از کرخه تا شام
به یاد #شهید_محمد_معافی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات @azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا 🌷
💠فرمانده زبده محور مقاومت
🔰محمد معافى؛ متولد شهرستان #نکا در استان مازندران، فرمانده زبده نظامی و مستشار ایرانى🇮🇷 با نام جهادى "صابر" که در #سوریه به شهادت رسید🌷
🔰این شهید مدافع حرم در 30 دى ماه 96 در شهر #البوکمال واقع در استان دیرالزور سوریه در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به دوستان شهیدش👥 پیوست. شهید معافی متولد سال 61 بود که در 35سالگی به #شهادت رسید. یک پسر 10ساله و یک دختر 3ساله از او بهیادگار مانده است.
🔻 #همرزم_شهید معافی
🔰محمد در #عملیاتها در عراق، سوریه و لبنان حرف برای گفتن داشت👌 یکی از نیروهایی بود که میتوانست آنچنان پیشرفتی کند که مسئولیت مهمی در #سپاه یا در اداره نظام داشته باشد 💥ولی رفت و یک نفر از یاران رهبری کم شد😔
🔰امیدوارم ما بتوانیم #راهش را ادامه دهیم. او #فرمانده بود. مربی سلاح، تخریب، تاکتیک، کاملاً مسلط به زبان انگلیسی🔠 و عربی و فرمانده میدانی قوی بود💪
🔰در این مدت تخصصهای زیادی کسب کرد. با گروه مقاومت اسلامی رزمندگان عراقی در #نجباء هم کار کرده بود. از وقتی بچههای نجبا شنیدند او شهید شده🕊 است، بیتاب هستند💗
🔰محمد با همه محور #مقاومت کار کرده بود. اخلاق محمد آنها را شیفته خودش کرده بود. ما همرزمان شهید👥 هم پشت #رهبر ایستادهایم و بهاشاره رهبر ادامه خواهیم داد👊
#شهید_محمد_معافی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🌷از همان روز ڪہ او رفـت ؛ زمستـــان آمد بعـــدِ او بهمن و اسفند چه فرقـی دارند ؟!🍃 #شهید_محمد_معا
#خاطرات_شهدا 🌷
😁محمد یک انسان بسیار بااخلاق، صبور و خلاق بود و همه او را بهعنوان یک #فرمانده میدانی قوی میشناختند. در عملیات #خانطومان ضربههایی که محمد به تکفیریها👹 وارد کرد اصلاً قابل وصف نیست❌
🔰از آنها #تلفات زیادی گرفت ولی دشمن کوردل همیشه دنبال جوانان ماست تا آنها را #شهید کند و بتواند بهاندازه یک نفر👤 هم که شده از یاران ولایت کم کند.
🔰همه دوستانی که در این راه به #شهادت رسیدند🕊 دوستان و #حافظان ولایت بودند. الآن در این شرایط مملکت به این بچهها نیاز داشتیم ولی دست تقدیر خواست شهادت🌷 نصیبشان شود.
🔰احمدی از #آخرین دقایق مکالمهاش📞 با این شهید و نحوه #شهادتش چنین میگوید: همیشه همدیگر را "داداش" صدا میزدیم☺️ این سری وقتی به مأموریت رفت به او گفتم: «زود برگرد، میخواهیم #عید دور هم👥 باشیم.» گفت: «باشد...»
🔰دیدم دیگر صدایش نمیآید📵 زمین و آسمان را به هم دوختم تا ببینم #کجاست. او را پیدا کردم ولی دیگر وقتی که #شهید شده بود😔 بیشتر از یک هفته🗓 بود که از او اطلاع نداشتیم.
🔰شنیدم مورد شناسایی گروههای #تکفیری قرار گرفت و از اهمیت جایگاه ایشان باخبر شدند و در صدد حذف⭕️ ایشان برآمدند. متأسفانه تیر💥 مستقیم به ایشان اصابت کرد💔
🔰از سال 2011 که جنگ #سوریه شروع شد، #محمد به سوریه رفتوآمد داشت. هر جایی از منطقه که پا میگذاشت، آنجا را آباد و رسیدگی میکرد👌 پشت فرماندهانی که محمد با آنها کار میکرد به #وظیفهشناسی و سختکوشی او گرم بود.
