eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از کرخه تا شام
دوره های آموزش غواصی ما در مردادماه در بندر انزلی برگزار می شد. هوا به شدت گرم بود و شرجی؛ مجبور بودیم ساعت های متوالی زیر آفتاب بمانیم و تمرین کنیم. آب هم کثیف بود و این قضیه کار را غیر قابل تحمل می کرد. بعد از چند ساعت کار و فعالیت بالاخره یک کلمن آب برایمان‌‌‌ آوردند. آن همه جمعیت و تنها یک کلمن آب. همه به سمت آن هجوم بردند و بعضی ها به جای یک لیوان، چند لیوان خوردند. در میان جمع فقط دو نفر کنار ایستاده بودند، شهید اکبر شهریاری و شهید مرتضی حسین پور (شهید حسین قمی) وقتی کمی خلوت شد، شهید اکبر شهریاری جلو آمد و لیوان بقیه بچه هایی را که آب نخورده بودند پُر کرد، در حالی که هنوز خودش آب نخورده بود. @azkarkhetasham
خوشا آنان که با حق آشنایند مطیع محض فرمان خدایند چوابراهیم اسماعیل خودرا فدای امر الله می‌نمایند... *((عید سعید «#قربان»، جشن «#تقرب» عاشقان حق مبارک))* #عیدقربان_مبارک @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
ارادت خاصی به حضرت معصومه (س) داشت اکثر مسافرت هایی که با آقا محمود می رفتیم، سفرهای زیارتی بود، که خیلی برایم خاطره انگیز و جالب بود . خصوصاً حرم حضرت معصومه (س)که علاقه و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند .. بیشتر به قم سفر می کردیم. گاهی بدون برنامه ریزی قبلی میخواست که به قم برویم، کافی بود من مکثی کنم میگفت: وقتی اسم خانم می آید در هرشرایطی که باشید باید برویم... حتی با این لفظ که "وقتی گفتم حرم حضرت معصومه باید حتما آماده باشید و کنار در منتظر باشید". اوایل این حرف ایشان برایم عجیب و البته کمی سخت بود و لی تقریبا بعد ازمدتی عادت کردم... و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، سریعا آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به معرفت و درک بیشتری دست پیدا کنم و آرامش را در زندگی بیشترحس کنم. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
رسیدیم رفتیم حرم حضرت عباس ، سینه زنی و توسل و دعا ... راه افتادیم سمت حرم امام حسین اونجا هم به همین شکل، بلکه بیشتر .. بماند که توی بین الحرمین چقدرخوندیم و سینه زدیم نرسیده به هتل، باز اومد که حاجی بیا بریم حرم سیری نداشت واقعا عطشان بود صبح, ظهر ,شب ,سحر، ول نمی کرد...مدام میومد که بریم حرم برامون روضه بخون.گاهی، قبول نمیکردم بیشتر از این نمیکشیدم با بچه ها می رفت و خودش روضه می خوند.شب حرم بود سحر می رفتیم،می دیدیم باز توی حرم نشسته جلوش کم آورده بودم اگه معرفت نباشه، آدم نمیتونه این طور عرض ارادت کنه خیلی مهمه در جوونی این شکلی عاشق باشی گوشه گوشه زندگیش رووصل میکرد به اهل بیت و امام حسین ( علیه السلام ).در خصوص صبح وشام برای امام حسین (علیه سلام) صحبت می کرد. وقتی آب میخورد یاد می افتاد. واقعا از سلامش احساس می کردم از روی عادت نمی گه از ته دل سلام میگه: یاحسین @azkarkhetasham
بہ هر طرف‌نظر ڪنم اثر زِ روے ماه #توست بگو ڪدام‌لحظہ‌ها ظهور روے ماه‌توستـ #اللهـم‌عجـل‌لولیـڪ‌الفـرجـــ| @azkarkhetasham
