#غریب_طوس
شهید مدافع حرم احمد مشلب
متولد: 10شهریور1374 نبطیه-لبنان
شهادت:10اسفند1394 حلب-سوریه
نام جهادی: غریب طوس
(( نفر هفتم رشته تکنولوژی اطلاعات))
پدرش محمد مشلب از تاجران لبنانی و مادرش سیده سلام بدرالدین از سادات و عاشقان اهل بیت در لبنان است احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و این امر باعث شد تا همراه نیروهای حزب الله برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شود. وی به دلیل علاقه زیاد به امام رضا (ع) نام جهادی غریب طوس را برای خود انتخاب میکند که بعد از مدتها جهاد و مجروحیت سرانجام در درگیری با تکفیری ها بر اثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد و قطع تاندون و عصب پا و ترکش به سر به درجه رفیع شهادت نائل می آید.
📚کتاب ((ملاقات در ملکوت)) در رابطه با زندگی شهید احمد مشلب نوشته شده است.
🌹هدیه به روح شهید احمد مشلب و همه شهدای حزب الله صلوات🌹
در کانال از کرخه تا شام منتظرتان هستیم👇
@azkarkhetasham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنانی شنیدنی از مادر شهید احمد مشلب
🍃" #چندنمونهازمناجاتشهداباخدا "🍃
🌹شهیدعبدالحمید فلاحپور :
👈خدای منهمه وقت به یادتهستمبه یادم
باش که بی تو هیچ و پوچ خواهم بود .
🌹شهید مصطفی چمران :
👈خدایا تو را شکر میکنم که با فقر آشنایم
کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم .
🌹شهید عنایت حمزهلو :
👈خدایا اگر قرار است زندگی و حیاتم چراگاه شیطان شود مرگ باعزت نسیبم گردان .
🌹شهید مهدیزین الدین :
👈خدایا به آبروی فاطمهیزهرا به آبروی آن صدمات و لطماتی که در این دنیا متحمل شدند
از گناهان ما درگذر.
💓 @azkarkhetasham
🍂🌿🍃🍂🌿🍃
🌿🍂🍃
🌿🍂
🍂
🌷شھید شدن اتفاقی نیست
اینطور نیست ڪہ بگویی:گلوله ای خورد و مُرد..
شهــــید...
رضایت نامه دارد...
و رضایت نامہ اش را اول حسین(ع)
و علمدارش امضا میڪنند...
بعد مُھر
حضرت زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همه چیز دنیایش را به قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم خدا زندگے ڪرده...
شھادت اتفاقی نیست...
سعادتی ست ڪه نصیب هرڪسی نمیشود..
باید شهیدانه زندگی ڪنی تا شهیـــدانه بمیری🌷🕊
سالروز عملیات بیت المقدس🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
@azkarkhetasham
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴
🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺
💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙
قسمت سی و سه:
🌸🍃غلام علی رفت و ماشین اش را بار زد ... چندتا جعبه انار بود و چیزهای دیگر ...
🌸🍃حدود ساعت چهار ما به طرف اسلام دشت راه افتادیم ...هم خسته بودم ...هم دلم میخواست خانه ی آقا قدرت بمانم ...
🌸🍃اما نمیشد غلام علی را تنها بگذارم ...مسؤل پایگاه بود ...و نیرو ها ،منتظر او بودند ...
🌸🍃به هر شکلی بود ...راه افتادیم ...آن روز ساعت ۳بعدازظهر تامین جاده ها تمام شد ...
🌸🍃این را بین راه فهمیدیم ...کاری هم نمیشد کرد ...یک کالیبر پنجاه ،بالای ماشین سوار بود ...
🌸🍃دوتا کلاشینکف ،یکی را به دست من داد و یکی را هم خودش گرفت ....
🌸🍃هوا تاریک شده بود ...و هنوز توی راه بودیم ...بین کوه و جنگل هایی که در اطراف بودند ...مشکلی برایمان پیش نیامد ...