🔰محمود #بیضایی بیشترین اثر را روی محمد گذاشت چون بیضایی همدورهای👥 او بود. و روزهایی که بچههای تهرانی به مرخصی میرفتند، شهرستانیها با هم میماندند و مدتی را کنار یکدیگر💞 میگذراندند.
🔰محمود و محمد هر دو شهرستانی بودند. وقتی #محمود شهید شد، اصلاً بنیانمان از هم پاشید💔 و ناراحتی بر ما که اطرافیان او بودیم، غلبه کرد. احساس کردیم ما #جاماندیم. شهید مرتضی #مسیبزاده که از دوستان صمیمی ما بود و اکثر شهدایی که در این راه به شهادت رسیدند، همراه ما بودند.
🔰هر کدام از این بچهها در حد #فرمانده لشکر و یا فرمانده سپاه هستند ولی چون در غربت شهید🌷 میشوند و کسی از فعالیتهای آنان چندان خبری ندارد، در #گمنامی میمانند. حتی در شهر هم کسی نمیدانست محمد چهکاره است
#شهید_محمد_معافی
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰جنگ تمام شد.من خوشحال شدم از اینکه #منصور من دیگر به جبهه نخواهد رفت❌ اما بعد از جنگ بلافاصله دوره #بازسازی شروع شد و این خوشحالی من زیاد ادامه پیدا نکرد🙁 چون دو سه شب بعد تصویر منصور را از تلویزیون📺 دیدیم که گوینده اخبار🎙 اعلام کرد: #منصور_ستاری با حکم امام خمینی (ره) به عنوان فرمانده نیروی هوایی🛩 منصوب شدند.
🔰خلاصه از این موضوع زیاد خوشحال نشدم😔 چرا که دوست داشتم شهید ستاری در #خفا برای این مملکت خدمت کنند. منصور 8 سال🗓 #فرمانده نیروی هوایی بود، طولانی ترین دوره ای که سابقه داشت کسی در #نیروی_هوایی در این سمت باقی بماند.
🔰هر وقت #تیمسار ماموریت می رفت من از زیر قرآن📖 ردش می کردم؛ آن روز به قدری عجله داشت که حتی صبر نکرد🚫 که از زیر قرآن ردش کنم. سورنا خواب بود. او را بوسید و رفت👤 ساعت 8 و نیم شب🌒 قرار بود منصور برگردد. من برای شام سوپ🍲 و کتلت درست کرده بودم. هر چقدر منتظر ماندم نیامد❌ ساعت 2و نیم⏰ بود که با دفتر فرماندهی تماس گرفتم📞 پرسیدم تیمسار کی می آیند⁉️ گفتند یک مقدار #تاخیر دارند.
🔰ساعت 11 و نیم صبح بود که به طور رسمی از رادیو📻 اعلام کردند تیسمار «منصور ستاری» فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 به #شهادت رسید🌷. پیکر منصور من کاملا سوخته بود. مدتی قرقی به حیاطمان می آمد و منصور هر شب برای او تکه گوشتی میگذاشت. روزی که خبر شهادت🕊 منصور را دادند بچه ها در حوض حیاط خانه مان پیکر #بی_جان_قرقی را پیدا کردند.
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔰از نظر تمام اهالی روستای برگه، شهید معافی مثل یک #عالم بود. محمد یک هفته🗓 پیش از #شهادت، به کربلا معلی مشرف شد.
🔰مداح اهل بیت بود و همیشه با #وضو بود. شهید محمد معافی #خود محل دفنش را انتخاب کرده و این شهید🌷 نخستین شهید مدافع حرم #میاندورد است.