#راز_عطر_عجیب_شهید #شهید_حسینعلی_اکبری بوی عطـــر عجیبی داشت... نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا می داد، شهید که شد در وصیت نامه اش نوشته بود: " به خدا قسم هیچ گاه عطری به خود نزدم، هر وقت خواستم معطر بشم از تــــه دل میگفتم: " السلام علیک یا ابا عبد الله الحسیـــــن علیه السلام... @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
خوابی که خبر از شهادت مهدی را داد. دو روز مانده به شهادت مهدی مادر بزرگش خوابی می بیند. وی در این خواب می بیند که از یک زیرزمین تاریک و غبار آلود آقایی نورانی بیرون آمد. از آن اقا پرسید که اینجا کجاست وی پاسخ داد " آمده ام سرباز خسته دمشقم را ببرم " این خواب دو روز بعد با خبرشهادت مهدی تعبیر شد و با صحنه هایی که خانواده شهید در معراج شهدا دیدند مطابقت پیدا کرد. صد در صد از راهی که انتخاب کردم راضی هستم و این باعث افتخار من است. اگر برای مهدی غیر از این پیش می آمد من باید شـک می کردم. شهادت لیاقتش بود. مهدی حالت خاصی داشت. هیچ وقت نمی توانستم وی را با دل سیر نگاه کنم. برای همین هر وقت می آمد جلوی پایم می نشست سریع بلند می شدم یا می آمد جلویم می ایستاد سرم را پایین می انداختم گویی قلبم کَنده می شد. این حالت را از کودکی نسبت به مهدی داشتم. هر وقت در نماز می نشست ساعت ها دست به دعا بود وگردنش کج. من میگفتم خدا من که نمی دانم این چه می خواهد هر چه می خواهد حاجت روایش کن. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
کوله بار او همیشه یک ساک با لباس های خاکی بود. اما آخرین بار رفتن مهدی با همه رفتن ها فرق داشت. این را می شد به راحتی از حالات شهید خواند. روزهای آخر مهدی با روزهای دیگرش تفاوت بسیار داشت یکبار من را صدا کرد و گفت مادر یک سوال می پرسم صادقانه جواب بده. پرسید اگر زمان امام حسین(ع) بود و من می خواستم بروم شما چه می گفتید گفتم یقینا صدتای تو فدای امام حسین(ع). گفت مادر الان هم آن زمان است و هیچ فرقی نمی کند اگر ما نرویم گویی دوباره دست حرامی ها به حضرت زینب(س) رسیده است و او را به اسارت برده اند اگر امروز نرویم بر خلاف دستور رسول خدا(ص) عمل کردیم که فرمودند اگر صدای مظلومی را آن سوی عالم شنیدی و نروی کافری. با این حرف ها اجازه رفتنش را از ته دل دادم. قبل از رفتن از پدر و مادر تنها یک چیز می خواست و آن اینکه بعد از خبر شهادتش آبرو داری کنند و نگویند ای کاش ... به پدر مادر گفت که با اختیار خود می رود و هیچ اجباری در رفتن نیست. از مال دنیـــا چیزی نداشت جز یک موتور که آن را در ایام فاطمیه از وی دزدیدند. وی وقتی خبر دزدیده شدن موتورش را به مادر داد گفت" درویش بودیم و درویش تر شدیم"... مهدی در ۳۱ سالگی و یک روز مانده به ماه مبارک کوله بار به سمت سوریه می بندد اما هنوز نام کسی به نام همسر در شناسنامه اش نقش نبسته بود. ما برای وی دخترشهیدی را پیدا کرده بودیم که از هر لحاظ مناسب بود اما مهدی می گفت "نه دست بردارید. آن بنده خدا چه گناهی کرده که هم فرزند شهید و هم همسرشهید باشد" به روایت مادربزرگوارشهید ولادت : ۱۳۶۱/۷/۱ تهران شهادت : ۱۳۹۲/۵/۱۱ سوریه @azkarkhetasham