eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت دوم: 🌸🍃آن موقع ها توب روستا ها،سپاه دانش می آمد ... و به بچه ها درد می داد ... 🌸🍃آمدند پیش پدرم گفتند : آقای محمدی! دخترتان 9 ساله شده، حیف است بیسواد بار بیاید ... 🌸🍃پدرم گفت:اول میخواید روسوی را از سر دخترم بگیرید ... بعد به او سواد یاد بدهید هان !؟ چه فایده بیاید مدرسه ... 🌸🍃دین و ایمانش چه میشو‌د؟ نمیخواهم اینطوری باسواد شود ...اصلا حرفش را نزنید ... 🌸🍃پدر همه ی کارهای زندگی اش را با ملاک و محک دین می سنجید ... 🌸🍃اگر دین کاری را قبول میکرد ... او هم قبول داشت ... وگرنه سرش می رفت ... آن را قبول نمی کرد ... 🌸🍃پسر عمه ام آقا رمضان آدم با خدایی بود ... عم جزء ،درس می داد ... و مورد اعتماد اهل محل بود ... پانزده بیست تا شاگرد هم بیشتر نداشت ... 🌸🍃من هم رفتم ... و روخوانی قرآن را یادگرفتم ... بعد ها هم رفتم نهضت سواد آموزی ...و تا کلاس چهارم درس خواندم ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت سوم: 🌸🍃پدرم بین هشت تا بچه اش با من ... طور دیگری رفتار می کرد ... اکثر اوقات مرا روی پاهایش می نشاند ... نوازشم می‌کرد ... 🌸🍃 بابا دلش نمی خواست دختر شفا گرفته اش برای با سواد شدن ... بی حجاب بار بیاید ... 🌸🍃 هشت ساله بودم که مریض شدم ... و بدنم خیلی تحلیل رفت ... 🌸🍃 مادرم که رسیدگی به آن همه ... بچه قد و نیم قد برایش ممکن نبود ... خواهر بزرگترم عمه خانوم را آورد ... خانه خودمان تا کمک دست او شود ... 🌸🍃دوتا برادر دوقلوی ما در ۹ سالگی مرده بودند ... مادر من نمی‌خواست ... بعد از آنها مرا هم از دست بدهد ...عمه خانم را می برد حمام ... و تر وخشک ام می‌کرد ... 🌸🍃دکترها جوابم کرده بودند ... کسی فکر نمی‌کردم زنده بمانم ... موقع مریضی هر وقت به زحمت چشم باز میکردم ... خواهرم عمه خانم را بالای سر خودم میدیدم ... که با دلواپسی دارد از من پرستاری می کند ... 🌸🍃 یک شب در اوج مریضی ام خواب دیدم ... جای با صفایی کنار یک چشمه زلال نشسته ام ...از آن عیط خیلی خوشم آمده بود ... 🌸🍃یک دفعه دیدم از دور ... مردی سوار بر اسبی سفید به طرف من می آید ... سوار نزدیک شد ... اخم کرد و با تحکم گفت: https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت چهارم: 🌸🍃اخم کرد و تحکم گفت: _بلند شو!! 🌸🍃من همان جا نشسته بودم ... گفتم: _ به خدا نمی توانم آقا ... نگاه کن شده ام پوست و استخوان ... 🌸🍃سوار سبز پوش تکرار کرد : _بلند شو !! 🌸🍃اما من ناامید تر از این حرفها بودم ... سوار به کاسه ی کنار چشمه اشاره کرد : _آن کاسه را بده به من . 🌸🍃 نشسته کاسه را به مرد سبز پوش دادم ... از روی اسب سه بار از چشمه آب گرفت ... و ریخت روی سر من ... 🌸🍃 هنوز گیج بودم ... یکهو به من الهام شد ... که او باب الحوائج است ...حضرت عباس ...با مهربانی گفت : _بلند شو طاهره ! آمده ام شفایت بدهم. 🌸🍃 انگار توی خواب و بیداری بودم که بلند شدم ... شفا گرفتنم باعث شد ... در چشم همه عزیز شوم ... بزرگتر که شدم ... دیگر خیلی چیزها را فهمیدم ... 🌸🍃 می دانستم که باید حدود ام را حفظ کنم ... حجابم سرجایش بود ...زیاد اهل بگو بخند نبودم ... شوخی های بی مورد نمی‌کردم ... گوشه گیر بودم ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