🔰شهید محمد معافی فرزند نخست خانواده بود که از او یک #پسر 9 ساله و یک #دختر 2 ساله به یادگار مانده است. او در هفتمین ماموریش به سوریه به عنوان #فرمانده زبده نظامی و مستشار ایرانى🇮🇷 مقاومت اسلامى #نُجَباء در منطقه #البوکمال به شهادت رسید🕊
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
#خاطرات_شـهدا
🌺🍃به خانواده اش #اهمیت زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به #مادرش ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام #رمضان زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌
🌺🍃 جوان هارو به راه راست #هدایت میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم #قضا نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند #خواب به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود
🌺🍃 اواخر #فرمانده بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من #شهید میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی #عملیات هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و #شهید شد🕊
#شهید_داوود_نریمیسا🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
#خاطرات_شـهدا
🌺🍃به خانواده اش #اهمیت زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به #مادرش ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام #رمضان زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌
🌺🍃 جوان هارو به راه راست #هدایت میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم #قضا نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند #خواب به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود
🌺🍃 اواخر #فرمانده بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من #شهید میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی #عملیات هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و #شهید شد🕊
#شهید_داوود_نریمیسا🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
من و یک لحظه جدایی ز #تُ ، آنگاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کَسی... #شهید_محسن_فرامرزی
#خاطرات_شـهدا
🔰«برق که #وصل شد، چهارپایه را آوردم گذاشتم کنار دیواری که پر بود از تیر و ترکش💣، یکی از بچهها گفت: برق، ماشین #ریشتراش و چهار پایه را جورکردی، آیینه چیکار کنیم⁉️ یک ماشین گوشه مقر حسابی داشت #خاک میخورد هیچ جایی سالمی نداشت، اما آیینه شکسته اش به درد ما میخورد😄 با ذوق رفتم و آیینه رو آوردم؛ با #خنده گفتم: بفرما اینم آیینه. سلمانی ابومحمد در خدمت شماست.👌
🔰حاج #محسن هم فرمانده بود هم ریش تراش را با خودش آورده بود. ☺️برای همین نفر اولی شد که روی چهارپایه نشست. #بسمالله گفتم و شانه را به مهمانی موهای حاجی بردم. ته دلم❣ خدا خدا میکردم که نزنم موهای #فرمانده رو خراب کنم. صدای ویز ویز دستگاه ریش تراش که در آمد 😬حاجی نگاهی کرد و با خنده گفت: سرم را سر سری #متراش ای استاد سلمانی.
🔰شش دانگ #حواسم را داده بودم به کار که یکهو یک خمپاره مثل مهمان ناخونده پرید 💥وسط محوطه، از صوت و صدای #انفجارش یکم ترسیدم و همین باعث شد یک خط کج روی موهای حاجی بیافتد، 😱تا آمدم سر و صورت حاج محسن را اصلاح کنم دو سه تا #خمپارهی دیگه مثل بچههای فوضول که سرک میکشن ببینند چه خبره، آمدن وسط محوطه مقرِ ما😰 و با فرود هر $موشک دست من بیشتر لرزید. هر جور بود با شانه و قیچی✂️ دست به یکی کردیم که کارمون #درست انجام بدیم
🔰اصلاح حاج محسن #تمام شد. دورِ یقه حاجی را تمیز کردم و گفتم:‼️ بفرما فرمانده تمام شد. ببخش اگه #خراب شد. حاجی نگاهی به آیینه کرد، پیش خودم گفتم: ای داد بیداد الان میگه😞 زدی موها و خط محاسنم را خراب کردی.سرم را #پایین انداختم و نگاهم را از چشمهای حاجی دزدیدم. حاج محسن با لبخند😇 گفت: دستت درد نکنه #حوری پسند شدیم.»
✍ به روایت همرزم شهید
#شهید_محسن_فرامرزی🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
باجناقهایی که شهید مدافع حرم شدند😍😍 به یاد #شهید_قاسم_غریب(تصویر راست) #شهیدمهدی_ایمانی(تصویر چپ)
#خاطرات_شـهدا
🔰گاهی #باجناقها میتوانند از دو دوست به همدیگر نزدیکتر باشند👥، طوری که #طاقت دوری از هم را نداشته باشند. گاهی دو دوست میتوانند❣ نسبت #خونی با هم نداشته باشند
🔰 ولی داشتن #هدف مشترک و خون دادن در راه آرمان و اعتقادات، آنها را از خویشاوند به هم نزدیکتر کند.👌 درست شبیه سرگذشت شهیدان قاسم غریب و مهدی ایمانی؛ دو باجناقی که در فاصلهای کوتاه از هم، شهید #مدافع حرم شدند و نامشان در تاریخ کشور ماندگار شد.💯قدم گذشتن در این راه #عاشقانه را باجناق بزرگتر شروع کرد.😇
🔰شهید #غریب در میدان رزم با گروههای انحرافی پژاک و منافقین داخلی مجاهدانه جنگید ⚔تا اینکه یک چشم خود را از دست داد و همچنین چهار #ترکش نیز در بدن وی جاخوش کرد..پس از چند سال شهید غریب نتوانست نسبت به ظلم و جنایت تروریستهای 👹تکفیری ساکت و آرام بماند و سال 1394 خودش را به #سوریه رساند.
