eitaa logo
از کرخه تا شام
162 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
57 ویدیو
1 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. (امام خامنه ای) کپی برداری از مطالب با ذکر صلوات بلا مانع است. منتظر نظرات-پیشنهادات و مطالب شما هستیم. ارتباط با خادم کانال @abozeynab0
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا رسول فوق العاده #با_حیا بود😌 هم با حیا و سر به زیر، هم با #غیرت... موقع هایی که خانواده هامون با هم یک جا بودیم، وقتی میخواست از قسمت مردونه #مادرش رو صدا بزنه می گفت: #حاج.خانم اینی رو که دارم براتون تعریف میکنم برای 7 یا 8 سالگی آقا رسول هست!! 🔺به نقل از آشنایان #شهید_رسول_خلیلی🌷 #شهید_مدافع_حرم @azkarkhetasham
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطون‌تر بود☺️ یعنی بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت‌ روحی😞 هم قرار داشتیم را روی لبمان می‌آورد. 🔰یک روز بزرگ‌ترش با دوستش👥 آمدند در خانه و گفتند: مامان سر من و دوستم را با آجر شکست💔 من با تعجب پرسیدم: چطور😟 حسین که از شما کوچکتر است دو نفر شما را با هم شکست⁉️ 🔰حسین گفت: می‌خواستم بکشم، آجر را به دیوار زدم، دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود🙂 بدون نمی‌خوابید❌ دبستان بود اما صبح عهدش ترک نمی‌شد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا📖 نمی‌خوابید، من که هستم این کارها را نمی‌کردم. 🔰سال ۸۸ که از ماموریت برگشته بود به حسین آقا گفتم می‌خواهم برایت زن بگیرم💍 گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم 💥ولی باید باشد و با شرایط من کنار بیاید. @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
🌺🍃به خانواده اش زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌 🌺🍃 جوان هارو به راه راست میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود 🌺🍃 اواخر بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و شد🕊 🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
از کرخه تا شام
دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو که معشوقی و محبوبی و منظور مرو... #شهید_داوود_نریمیسا🌷 #سالروز
🌺🍃به خانواده اش زیادی میداد، خیلی با محبت بود، درخانواده به ازهمه بیشتر نزدیک بود.😇 همیشه پایه ی مسافرت بود.کوچک که بود هنگام زودتر از اولین روزهمراه مادرش روزه میگرفت.👌 🌺🍃 جوان هارو به راه راست میکرد.عاشق اهل بیت بود ،😍 نمازش تاجایی که میدانم همش سروقت بودتاجایی که میدانم نشده بود.برای ماه رمضان تاسحر بیدارمیماند💯 تانماز نمیخواند به چشمامش نمی آمد😴 موذن بود مداح بود 🌺🍃 اواخر بود به هم گروهانیاش گفت از گروهان ما فقط من میشم😉 و منم فدایی همه شما هستم. توی هم مثل اربابش اول از دست جانباز شد 😔بعد مثل آقاش از سر مورد هدف قرار گرفت و شد🕊 🌷 📎سالروز ولادت @azkarkhetasham
🌷 💠شهادت 🌷بار‌ها به کسانی که ما هستند مخصوصاً دانشجویان گفته‌ام که از دست دادن مصطفی برای ما خیلی سنگین می‌بود اگر غیر از نصیبش می‌شد. 🌷چند چیز ما را کرد یکی لطف خداوند و دیگری شهادت که نصیب این بچه شد. از ما می‌پرسند که بعد از شهادت مصطفی چه داشتید. 🌷اگر زحمتی برای بزرگ کردنش کشیدیم و این کار را تمام کردیم. به موقع تقدیم به الهی کردیم و شهادت🕊 این جوان ما را آرام کرد مخصوصاً را. 🌷در دیدار با ، مادرش گفت که گریه نمی‌کنم که دشمنان خوشحال نشوند. آقا هم گفت که گریه کنید تا شوید و دشمنان کرده‌اند خوشحال شوند ». 🔺به نقل از پدر شهید 🌹 @azkarkhetasham
🌹🍃پسرم جبار در عملیات کربلای 5 از ناحیه کمر زخمی شد. سمت هم که رفته بود؛ شیمیایی شد. بعد از مجروح شدن که به خانه آمده بود به ما نگفت که مجروح شده ما از طرز نشست و برخاستش فهمیدیم که مشکلی دارد. به گفته بود من می‌خواهم به خانه دایی بروم. 🌹🍃مادر پرسید که چرا؟ گفته بود حمام آنها بهتر از ماست. داییِ جبار از نیروهای شهید دکتر چمران بود. جبار با دایی‌اش مانند برادر و به هم خیلی نزدیک بودند، آن روز به خانه دایی رفته بود. حمام کرده بود و دایی جبار را عوض کرده بود. بعد هم به خانه برگشت، ما به جبار شک کرده بودیم نمی‌توانست راحت بنشیند. 🌹🍃پرسیدم جریان چیست کجایت زخمی شده؟ جبار خندید گفت: چیزی نیست. یک کوچک در کمرم است با همان زخمی که داشت دوباره راهی جبهه شد مادر به جبار می‌گفت که تو هنوز خوب نشدی چرا می‌روی؟ جبار گفت در جبهه آرپی‌جی زن ندارند. من هم آرپی‌جی زن شدم باید زود برگردم. ما تا لحظه نمی‌دانستیم جبار چه درجه‌ای دارد و در جبهه چه کار می‌کند. 🌹🍃 همیشه می‌آمد و می‌رفت. حتی آن یک سالی که در حلبچه خدمت می‌کرد؛ وقتی مادرش می‌پرسید که شما آنجا چه کار می‌کنید؟ می‌گفت ما آنجا به سربازها غذا می‌دهیم. مادرش می‌گفت مگر تو بلدی غذا بپزی؟ می‌گفت بله من برای بچه‌ها ماکارونی و دمپختک درست می‌کنم. همیشه با و شوخی جواب می‌داد. 🌷 @azkarkhetasham