و برگشت اما بدون دیدن دخترش 😔 شهید میثم نجفی @azkarkhetasham
تا که دیدم نوکرانت یک به یک #زائر شدند ناگهان بغضم شکست و بی هوا گفتم: #حسین😭😭 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله @azkarkhetasham
! یادتان باشد که ستون به ستون را مدیون قطره قطره خون 🌷شهیـــــــدایید🌷 ... اربعینی ها وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن هایشان می نوشتند : یا زیارت یا شهادت اربعینی ها ! میان ِ هروله های بین_الحرمین ، یاد کنید از🌷 شهـــــــدایی🌷 که در آرزوی زیارت ِ شش گوشه ی اربابـــ پرپر شـــدند ... اربعینی ها نمیدانم از کدام مرز میگذرید ! اما ؛ یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای مهران ... چذابه ... حاج عمران ... شلمچه ... .سردشت...... اربعینی ها ! 🤲  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ @azkarkhetasham
🌸🍃 رونق گرفت ازغم‌ توزندگانی ام ای یارمهربان به کجا می کشانی ام؟ چیزی نمانده است دگرتا #اربعین یعنی مرا پیاده حرم می رسانی ام @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔰همسر شهید: انگار ناف مهدی را با بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر پیاده رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. 🔰 پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند. وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. 🔰 رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین»...نزدیک کربلا از یکی از ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان». 🌷 @azkarkhetasham
#لاله_های_آسمونے 💠خاطره یک جوان 23 ساله در دفترچه خاطرات دوران جنگ 🌷برای گشت شبانه ما را برده بودند خسته و کوفته آمدم فکرکردم یک چرتی می‌زنم، بعد بیدار می‌شوم و #نمازم را می‌خوانم بر اثر خستگی زیاد خوابم برد دیدم ساعت از نیمه‌شب گذشته 🌷 و #نمازم قضا شده است سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم که چرا نمازم #قضا شد خود را ملامت کردم و حالت اندوه تا یک هفته دست از سرم برنداشت #شهید_حسن_باقری 🌷
پنج شنبه که می‌شود دلم هر جا که باشد بی‌تابِ خاک کوی‌تان می شود به خـود که می ‌آیم سر از مزارتان در‌ می آورم به امیـد نیم نگاهـی ... 📎 پنج شنبه های دلتنگی هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات @azkarkhetasham