🔰این #دومین مرحلهای بود که او برای دفاع از حریم حضرت زینب(س) به سوریه 🕌میرفت و آخرین باری بود که وطن را میدید و در 24 رمضان سال 94 در ارتفاعات⛰ تلمور سوریه برای همیشه از میان ما #پر کشید.
🔰همسر #شهید درباره نحوه شهادت ایشان میگوید: «24 ماه رمضان 🌙ساعت 11 شب آقاقاسم با همرزمانشان در حال #استراحت بودند. ساعت 12 آنها در حالی که غافلگیر 😱شده بودند با صدای تیراندازی از مقر خارج شدند. آقا مهدی که #فرمانده محور بودند چند باری برای تقویت روحیه بچهها «یا زینب(س)»✊ میگوید و به جلو میرود تا بچهها هم #قوت قلب بگیرند.
🔰ساعت یک نیمه شب در بیسیم📞 آقا قاسم را صدا میکنند ولی ایشان #شهید شده بود و درگیری تا ساعت 3 نیمه شب 🌓ادامه پیدا میکند و بعد از چند ساعت پیکر شهیدغریب را پیدا میکنند و میبینند که هیچ #خونی بر زمین ریخته نشده است اما وقتی پیکر شهید را از روی زمین بلند میکنند، خون از قلبشان❤️ #سرازیر میشود.»
#شهید_قاسم_غریب🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
#سال ۹۴که توی گردان پیچید ما داریم اعزام🚌 می شویم #سوریه، خیلی پکر شد😞 مدام با گردن کج توی اتاقمان پیدایش می شد. گفتم چیه⁉️ چی میخوای هی میای اینجا؟با #حسرت گفت: "چقدر خوب میشد #منم می اومدم!"😔
📖همکارمان اقای قادری پیچید توی دست و پایش: دو روز اومدی تو #لشکر کجا میخوای بری❓ هنوز باید پا بکوبی پاشو برو #عرقت خشک بشه بعد. همه را هم که #حاجی صدا میزد. گفت:(نه حجی. این همه نیروی جدید👥 دارن میان ماهم می اومدیم چی میشد؟😢)
📖خبردار شدم برای یکی از بچه ها مشکلی پیدا شده و دنبال #جایگزین میگردد. #قادری گفت اگه حرف بزنی خودت میدونی! کجا آدم صفر کیلومتر👤 راه بندازیم دنبال خودمون؟!
📖حال نزارش را که دیدم دلمـ💗 نیومد این موضوع را پنهان کنم. کشیدمش کنار که بروپیش #فرمانده گردان ۳ بگو اومدی برای #جایگزینی فلانی. با سرعت موشک دوید. نزدیک اذان ظهر بود دیدم یکی ازپشت چارچنگولی پرید روی گرده ام. برگشتم ببینم👀 چه کسی است. از فرط #خوشحالی مرا رگبار بوسید😘 و گفت که برای من هم #جور_شد.
📖به قادری کارد می زدی خونش در نمی اومد😁 که آخر کار خودت را کردی! بعد #خندید: بذار برسیم اونجا دودستی تحویلت می دم به #داعش😄 رفتیم تهران. از صد و بیست نفر فقط پاسپورت📓 محدودی اماده شد. عدل #محسن هم افتاد جزو آنها. هی جلوی ما رژه می رفت و چشم و ابرو می آمد.
📖با قادری توی نماز خانه📿 خفتش کردیم. ریختیم روی سرش😅 التماس می کرد:#حجی غلط کردم! با دو روز🗓 تاخیر به جمعشان ملحق شدیم. به بهانه های پست و گشت زنی #بیدار نگهمان می داشت که کارمان ختم شود به #نماز_شب.
📖سر به سرم می گذاشت: بالاخره برات باقیات و صالحاتی می مونه؛ #شهید هم که شدی می گن به #برکت نماز شباش بوده😉 به این واسطه کم کم نماز شب خوان شدم ولی نشد🚫 یک شب زودتر از او #بیدار شوم.
