آقا رسول فوق العاده #با_حیا بود😌
هم با حیا و سر به زیر، هم با #غیرت... موقع هایی که خانواده هامون با هم یک جا بودیم، وقتی میخواست از قسمت مردونه #مادرش رو صدا بزنه می گفت: #حاج.خانم
اینی رو که دارم براتون تعریف میکنم برای 7 یا 8 سالگی آقا رسول هست!!
🔺به نقل از آشنایان
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطونتر بود☺️ یعنی #شادتر بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت روحی😞 هم قرار داشتیم #خنده را روی لبمان میآورد.
🔰یک روز #برادر بزرگترش با دوستش👥 آمدند در خانه و گفتند: مامان #حسین سر من و دوستم را با آجر شکست💔 من با تعجب پرسیدم: چطور😟 حسین که از شما کوچکتر است #سر دو نفر شما را با هم شکست⁉️
🔰حسین گفت: میخواستم #مارمولک بکشم، آجر را به دیوار زدم، #آجر دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود🙂 بدون #وضو نمیخوابید❌ دبستان بود اما صبح #دعای عهدش ترک نمیشد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا📖 نمیخوابید، من که #مادرش هستم این کارها را نمیکردم.
🔰سال ۸۸ که از ماموریت #زاهدان برگشته بود به حسین آقا گفتم میخواهم برایت زن بگیرم💍 گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم 💥ولی باید #چادری باشد و با شرایط #پاسداری من کنار بیاید.
#شهید_حسین_مشتاقی
#راوی_مادر_شهید
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
#خاطرات_شـهدا
🌺🍃به خانواده اش #اهمیت زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به #مادرش ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام #رمضان زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌
🌺🍃 جوان هارو به راه راست #هدایت میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم #قضا نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند #خواب به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود
🌺🍃 اواخر #فرمانده بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من #شهید میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی #عملیات هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و #شهید شد🕊
#شهید_داوود_نریمیسا🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
#خاطرات_شـهدا
🌺🍃به خانواده اش #اهمیت زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به #مادرش ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام #رمضان زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌
🌺🍃 جوان هارو به راه راست #هدایت میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم #قضا نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند #خواب به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود
🌺🍃 اواخر #فرمانده بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من #شهید میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی #عملیات هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و #شهید شد🕊
#شهید_داوود_نریمیسا🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
#خاطرات_شهدا🌷
💠شهادت
🌷بارها به کسانی که #مخاطب ما هستند مخصوصاً دانشجویان گفتهام که از دست دادن مصطفی برای ما خیلی سنگین میبود اگر غیر از #شهادت نصیبش میشد.
🌷چند چیز ما را #دلگرم کرد یکی لطف خداوند و دیگری شهادت که نصیب این بچه شد. از ما میپرسند که بعد از شهادت مصطفی چه #احساسی داشتید.
🌷اگر زحمتی برای بزرگ کردنش کشیدیم و این کار را تمام کردیم. به موقع تقدیم به #آستان الهی کردیم و شهادت🕊 این جوان ما را آرام کرد مخصوصاً #مادرش را.
🌷در دیدار با #آقا، مادرش گفت که گریه نمیکنم که دشمنان خوشحال نشوند. آقا هم گفت که گریه کنید تا #سبک شوید و دشمنان #غلط کردهاند خوشحال شوند ».
🔺به نقل از پدر شهید
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
@azkarkhetasham
#لالههای_آسمونے
🌹🍃پسرم جبار در عملیات کربلای 5 از ناحیه کمر زخمی شد. سمت #حلبچه هم که رفته بود؛ شیمیایی شد. بعد از مجروح شدن که به خانه آمده بود به ما نگفت که مجروح شده ما از طرز نشست و برخاستش فهمیدیم که مشکلی دارد. به #مادرش گفته بود من میخواهم به خانه دایی بروم.
🌹🍃مادر پرسید که چرا؟ گفته بود حمام آنها بهتر از #حمام ماست. داییِ جبار از نیروهای شهید دکتر چمران بود. جبار با داییاش مانند برادر و به هم خیلی نزدیک بودند، آن روز به خانه دایی رفته بود. حمام کرده بود و دایی #پانسمان جبار را عوض کرده بود. بعد هم به خانه برگشت، ما به جبار شک کرده بودیم نمیتوانست راحت بنشیند.
🌹🍃پرسیدم جریان چیست کجایت زخمی شده؟ جبار خندید گفت: چیزی نیست. یک #زخم کوچک در کمرم است با همان زخمی که داشت دوباره راهی جبهه شد مادر به جبار میگفت که تو هنوز خوب نشدی چرا میروی؟ جبار گفت در جبهه آرپیجی زن ندارند. من هم آرپیجی زن شدم باید زود برگردم. ما تا لحظه #شهادت نمیدانستیم جبار چه درجهای دارد و در جبهه چه کار میکند.
🌹🍃 همیشه #گمنام میآمد و میرفت. حتی آن یک سالی که در حلبچه خدمت میکرد؛ وقتی مادرش میپرسید که شما آنجا چه کار میکنید؟ میگفت ما آنجا به سربازها غذا میدهیم. مادرش میگفت مگر تو بلدی غذا بپزی؟ میگفت بله من برای بچهها ماکارونی و دمپختک درست میکنم. همیشه با #خنده و شوخی جواب میداد.
#سردارشهید_جبار_دریساوی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham