بخوانیم عمل کنیم
خواهر شهید ابراهیم هادی می گفت یک روز موتور شوهرخواهرم را از جلوی منزل مان دزدیدند،
عده ای دنبال دزد دویدند و موتور را زدند زمین. ابراهیم رسید و دزد زخمی شده را بلند کرد.
نگاهی به چهره وحشت زده اش انداخت و به بقیه گفت: اشتباه شده! بروید.
ابراهیم دزد را برد درمانگاه و خودش پیگیر درمان زخمش شد.
آن بنده خدا از رفتار ابراهیم خجالت زده شد. ابراهیم از زندگی اش سوال کرد، کمکش کرد و برایش کار درست کرد.
طرف نماز خوان شد، به جبهه رفت و بعد از ابراهیم در جبهه شهید شد...
مچ گرفتن اسان است، دست گیری کنیم.
#شهيد_ابراهیم_های
@azkarkhetasham
اگر نروم غیرتم من را خفه میکند
بارها به همسرم گفتم اگر بروی من با این بچهها چه کنم، چون خانواده خودم در دزفول بودند و این مسئله برای من مشکلات زیادی را به همراه میآورد. آخرین جملهای که به من گفت این بود که خودت میدانی عزیزترین کسی هستی که در زندگی دارم؛ اما اگر نروم مردانگیام من را میکشد، غیرتم من را خفه میکند، من باید بروم، قائل به من نباش، من در تو میبینم که بتوانی زندگی را خیلی بهتر از من اداره کنی، همینها را در آخرین پیامش هم نوشته بود.
#شهید_مصطفی_رشیدپور
#شهید_مدافع_حرم
#عکس
#خاطره
#سالروزولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#کلام_شهید اميدوارم همسر زينب صفتم، همچون زينب(س) كه از چهار سالگى تاآخر عمر شريفشان در مصيبتها صب
#لالههای_آسمونی
او بسيار صبور و با تامل بود. هيچ گاه دچار اضطراب نمي شد و خيلي صبر مي کرد. ما او را در جبهه (جليل نحدثي صبر) ناميده بوديم. در برابر مشکلات عجيب صبر داشت. او هميشه با تامل و فکر کار مي کرد که خداي ناکرده از روي هواي نفس نباشد و هميشه ذکر خدا بر لب داشت.
واقعا همه بچه هاي گردان به من مي گفتند که اصلا او با بقيه فرماندهان فرق مي کند، چون هميشه با توجه به اينکه فرمانده گردان بود، مي رفت توي چادر بچه هاي گروهانها و با آنها چاي مي خورد، به مشکلات رسيدگي مي کرد و احيانا اگر مسئله اي بود به ايشان متذکر مي شد و سعي مي کرد، تذکر را مخفيانه گوشزد کند. کافي بود فقط او را يک بار زيارت کني. من کسي را نديدم که شيفته اخلاق او نباشد، همه او را دوست داشتند.
در عملیاتهای بسیاری از جمله والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵ و نصر ۴ شرکت داشت. بارها به شدت مجروح شد و یکی، دو ماه در بیمارستان شیراز و تهران بستری بود.
مجروح شدن خود را به کسی خبر نمیداد و در بیمارستانها هیچ ملاقات کنندهای نداشت و خانواده بعدها از مجروح شدنش با خبر میشدند. تمام بدنش مجروح بود و احتیاج به عملهای مختلف داشت، اما آن قدر غرق در جهاد بود که جسم مجروحش را فراموش کرده بود. می گفت: وقتی در جبهه هستم هیچ دردی ندارم.
در عملیات والفجر ۸ با این که پایش شکسته بود اصرار دوستان را برای آمدن به پشت خط نپذیرفت و به درون آب رفت و فرماندهی گردان خط شکن را در عملیات والفجر ۸ به عهده گرفت. بار دیگر به سختی مجروح شد و مدتی بستری بود و هنوز بهبودی حاصل نشده بود، که دوباره به جبهه رفت.
در یکی از روزها که جلیل مجروح شده بود، حسین آقا (شوهر خواهر جلیل) برای تهیه گاز پانسمان به داروخانه رفت. دکتر داروخانه پرسید: «گاز را برای چه کسی میخواهی؟» حسین آقا جواب داد: «برادر خانمم مجروح است.» دکتر پرسید: «نام او چیست؟» حسین آقا جواب داد: «جلیل محدثی فر.» دکتر گفت: «بله او را می شناسم. او فرمانده گردان تخریب است. او در جبهه شخصیت بزرگی است.» حسین آقا با تعجب گفت: «ولی او می گوید که در آشپزخانه کار میکند.» دکتر گفت: «بله. ولی او برای صدام آش میپزد.»
تخریبچی و فرمانده گردان غواصی یاسین تیپ ۲۱ امام رضا(ع)
#شهید_جلیل_محدثیفر
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۴۲/۶/۱ مشهد
شهادت : ۱۳۶۶/۴/۱۰ ماووت ، عملیات نصر۴
@azkarkhetasham
تصویر قشنگی است
که در صحنه ی محشر
ما دور حسینیم و
بهشت است، که مات است ...
یا_حسین
بهشتمنتماشایحسیناست
@azkarkhetasham