📖یک شب از اتاق🚪زدم بیرون. محسن را ندیدم. توی دلم گفتم: آخ جون امشب #زودتر از محسن بیدار شدم😍 نماز رو خواندم و رفتم #بخوابم. از بچه ها پرسیدم: از محسن خبری نیست! گفتند: رفته تو سوله وسط اون اتاق خرابه!
📖دیدم #نمازش تمام شده و با تسبیح تربتش📿 ذکر میگوید رفتم نزدیک تر👤 که کپ شوم روی سرش. صورت پر از اشکش😭 را که دیدم #پاهایم جلو نرفت.
#محسن حججی
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
خنده هایت را، بگذار در آغوش قاصدکها ! وقتی تمام هوا، از عطر نفست، پر می شود! #شهید_حبیبالله_فرهن
#خاطرات_شـهدا
🌷 یک مرد #نمونه بود. گاهی در خانه🏡 راه میرفت با خود نجوا میکرد:"امان از #دل زینب" و آخر هم فدایی 💞حضرت زینب(س) شد. یک روز به پسرم گفت: «دعا کن #شهید شوم و مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام 🕊بمانم. به همین دلیل سه سال و نیم گمنام بود. الان هم اگر آمده به خاطر #بیقراری ما بوده است خودش خیلی دوست 😇داشت پیش حضرت زینب(س) بماند. گوشت و خونش را در سوریه گذاشت و #استخوانش را برای ما آورد که این هم برای ما افتخار است.😍یک روز همسرم زنگ زد و گفت:
🌷«میخواهم به #مأموریت بروم» گفتم: «کجا؟» گفت: ‼️«همین اطراف» اما نگفت قرار است به سوریه برود. تلفنی از سرکارش #خداحافظی کرد و رفت. دخترم را یک ماه قبل از عید عروس کرده بودیم و یک ماه بعد از عید عروسی🎊 پسرم بود. لباس دامادیاش را خریده بودیم و #تالار را برای مراسم آماده میکردیم که زنگ و زد و گفت: «تالار را یک هفته عقب بیندازید من خودم را میرسانم.»😇 بعد از آن به عملیات رفت و دیگر برنگشت. پسرم را یک سال بعد از خبر #شهادت داماد کردیم. وقتی همسرم در سوریه بود به زیارت میرفت و میآمد و تلفنی☎️ میگفت هر دو بزرگوار را #زیارت کردم. از او میپرسیدم:
🌷«از جانب من هم زیارت کردی؟»☺️ میگفت: «اصل کار #تو بودی.» میگفتم: «من را تنها نگذاری» میگفت: «هر چه خدا بخواهد همان میشود.» ❣ولی من از صمیم قلب به او گفتم: «دعا میکنم #عاقبتت ختم به شهادت شود. تو خیلی خالصی و خالصانه کار میکنی و شهادت 🦋حق توست.» از این حرف من خیلی خوشحال شد.دوست نداشت کسی از درجه #نظامیاش چیزی بداند، وقتی درجه میگرفت میگفتم: «من بلد نیستم آن را بدوزم. ❌به دست خیاط بده تا برایت #وصلش کنند.» میگفت: «من خودم سنجاق 📎میزنم تو آن را بدوز نمیخواهم کسی ببیند چه #درجهای گرفتهام.»
🌷 همیشه میگویم خدا💞 او را به من در آسمانها نشان داد. اوایل که خبر #شهادتش آمد خیلی بیقرار بودم چون عروسی پسرم بود و لباس دامادی🤵 او را خریده بودیم، میگفتم پیکر را که آوردند پسرم را کنار #جنازه پدرش داماد کنید. نمیدانستم پیکر ندارد. با حرف من همه گریه میکردند😭 اما چیزی نمیگفتند. 17 روز بعد متوجه شدیم که #جنازهای وجود ندارد.بارها با پژاک، قاچاقچیان و تروریستها👹 درگیر شده بود ولی در سوریه به شهادت رسید/سه سال #فرمانده تکاوران بود و سوریه را مثل کف دستش ✋میشناخت..
📎 پیکر مطهر شهید ۳/۵ بعد ازشهادت طی تفحصی در درعا سوریه کشف شد
✍ به روایت همسر بزرگوار شهید
#شهید_حبیبالله_فرهنگدوست🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham