از کرخه تا شام
رفت تا دامنـش از گردِ زمین پـاڪ بمانـد آسمانـے تر از آن بود ڪہ در خــاڪ بمانــد ... #شهید_محمدسعی
#خاطرات_شـهدا
💠در باغ شهادت را نبستند
🔰به حال #شهیدان غبطه میخورد 😢و همیشه میگفت: خوشا به حال شهدا! از اینکه نتوانسته با #کاروان شهیدان همراه باشد سخت ناراحت است.😔 خواهرش میگوید:«یک #شب که برنامۀ شبهای رمضان پخش🎥 میشد
🔰و در آن برنامه با آقای #آهنگران مصاحبه میکردند🎙، من و برادرم، محمد سعید پای #تلویزیون بودیم. گزارشگر به آقای آهنگران گفت:❗️شعر «شهادت» که در اول برنامۀ روایت فتح میخوانید آتش 💥به جان #بسیجیان زده است، مخصوصا در آن بیت که میگویید: در باغ شهادت را بستند …😭
🔰آقای آهنگران گفت: این شعر ادامه دارد و #نوید میدهد که در شهادت برای آنهایی که لیاقتش را دارند 💯میتواند باز باشد.من به محمد سعید گفتم: دیدی #دنبالۀ شعر امیدوارکننده است😍! او گفت: نه، همان یک بیت است. بدا به حال ما که #ماندیم و موز و شکلات و … نصیبمان شد و خوش به حال شهدا❣ که پیش خدا رفتند.»
#شهید_محمدسعید_یزدانپرست🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
من و یک لحظه جدایی ز #تُ ، آنگاه حیات؟ اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کَسی... #شهید_محسن_فرامرزی
#خاطرات_شـهدا
🔰«برق که #وصل شد، چهارپایه را آوردم گذاشتم کنار دیواری که پر بود از تیر و ترکش💣، یکی از بچهها گفت: برق، ماشین #ریشتراش و چهار پایه را جورکردی، آیینه چیکار کنیم⁉️ یک ماشین گوشه مقر حسابی داشت #خاک میخورد هیچ جایی سالمی نداشت، اما آیینه شکسته اش به درد ما میخورد😄 با ذوق رفتم و آیینه رو آوردم؛ با #خنده گفتم: بفرما اینم آیینه. سلمانی ابومحمد در خدمت شماست.👌
🔰حاج #محسن هم فرمانده بود هم ریش تراش را با خودش آورده بود. ☺️برای همین نفر اولی شد که روی چهارپایه نشست. #بسمالله گفتم و شانه را به مهمانی موهای حاجی بردم. ته دلم❣ خدا خدا میکردم که نزنم موهای #فرمانده رو خراب کنم. صدای ویز ویز دستگاه ریش تراش که در آمد 😬حاجی نگاهی کرد و با خنده گفت: سرم را سر سری #متراش ای استاد سلمانی.
🔰شش دانگ #حواسم را داده بودم به کار که یکهو یک خمپاره مثل مهمان ناخونده پرید 💥وسط محوطه، از صوت و صدای #انفجارش یکم ترسیدم و همین باعث شد یک خط کج روی موهای حاجی بیافتد، 😱تا آمدم سر و صورت حاج محسن را اصلاح کنم دو سه تا #خمپارهی دیگه مثل بچههای فوضول که سرک میکشن ببینند چه خبره، آمدن وسط محوطه مقرِ ما😰 و با فرود هر $موشک دست من بیشتر لرزید. هر جور بود با شانه و قیچی✂️ دست به یکی کردیم که کارمون #درست انجام بدیم
🔰اصلاح حاج محسن #تمام شد. دورِ یقه حاجی را تمیز کردم و گفتم:‼️ بفرما فرمانده تمام شد. ببخش اگه #خراب شد. حاجی نگاهی به آیینه کرد، پیش خودم گفتم: ای داد بیداد الان میگه😞 زدی موها و خط محاسنم را خراب کردی.سرم را #پایین انداختم و نگاهم را از چشمهای حاجی دزدیدم. حاج محسن با لبخند😇 گفت: دستت درد نکنه #حوری پسند شدیم.»
✍ به روایت همرزم شهید
#شهید_محسن_فرامرزی🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
#لالههای_آسمونے
🍃اگر نیرویش زخمی می شد، حتما می کشیدش عقب، یک تنه.
وقتی عقب نشینی شود، کسی زخمی را با خود نمی آورد . طرف می ماند با سلاح و خستگی اش.