بسم رب الشهداء و الصدیقین اگر چه خود را بیشتر از هر کس محتاج وصیت و پند و اندرز می‌دانم، قبل از آغاز سخن از خداوند منان تمنّا می‌کنم قدرتی به بیان من عطا فرماید که بتوانم از زبان یک شهید‌، دست به قلم ببرم چرا که جملات من اگر لیاقی پیدا شد و مورد عفو رحمت الهی قرار گرفتم و توفیق و سعادت شهادت را پیدا کردم، به عنوان پرافتخارآفرین وصیای شهید خوانده می‌شود. خدایا تو را گواه می‌گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایش‌ها قرار دهم. امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری. خدایا هر چند از شکستگی‌های متعدد استخوان‌هایم رنج می‌برم،‌ ولی اهمیتی نمی‌دادم؛ به خاطر این‌که من در این مدت چه نشانه‌هایی از لطف و رحمت تو نسبت به آن‌هایی که خالصانه و در این راه گام نهاده‌اند، دیده‌ام. خدایا،‌ ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم، نمی‌دانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر می‌دانم که هر کس تو را شناخت، عاشقت شد و هر کس عاشقت شد، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می‌شتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و می‌کنم. خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، آنها را تنها نخواهم گذاشت. و به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید. دیگر این که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن‌چنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود. والسلام و علیکم و رحمه الله و برکاته ابراهیم هادی❤️ 🌹نثار ارواح طیبه شهدا صلوات🌹 @azkarkhetasham
#مهــدے_جان اے پرچم رقصانت در دست بیا مهدی عالم شده حیرانت وقت است بیا مهدی در گردش این ایام روزے بشود بر کام عشق است به فرمانت بیا مهدی 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ @azkarkhetasham
☘🌸☘🌸☘🌸 🍃🍃 کرامات شهدا🌹 ♥️یه نشونه♥️ 🍃براي شناسايي به منطقه ي چنانه رفته بوديم. شرايط بسيار سختي بود. نه غذا به اندازه ي كافي داشتيم و نه آب. طلبه اي با ما بود كه سختي بر او بسيار فشار مي آورد و او از اين موضوع ناراحت بود و مي گفت: «من بايد خودم را بسازم.» يك روز او را بسيار سرحال ديدم، پرسيدم: «چه شده؟ اين طور سرحال شدي!» پاسخ داد: «ديشب وقتي استتار كرده بوديم، در خواب، صحراي وسيعي را در مقابلم ديدم و آقايي را كه صورتش مي درخشيد.» به احترام ايشان ايستادم و سؤال كردم «آقا عاقبت ما چه مي شود؟» فرمودند: «پيروزي با شماست ولي اگر پيروزي واقعي را مي خواهيد، براي فرج من دعا كنيد.» باز پرسيدم: «آقا من شهيد مي شوم؟» فرمودند: «اگر بخواهي، بله. تو در همين مسير شهيد مي شوي، به اين نشاني كه از سينه به بالا چيزي از بدنت باقي نمي ماند. به برونسي بگو پيكرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.» اين طلبه وصيت نامه اش را نوشت و از شهيد برونسي خواست كه هر وقت شهيد شد، جنازه اش را به قم برساند. چند روز بعد دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به گلوله بست. طلبه ي جوان شهيد شد و از سينه به بالا، چيزي از بدنش نماند.😔 راوي : محمد قاسمی 🌺نثار ارواح طیبه شهدا صلوات @azkarkhetasham
❁﷽❁ #ایهاالارباب♥️ ✧پیشِ رخ ِ توُ ، ماه هویدٰا نشود بےچاره کسے ڪه بر تو شیدا نشود ✧از نوڪرِ بد هم ڪه بپرسےٖ گویَد #ارباب بہ خوبےِ تو پیدا نشود #اللهم_ارزقنا_ڪربلا #سلام_اربابم✋ @azkarkhetasham
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت پنجم: 🌸🍃برادر هایم که بزرگ تر شدند ...برای درس و کار یا برای سربازی ...از خانواده جدا و با محیطی بزرگ تر از روستا آشنا شدند ... 🌸🍃و هر وقت می آمدند ملیج کلا ... حرف های جدید میزدند ... میگفتند : _آخوندی به اسم آقای خمینی که مرجع تقلید است ... علیه شاه قیام کردع ... 🌸🍃کم کم برادرم شیخ علی از قم ...اعلامیه های امام می آورد ... و در روستای ما و نکا و ساری و روستاهای اطراف پخش میکرد ... 🌸🍃پسرعمه ام غلام علی آن موقع ها داشت ... توی بندر گز خدمت سربازی اش را می گذراند ... 🌸🍃مردم می ریختند توی خیابان ها ...و تظارهرات می کردند ...غلام علی هم با اسلحه و لباس نظامی می رفت ...و بین مردم شعار می داد ... این که ...یک سرباز با اسلحه و لباس برود بین مردم ...هم خیلی دل و جرأت میخواست ...هم به مردم قوت قلب می داد ... 🌸🍃وقتی هم که می آمد روستا ...با برادرم شیخ علی می رفتند ... قم و اعلامیه ای امام را می آورند ... 🌸🍃اکثر اوقات ک می آمد ... پسر ها و دخترهای فامیل را جمع میکرد ...و برایشان از انقلاب میگفت ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت ششم: 🌸🍃فعالیت های سیاسی غلام علی ...بعد از سربازی بیشتر شد ...جوان ها را جمع می کرد ... و همراه خودش می برد تظاهرات ... 🌸🍃ما دختر ها هم ک بیکار نبودیم ...برای تظاهرات از میلج کلا همگی حرکت می کردیم و می رفتیم ...به روستای هم جوارمان دوراب ... 🌸🍃حرص شاه دوست ها ... در آمده بود ...برایشان سوال شد ... که چرا هرشب چندتا زن می آیند ...و علیه شاه شعار می دهند ... 🌸🍃یک شب آمدند روی پشت بام ...و به طرف مان سنگ پرت کردند ...و ما با چادرخاکی و وضعیت به هم ریخته ... برگشتیم خانه ...مرد ها هم نبودند .. 🌸🍃بعد از مدتی برادر هایم و غلام علی رسیدند ...وقتی دیدند وضع مان آن طور است ...چند نفر را جمع کردند ... و همه باهم رفتند دوراب ... 🌸🍃آن ها هم با داس و تبر افتادند ... به جانشان ... دست راست و انگشت شست یکی از برادرهایم را بریدند ...انگشتش فقط به یک پوست بند بود ... 🌸🍃غلام علی و داماد مان حاج احمد آقا هم زخمی شده بودند ...سراسیمه رفتیم بهشهر ...زخم هایشان را پانسمان کردند ... و برگشتند ... 🌸🍃اعلامیه و مجلاتب که می آمد ... حسرت درس خواندن را در من بیشتر کرد ...چند بار پیش از پدر و مادرم گله کردم ...و گفتم : _چرا مرا مدرسه نفرستادید ؟به خاطر همین کارتان روز قیامت از شما شکایت میکنم ... آن ها هم می گفتند : _می خواستند روسری را از سر شما بردارند ...معلمتان مرد بود ...