🌾همه گویند #از_سر گذشت
💥اما من گویمت
چگونه از #دلـ❤️ گذشت؟!
🌾ای کسی که
مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی
حالا #آوینی بیاید و تو را روایت کند :
”تو را با خدا چه #عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی⁉️”
که #خون_تو❣ سَبَب بیداری تمامِ خواب زده هایِ عالمِ غفلت است👌
🌾از کدام خواسته های دِلَت گذشتی تا اینگونه #گمنام و ناگاه بیایی و از همه دلبری کنی ...😔
#شهید_محسن_حججی
#شبتون_شهدایی🌙
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
یک روز 📅خالهها و داییهایم را برای #ناهار دعوت کردیم، دمدمای رسیدن مهمان ها آمد پیشم و گفت:❗️ پیام دادن علیرضا رو دارن میارن لشکر، علیرضا نوری یکی از #پاسدارهای لشکر بود، چهار پنج روزی می شد خبر شهادتش در سوریه پیچیده♻️ بود، گفتم: حالا چه کار کنیم؟ #حسابی رفت توی هم، همه هم و غمش رفتن و رسیدن به مراسم وداع بود، گفتم: پس زود سفره رو می ندازم☺️ که بتونی خودت رو برسونی، همه که #غذایشان را خوردند، پا شد و معذرت خواهی کرد 😥که یکی از بچه های لشکر شهید شده است و باید برود برای وداع. رفت توی اتاق و پیراهن #مشکی را از تنش بیرون آورد و یک لباس آبی 💙تیره پوشید، پرسیدم: چرا مشکیت رو در آوردی؟ گفت: نمیخوام تو مجلس #شهید مشکی بپوشم!
#شهید_محسن_حججی🌷
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#لالہ_های_آسمونے
وقتی روز #اعزام معلوم شد، دو هفته 📆بعد (از نوشته شدن اسمش تو اعزامی ها) رفتیم امام زاده شاهزاده حسین، آنجا #تلفن محسن زنگ خورد، فکر کردم یکی از دوستانش👥 است یواشکی گفت: #چشم آماده میشم، گفتم: کی بود؟ میخواست از زیرش در برود پاپیاش شدم گفت: فردا صبح #اعزامه.
احساس کردم روی زمین🌏 نیستم، پاهایم دیگر #جان نداشت، سریع برگشتیم نجف آباد،🏘 گفت: باید اول به پدرم بگم اما #مادرم نباید هیچ بویی ببره ناراحت میشه، ازم خواهش کرد این لحظات را تحمل کنم😔 و بدون گریه بگذرانم تا آب ها از آسیاب بیفتد، همان موقع عکس🖼 پروفایل #تلگرامم را عوض کردم: من به چشم👀 خویشتن دیدم که #جانم میرود ...
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالروز_اسارت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسم_خوبان
🔹زغال ها گل 💥انداختہ بود؛
#جوجہ ها توی آبلیمو و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود.😋
🔸تا آمدم #سیخ ها را بگذارم روی منقل، سروڪله اش پیدا شد؛ من زودتر #نماز خوانده بودم ڪه نهار رو روبہ راه ڪنم.
