eitaa logo
از کرخه تا شام
158 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
از خیابان شهدا؛ آرام آرام در حال گذر بودم! 🌺🍃اولین کوچه به نام شهید همت؛ "محمدابراهیم باصدایی آرام و لحنی دلنشین..." نامم را صدا زد! گفت:توصیه ام بود!چه کردی؟ جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌺🍃دومین کوچه شهیدعبدالحسین برونسی؛ "پرچم سبز یازهرا سلام الله علیها برسر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همینجا بود.... عبدالحسین آمد!صدایم کرد! گفت:سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت حدود خدا...چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم.... 🌺🍃به سومین کوچه رسیدم!شهید محمدحسین علم الهدی.... به صدایی ملایم اما محکم مرا خواند! گفت: قران و نهج البلاغه در کجای زندگی ات قرار دادی؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! باچشمانی که گوشه اش نمناک شد!سر به گریبان ؛گذشتم ... 🌺🍃به چهارمین کوچه!شهید عبدالحمید دیالمه... اقا حمید برخلاف ظاهر جدی لش در تصاویر و عکس ها!بسیار مهربان و ارام دستم را گرفت؛ گفت:چقدر مطالعه کردی؟برای بصیرت خود چه کردی؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌺🍃به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران.... صدای نجوا و مناجات شهید می امد... صدای اشک وناله در درگاه پروردگار... از حال معنوی ام😞.... گذشتم... 🌺🍃ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت...مشغول تدریس بود! مبارزه با هوای نفس نگهبانی ... کم اوردم.... گذشتم.... 🌺🍃هفتمین کوچه انگار کانال بود!بله!شهید ابراهیم هادی.... انگار مرکز کنترل دلها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دلهای دختران و پسرانی بود که در خطر و لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم..... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌺🍃هشتمین کوچه شهید رضا عادلی مثل همیشه لبخند روی لبش بود،همهی شهدای جنگ برای او الگو بودن پس همه چی داشت: اخلاص،ایثار،بصیرت،تقوا،مناجات شبانه،مبارزه با هوای نفس،ولایت مداری.... بالبخند از من پرسید:برای پشتیبانی از دلایت فقیه چه کاری انجام دادی؟ ولی...از روی او هم شرمنده گذشتم... 🌺🍃نهمین کوچه؛رسیدم به شهیدمحمودوند... انگار شهید پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را تفحص میکردند! شهید محمودوند پروندشان را به شهید پازوکی میسپرد! ارسال نزد ❤️ پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم شهدای گمنام وساطط میکردند برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... 💢از کوچه پس کوچه های دنیا!بی شهدا نتوان گذشت....🚫 @azkarkhetasham
💌 اگه میخوای کنی ، باید بکنی از دنیـا و تعلقـاتـش، در آخـر نمـازهایش این را می خواند: اللهم اخرجنی"حب الدنیا "من قلوبنا 💚 @azkarkhetasham
شهید شدن #دل مے خواهد دلے کـه‌ آنقــدر قوے باشد و بتوانـدبریده شود از همه #تعلقات؛ دلے کـه آرام،لـه شود زیر پایـت؛ و #شهدا "دلدار بے دل" بودنـد... @azkarkhetasham
🌾همه گویند گذشت 💥اما من گویمت چگونه از ❤️ گذشت؟! 🌾ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی حالا بیاید و تو را روایت کند : ”تو را با خدا چه بود که از این کرامت برخوردار شدی⁉️” که ❣ سَبَب بیداری تمامِ خواب زده هایِ عالمِ غفلت است👌 🌾از کدام خواسته های دِلَت گذشتی تا اینگونه و ناگاه بیایی و از همه دلبری کنی ...😔 🌙 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔷بارآخر یک بود که می‌خواست برود سوریه🕌. ساکش را هم آماده کرده بود ؛اما جور نمی‌شد که برود. دو سه روز قبل از اینکه برود به من گفت:‼️ «شما و مادرم به من دل بسته‌اید و نمی‌گذارید که من وگرنه تا به حال رفته بودم.»😔 🔶 من کردم و گفتم: «نه به خدا قسم من این‌طور نیستم.🚫 'من واقعاً از ته دل می‌گویم از تو کندم. 'مادرت هم اگر چیزی می‌گوید، به‌خاطر اینست 😰که شما فرزندش هستید. 🔷دلش نمی‌آید که می‌گوید است وگرنه چه راهی بهتر از شهادت. مادرت هم دلش نمی‌آید که فرزندش به داخل خیابان 🛣برود و اتفاقی برایش بیفتد و از بین برود. چه بهتر که بشود.» 