بچه ها را بی حجاب بار می آوردند ... نمیتوانستیم این کار را کنیم ... گناه داشت ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت هفتم: 🌸🍃کم کم در مسجد عله مراسم مذهبی برگزار می شد ... بیکار نم نشستیم ...هر جا علیه شاه حرف میزدند ... یا تظاهراتی راه می افتاد ...میرفتیم و شرکت میکردیم ... 🌸🍃زمان پیروزی انقلاب همه چیز به هم ریخته بود ... نمیشد با هرکس ارتباط داشت ... خانواده ها هم سخت گیری می کردند ... و مواظب رفت و آند بچه هایشان بودند ... 🌸🍃من هم با تنها کسی که دوست بودم ...دخترعمویم بود ... انقلاب اوج گرفت ... خوشحال بودیم که ... آن همه زحمت بالاخره دارد به بار می نشیند ... 🌸🍃 روزی که امام می خواست بیاید ایران ...دل توی دلم نبود ... 🌸🍃هواپیمای امام درست سر ساعت در فرودگاه مهرآباد به زمین نشست ... ایشان رفتند ... به بهشت زهرا ... 🌸🍃با خودم قرار گذاشتم یک روز ...روزه نذری خانم فاطمه زهرا (س)بگیرم ...فردای آن روز ... روزه بودم ... 🌸🍃تقریبا یک سال و نیم از پیروزی انقلاب گذشته بود ...که صدام دیکتاتور دیوانه ی عراق ...به ایران لشکر کشی کرد ... 🌸🍃پسرخاله ها ...داماد ها و برادرهایم و هرچه مرد دور و برمان بودند ...رفتند جبهه ... 🌸🍃آن ها هم که مانده بودند ...می رفتند مسجد ... امام هم که دستور داده بود ...مسجد ها را خالی نکنید ... 🌸🍃همه ی مردم به شکلی در گیر جنگ و انقلاب شده بودند ...همان روز ها بود ... که می آمدند توی شهر ... یا مقابل مساجد یا نماز جمعه ها و برای مجروحین ...از مردم خون می گرفتند ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴ 🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺 💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙 قسمت هشتم : 🌸🍃یک روز از همین روزها من و دخترعمویم ...برای شرکت در نماز جمعه رفتیم نکا ... 🌸🍃دیدیم آمبولانس ها صف ایستاده اند ...و دارند از مردم خون میگیرند ... 🌸🍃من هم رفتم داخل یکی از این آمبولانس ها که خون بدهم ...خانمی که متصدی آنجا بود ...معاینه ام کرد و گفت : _خانم شما بروید ...تپش قلب دارید ...نمیتوانیم از شما خون بگیریم ... 🌸🍃برگشتم ...دور و بر مصلای نماز جمعه ایستادم ... خودم را آرام کردم ... دوباره رفتم پیش همان خانم ...تا مرا دید گفت : _گفتم که از شما خون نمیگیرم ... 🌸🍃دیدم نه مثل اینکه چاره ای نیست ...به دور و برم که نگاه می کردم ... می دیدم مردم هرکدام از آمبولانس ها ... صحیح و سالم بیرون می آیند ... 🌸🍃و با چهره هایی خندان داخل صف های نماز جمعه می روند ... باید چیزی میگفتم تا آن را راضی کنم ...گفتم: _مثل اینکه شما مرا با خواهرم اشتباه گرفتید ...آخر ما دوقلو هستیم ! 🌸🍃اسمم را هم تغییر دادم ...و گفتم من مرضیه عمدی هستم ...بالاخره زن قبول کرد ... و من هم خون دادم ...البته بعدها خودم را به خاطر .... این دروغ گفتن ها سرزنش کردم ... 🌸🍃انقلاب با خون ما عجین شده بود ... و میخواستیم هر طوری هست ...مثل بقیه برای انقلاب کار کنیم ... https://eitaa.com/azkarkhetasham ... 🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
شهدا راه گم کرده ایم... قرار بود جا پای شما راه برویم اما به بیراهه قدم گذاشتیم @azkarkhetasham