پرسید: داری #چیڪار میڪنی ؟
گفتم: میبینی ڪه می خواهم برای نهار جوجہ بزنیم! 😇
🔹گفت: با این #دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ بچہ دلش❣ خواست چی؟اگه یہ زن #حاملہ هوس ڪرد چی ؟!♂
🔸مجبورمان ڪرد با #دل گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .😑یڪ پارڪ #جنگلی پیدا ڪردیم، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای استراحت.🏕
🔹ڪسب #تڪلیف ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟) 😍با #اجازه اش همان جا اتراق ڪردیم دور از چشم 👀بقیہ
✍ به روایت رفیق شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
#سالروز_شهادت
از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
در استان اصفهان حسینیهای وجود دارد که ۴۰ شب روضه💔 برگزار میکرد، #شهید_حججی به مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود🍃. او از نجفآباد حدود ۵۰ کیلومتر را طی میکرد تا به اینجا بیاید، وقتی برای پذیرش آمد دو نکته گفت، یکی اینکه من را پشت قضایا بگذارید که جلوی چشم نباشم👌 و دوم هر چه کار سخت در این حسنیه هست را به من بگویید🙂 انجام دهم. بعضی از شبها آنقدر خسته میشد که وقتی عذرخواهی میکردیم، میگفت برای امام حسین باید فقط سر داد.😔😭
#شهید_محسن_حججی
#جون_الخادم_المهدی
@azkarkhetasham
#قبله_دلها
🌷می خواست که به اینجا برسد. هدف گذاری کرده بود و برنامه هایش را مدیریت کرده بود. خیلی جاها سر رفتن به سوریه باهاش مخالفت کرده بودند، اما محکم وقوی هدفش را دنبال می کرد.
🌷در اردوی تخصصی که در شیراز داشتیم، به محسن گفتم:
"پسر بیا با این تیپ و لباس، یه عکس با ژست فرمانده ازت بگیرم."
خندید و گفت: " رفیق! من نمی خوام فرمانده بشم، می خوام شهید بشم! "
📚برشی از کتاب #سرمشق
#شهید_محسن_حججی
◀ شوخ طبعی
🌷 شوخی زیاد می کرد و پایه ی خنده ی دوستان بود.
آمد در مغازه. پرسیدم: " وامت جور شد؟ " گفت:
🌷 " مگه خبر نداری؟! " بعد از جیبش چند تا ده هزار تومانی درآورد
🌷 و گفت: " این وام من، اومدم باهاش پوشک بخرم، بچمم توش خراب کاری کنه! "😅
برشی از کتاب #سرمشق
صفحه ی ۷۴
#شهید_محسن_حججی🌷
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بسم رب الشهدا
۲۱ تیرماه سال۱۳۷۰ محسن شهید، متولد شد.
ازهمان دوران کودکی روضه خوان حضرت ارباب«علیه السلام»بود.از برو بچه های بسیجی که پای ثابت راهیان نور بود.
او هم مثل دیگر شهدا ؛
رفیق شهید داشت..
رفیقی که تا سرداری او را به آسمان برد؛
شهید حاجـ احمد کاظمیـ
دغدغه اش کار فرهنگی بود .می دانست دشمن امروز تهاجمش از نوع فرهنگ است.
به این رسیده بود که یکی از راه و رسم سلوک؛
نماز اول وقت است.
لباس دامادی که بر تن کرد با لطف خدا لباس پاسداری راهم ،
برتن کرد.
شهید حججی ؛
مدافع حرم شد و برات شهادتش را در حرم امام رضا جان با دعای مادر گرفت.
شهادتی که روضه کربلا را به چشم میدیدی...
نمیدانم از پهلوی تیر خورده بگویم ،
یا از دستان بسته در اسارت،
یا از لبان تشنه اش،
یا از سر بریده اش ،
و یا از بدن اربااربا اش که خود یه عاشورا روضه داشت......
هجدهم مرداد سال۹۶ محسن رسید به آرزویش.
گرچه شهید محسن حججی سرش داد ؛
اما ای خواهرم!
میخواست چادر بر سر تو بماند...
دیدی چگونه سرباز ولایت بود؟
آنچنان که بعد از شهادتش،
امام سید علیـ خامنه ای«مدظله العالی» از او به عنوان حجت همگان یاد کرد...
گفته ایم و بازهم میگوییم:
عـاشقان را سر شوریده به پیــکر عجب است
دادن سر نه عــجبـ ،داشت سـر عجـبـــ اســت
#شهید_محسن_حججی
#شهید_مدافع_حرم
#سالروزولادت
@azkarkhetasham
بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت.
رشته ی تحصیلی محسن برق ساختمان بود
و کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش
را در قُلَّکی که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده
بود را خرج اردو می کرد.
#شهید_محسن_حججی
@azkarkhetasham