🔶همان‌جا هم گریه‌هایم😭 را کردم و هم حرف‌هایم را با او زدم و گفتم: «از طرف من راحت باشد. من اصلاً در نظر ندارم ❌که تو را به‌سمت خود بکشانم و برای خودم نگه دارم، چون می‌دانم تو برای این نیستی». 🔷محمود می‌گفت ندارم صدای گریه‌تان😭 را نامحرم بشنود/ با به آرزویش رسید....💞 🔶پسرم، هادی دوسال و نیمه است و هنوز شهادت پدرش را درک نمی‌کند و متوجه نمی‌شود. خیلی به پدرش عادت دارد. 😇پدرش خیلی با او سر و کله می‌زد. شب که از سر کار برمی‌گشت وقتش را با محمد هادی می‌گذراند و دیگر شب‌ها 🌘من خیالم از بابت پسرم راحت بود که پیش است. 🔷 آقا هرجا هم می‌خواست برود محمدهادی را هم با خود می‌برد☺️. قبل از رفتنش به سوریه گفت: «من از هر دوی شما کندم.» امیدوارم خدا کمک کند بتوانم👌 او را همان‌طور که پدرش می‌خواست کنم. 🔶همیشه به من و می‌گفت اگر من شهید 🕊شدم دوست ندارم صدای گریه و زاری‌تان را بشنود، به همین خاطر هرطور هستید در تنهایی‌ها غم خود را خالی کنید".😔 الآن خیلی که همسرم به آرزویش یعنی شهادت رسیده است.😍 ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔹زغال ها گل 💥انداختہ بود؛ ها توی آبلیمو و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود.😋 🔸تا آمدم ها را بگذارم روی منقل، سروڪله اش پیدا شد؛ من زودتر خوانده بودم ڪه نهار رو روبہ راه ڪنم. پرسید: داری میڪنی ؟ گفتم: میبینی ڪه می خواهم برای نهار جوجہ بزنیم! 😇 🔹گفت: با این و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ بچہ دلش❣ خواست چی؟اگه یہ زن هوس ڪرد چی ؟!♂ 🔸مجبورمان ڪرد با گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .😑یڪ پارڪ پیدا ڪردیم، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای استراحت.🏕 🔹ڪسب ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟)‌ 😍با اش همان جا اتراق ڪردیم دور از چشم 👀بقیہ ✍ به روایت رفیق شهید 🌷
از کرخه تا شام
خنده هایت را، بگذار در آغوش قاصدکها ! وقتی تمام هوا، از عطر نفست، پر می شود! #شهید_حبیب‌‌الله_فرهن
🌷 یک مرد بود. گاهی در خانه🏡 راه می‌رفت با خود نجوا می‌کرد:"امان از زینب" و آخر هم فدایی 💞حضرت زینب(س) شد. یک روز به پسرم گفت: «دعا کن شوم و مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام 🕊بمانم. به همین دلیل سه سال و نیم گمنام بود. الان هم اگر آمده به خاطر ما بوده است خودش خیلی دوست 😇داشت پیش حضرت زینب(س) بماند. گوشت و خونش را در سوریه گذاشت و را برای ما آورد که این هم برای ما افتخار است.😍یک روز همسرم زنگ زد و گفت: 🌷«می‌خواهم به بروم» گفتم: «کجا؟» گفت: ‼️«همین اطراف» اما نگفت قرار است به سوریه برود. تلفنی از سرکارش کرد و رفت. دخترم را یک ماه قبل از عید عروس کرده بودیم و یک ماه بعد از عید عروسی🎊 پسرم بود. لباس دامادی‌اش را خریده بودیم و را برای مراسم آماده می‌کردیم که زنگ و زد و گفت: «تالار را یک هفته عقب بیندازید من خودم را می‌رسانم.»😇 بعد از آن به عملیات رفت و دیگر برنگشت. پسرم را یک سال بعد از خبر داماد کردیم. وقتی همسرم در سوریه بود به زیارت می‌رفت و می‌آمد و تلفنی☎️ می‌گفت هر دو بزرگوار را کردم. از او می‌پرسیدم: 🌷«از جانب من هم زیارت کردی؟»☺️ می‌گفت: «اصل کار بودی.» می‌گفتم: «من را تنها نگذاری» می‌گفت: «هر چه خدا بخواهد همان می‌شود.» ❣ولی من از صمیم قلب به او گفتم: «دعا می‌کنم ختم به شهادت شود. تو خیلی خالصی و خالصانه کار می‌کنی و شهادت 🦋حق توست.» از این حرف من خیلی خوشحال شد.دوست نداشت کسی از درجه چیزی بداند، وقتی درجه می‌گرفت می‌گفتم: «من بلد نیستم آن را بدوزم. ❌به دست خیاط بده تا برایت کنند.» می‌گفت: «من خودم سنجاق 📎می‌زنم تو آن را بدوز نمی‌خواهم کسی ببیند چه گرفته‌ام.» 🌷 همیشه می‌گویم خدا💞 او را به من در آسمان‌ها نشان داد. اوایل که خبر آمد خیلی بیقرار بودم چون عروسی پسرم بود و لباس دامادی🤵 او را خریده بودیم، می‌گفتم پیکر را که آوردند پسرم را کنار پدرش داماد کنید. نمی‌دانستم پیکر ندارد. با حرف من همه گریه می‌کردند😭 اما چیزی نمی‌گفتند. 17 روز بعد متوجه شدیم که وجود ندارد.بارها با پژاک، قاچاقچیان و تروریست‌ها👹 درگیر شده بود ولی در سوریه به شهادت رسید/سه سال تکاوران بود و سوریه را مثل کف دستش ✋می‌شناخت.. 📎 پیکر مطهر شهید ۳/۵ بعد ازشهادت طی تفحصی در درعا سوریه کشف شد ✍ به روایت همسر بزرگوار شهید 🌷 @azkarkhetasham