🌸🍃بچه های پایگاه خیلی ناراحت شدند ...و به غلام علی گفتند ...که چرا این کار را کرده اید و خودتان را به خاطر ما به خطر انداخته اید ...
🌸🍃نیرو ها مثل خانواده اش بودند ...با او صمیمی بودند ... و مشکلات شخصیشان را هم به او میگفتند ...
🌸🍃موقع برگشت هم غلام علی راضی نشد ...کسی همراه ما بیاید ...ماهم نمیتوانستیم آنجا بمانیم ...
🌸🍃اولین جایی که امکان حمله ...به آن وجود داشت ، پایگاه بود ...
🌸🍃خدا با ما بود ...موقع برگشتن ،یکی از بچه های کرد که جز نیروهای خودی به حساب می آمد ....
🌸🍃تنها در جنگل گشت میزد ... که ماشین ما را میشناسد ...سوت میزند و می آید ...پشت کالیبر پنجاه می نشیند ... و با خیال راحت به اسلام دشت آمدیم ..
🌸🍃به آزمایش گاهی در سنندج رفتم ،چند روزی بود که اصلا .....
https://eitaa.com/azkarkhetasham
#ادامه_دارد...
#انیس_کردستان
🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹
✴ بسم رب الشهدا والصدیقین ✴
🌺زندگینامه شهید غلامعلی مرادیان 🌺
💙اَنـــیــس کـــــردســـــتـــــان💙
قسمت سی و چهارم:
🌸🍃به آزمایش گاهی در سنندج رفتم ،چند روزی بود که اصلا .....
حال و روز خوبی نداشتم ...
🌸🍃آزمایش دادم ...وقتی به غلام علی گفتم باردارم ...داشت از خوشحالی بال در می آورد ...
🌸🍃هرکس جای او بود ...با این همه گرفتاری ...می بایست ناراحت شود ...
🌸🍃خنده خنده گفت :
_من که میدانم شهید میشوم ...اما خدا را شکر که حداقل نسلی از ما باقی می ماند ...ان شاءالله زنده باشند ...یادگاری اند دیگر ....
🌸🍃این اتفاق جدید ...مرا کمی سر درگم کرده بود ...در این اوضاع و احوال بهم ریخته ...آمدن یک بچه دیگر اصلا به صلاح نبود ...
🌸🍃امام غلام علی ابدا به این طور مسائل فکر نمیکرد ...
🌸🍃هیچ چیز باعث نمیشد که از ادامه زندگی ....معمولی بماند ...
🌸🍃مردم هم که غلام علی را شناخته بودند ...با کوچک ترین مشکلی که بر ایشان پیش می آمد ...
🌸🍃در خانه مان را می زدند ...حل مشکلات مردم هم شده بود ...جزو دغدغه های زندگی او ...
🌸🍃یک شب غلام علی تازه آمده بود خانه ...دور هم نشسته بودیم ....
🌸🍃داشتیم شام میخوردیم که در زدند ...زن رشید و همسر ماموستا بودند ...
🌸🍃مثل اینکه ماموستا تصادف کرده بود ... و او را برده بودند ...بیمارستان مریوان ....
🌸🍃جهان داد و بی داد میکرد ... که نمیدانم چی به سر ماموستا آمده ...
🌸🍃باید مرا ببری مریوان او را ببینم ...هرچقد غلام علی به او میگفت خواهر من ...وضع جاده درست نیست ...
🌸🍃شماهم بچه دارید ...نمیشود شما را برد ...و فردا صبح شما را میبرد ...
🌸🍃جهان راضی نمیشد میگفت ...حتما باید مرا ببری ...
https://eitaa.com/azkarkhetasham
#ادامه_دارد...
#انیس_کردستان
🌹جهت شادی ارواح طیبه شهدا...صلوات...🌹