🍃ولی عمار برای هر کدام وقت می گذاشت. برای تک به تکشان حوصله به خرج می داد.
🍃روز به روز روی خودش کار می کرد تا روی نیرو بیشتر تاثیر بگذارد. نیرو قبول می کرد که عمار پایش می ایستد.
🍃به جای اینکه بگوید برویید، می گفت بیایید.
خیلی هوای نیرویش را داشت . مسئول گروهان بود.
برای همین اداره کردن نیرو را خوب می دانست.
او را با عنوان فدایینیروها می شناختند.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شـهدا
🌷جلیل از همان کودکی👶 از نظر رفتار با دیگر #بچه ها فرق داشت. یادم میآید زمانی که 9 ساله بود، تصمیم گرفت که تلویزیون📺 تماشا نکند، طوری که خواهر و برادرهای دیگر مواظب بودند که آیا به #تصمیمی که گرفته، عمل خواهد کرد یا نه ⁉️و همیشه او را زیر نظر داشتند و آن قدر مصمم بود که از زمانی که گفته بود #تلویزیون نگاه نمیکنم، نگاه هم نکرد❌.او نمیخواست ازدواج کند و با اصرار زیاد ما راضی به #ازدواج شد. گفت: باشد ازدواج می کنم که اگر شهید شدم دینم کامل شده باشد.👌 انتخاب #همسرش را به عهده مادرش گذاشته بود،
🌷 تمام کارها را ما انجام دادیم، #خواستگاری و مراسم عقد همه را آماده کردیم و بعد زنگ☎️ زدیم تا همان شبی که می خواستیم عقد کنیم ایشان از #جبهه آمدند. بعد از عقد، ایشان میخواست به جبهه برود، از او خواستیم که مدت دیگری را اینجا بماند. در جواب ما گفت:‼️ مادر! من در آنجا غذا تقسیم می کنم و افراد زیادی آنجا هسنتد که اگر من نروم #مشکلات زیادی برایشان پیش می آید. گفتم مگر تو آشپزی👨🍳 بلدی؟ در جواب گفت من که آشپزی نمی کنم. من غذا تقسیم می کنم و شما #راضی هستید آنهایی که این همه زحمت می کشند گرسنه بمانند.😞 پس من باید بروم و از شما می خواهم که بگذارید که به جبهه بروم.هر دفعه که به #جبهه می رفت، چهارشنبه روضه🎙 موسی بن جعفر می خواندم.
🌷 آخرین باری که می خواست برود گفت:‼️ مادر، من این دفعه 25 روز بیشتر در جبهه نیستم و #برمیگردم و من هم گفتم: حالا که زود برمیگردی دیگر روضه نمیخوانم.❌ بعد از اینکه به جبهه رفت، در تماس #تلفنی که با او داشتم گفتم: که چکار کنم روضه بخوانم یا زودتر میگردی؟ گفت: #روضه را بخوان و من هم رفتم و به آقا گفت که جلیل بازهم به جبهه رفته. یک هفته 📆اول را که روضه خواندم، برای هفته دوم خبر آمد که جلیل #شهید شده است. درست💯 سر همان 25 روز شهید شد.
✍ به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_جلیل_محدثیفر🌷
📎سآلروز شهادت
@azkarkhetasham
#لالہهای_آسمونے
خیلی علاقه💞 به حضرت #زینب (س) داشت. یکی از رزمندهها که مداح🎙 بود میگفت: وقتی حسین میآمد تا در هیئت سینهزنی کند، هر #روضهای که میخواندم میگفت‼️: بخوان فقط دو کلمه آخر را از #مظلومیت حضرت زینب (س) برایم بخوان.😔 وقتی #مصیبت حضرت زینب (س) را برایش میخواندم آنقدر به سر و سینهاش میزد که میگفتم:‼️ «حسین این همه به سر و #صورتت میزنی درد نمیآید؟» میگفت: «نه، به خدا من متوجه نمیشوم.»😭 یکی دیگر از صفات حسین #ولایتمداریاش بود. پیرو خط رهبری بود💯. وقتی سخنرانی امام خمینی یا مقام معظم #رهبری از تلویزیون📺 پخش میشد بیشتر مواقع گریه میکرد. میگفت: امام خامنهای هم #مظلومیت اهل بیت (ع) را دارد.😢 ما باید #قدر رهبرمان را بدانیم. باید از ایشان درس بگیریم 📝و بفهمیم که امامان ما چقدر #مظلوم بودند.
#شهید_حسینعلی_کیانی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham