از کرخه تا شام
#رسـم_خـوبان
صدای #اذان را که میشنید، دست از کار میکشید❌. وضو میگرفت و با اخلاص در درگاه #خدایش نماز میخواند . نماز خواندنش دیدنی بود👌 .تا به حال کسی را با این حال و #خلوص ندیده بودم . یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم کارهایمان که تمام شد💯،سوار ماشین شدیم..صدای اذان را می شنیدیم که #عبدالحسین گفت: پیاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویم.😇 یکی از دوستان گفت: تا گردان راه زیادی نیست. در #گردان نمازمان را می خوانیم. در طول مسیر عبدالحسین دائم می گفت‼️اگر در زمان نماز اول وقت،تأخیر بیفتد در تمام کارها تأخیر می افتد! 😫یکدفعه برای #ماشین اتفاقی افتاد و به دلیل آن مشکل، توقف کردیم. عبدالحسین خنده ای کرد☺️ و گفت: این هم #عاقبت تأخیر در نماز!
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔺🔺🔺
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
🍂ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد ان شاالله که خداوند قبول نماید..ای پروردگار عالمیان و ای غیاث المستغیثین سپاس تو را که بنده حقیر و گنهکار را قابل دانستی و شربت شیرین شهادت را نصیبم نمودی و راه رسیدن به خودت را به من ارزانی داشتی هر موقع و یا هر جایی که از شهدا یادی می شد غبطه می خوردم و به خود می گفتم: ای کاش که در جنگ تحمیلی من هم می توانستم مثل یک بسیجی بجنگم و از روزی که این گروهک خدانشناس داعش تکفیری ها روی کار آمد هر لحظه انتظار می کشیدم که نوبت به من می رسد تا جان ناقابلم را در راه دفاع از حرمین تقدیم خدا و اهل بیت کنم.🍂
#شهید_جلیل_خادمی🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
#دعوا_با_سید
با او حرفم شد. تقصیر من بود. همان وقت که دعوا میکردیم مطمئن بودم که حق با من نیست.
اما عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم ، نیمساعت بعد یکی از بچهها آمد دنبالم و گفت:《از وقتی بحثتون تموم شده، مرتضی رفته تو اتاق و درو بسته، نماز میخونه.》
دو ساعت بعد، من را دید. آمد جلو، گرم احوالپرسی کرد. عرق سرد نشست روی پیشانیم، از خجالت.
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#روایٺــ_عِـشق ✒️
در عمليات #خيبر بنا بود دژي را بشكافيم💥. اطراف دژ باتلاقي بود، مواد #منفجره را كار گذاشتيم. دشمن👹 بهشدت دژ را ميكوبيد و هر لحظه امكان داشت گلولهاي روي مواد اصابت كند و #انفجار مهيبي رخ دهد. بايد سريع دژ منفجر ميشد تا آب💦 از پشت دژ رها شده و تانكهاي دشمن در آب و گل اسير شوند تا جلوي پاتك #تانكها گرفته شود. چاشني را داخل مواد منفجره گذاشتم و فيتيله آن را آتش زدم،🔥 هنگام دور شدن از محل انفجار پايم در #باتلاق فرو رفت، هر چه كردم پايم آزاد نشد. 😰تا ثانيههايي ديگر انفجار رخ ميداد و ده ها تن خاك و دود به #آسمان ميرفت. در اين لحظه بود كه با همه خطرات آن برگشتم سمت محل انفجار‼️ و شايد ثانيهاي قبل از انفجار، #چاشني را از مواد جدا و در يك فرصت ديگر دژ را منهدم كردم😱
📎فرماندهٔگردان تخریبلشگر ۱۰ سیدالشهدا
#شهید_سیدمحمد_زینالالحسینی🌷
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
#اعزام_به_سوریه
دفعه اولی که میخواست اعزام شود، من باردار بودم. محسن آمد با خوشحالی گفت که بالاخره با کلی خواهش، اسم من درآمده و با اعزامم موافقت شده. میخواهم بروم سوریه، اما تو به کسی نگو بارداری، که مخالفت نکنند. من هم همین کار را کردم و محسن چند روز قبل از محرم۹۴ اعزام شد و بعد از اربعین۹۴ به خانه برگشت.
راوی:همسرشهید
@azkarkhetasham