از کرخه تا شام
ای شهید دلم که به #تُ گرم نباشد، تابستانم تیر می کشد..! تقویمم را ورق بزن، تا با #تُ به آخر برسم 📎
🔺🔺🔺
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
🍂دوست ندارم و نمیخواهم جایی یا کوچه ای به اسم من باشد ؛ شما مسئول پاسداری از خون هزاران شهید انقلاب و اسلام هستید و دوستان عزیزم هوشیار و دقیق باشید و دست از فعالیت در مساجد و انجمن های اسلامی بر ندارید ..در حفظ و حراست از دستاورد انقلاب و پیروی از امام کوتاهی نکنید ...
اجرتان با خدا 🍂
#شهید_محمد_موافق🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
بعضی نگاه ها چشـــــم دل را رو بسوی خـدا باز مےڪند !! مخصوصاً اگر آن نگاه از قابِ چشم های آسمانے
#خاطرات_شـهدا
🌺🍃پاییز سال ۱۳۹۲🍂 بود که دائم از #سوریه میگفت. چند مرتبه برای اعزام اقدام کرد؛ اما هربار با شکست مواجه شد.😔 اسفندماه بود که گفت، «این بار با همیشه #فرق دارد. اگر حضرت زینب (س) قبول کنند، سفر قطعی است.»💯 گفتم، «انشالله که بازهم #گذرنامهتان به مشکل میخورد و نمیروید.» کمال خندید😄 و گفت، «دعا کن از رفقایم جا نمانم!» ۱۲ اسفند ۱۳۹۲ گفت، «این ماموریت شاید دو ماه📆 و شاید سه ماه به طول بیانجامد.» و #رفت.
🌺🍃اولین #عیدی بود که کمال تنهایمان گذاشته بود😢. بچهها بیقراری میکردند. محمدحسین #وابستگی بسیاری به پدرش داشت و در هر تماس تلفنی☎️ میپرسید، «بابا پس کی برمیگردی؟!» هرروز فقط دعا میکردم که این #فراق هرچه زودتر به پایان برسد.
🌺🍃صبح بیست و پنجمین روز از بهار ۱۳۹۳ زنگ درب 🚪به صدا درآمد. کمال از سوریه برگشته بود. به #سختی راه میرفت. علت را که پرسیدم، گفت، «اتفاقی نیفتاده، نگران نباش!» ‼️تا ظهر #واقعیت را پنهان کرد. باندپیچیهای پایش را که دیدم، گفتم، «چه اتفاقی افتاده؟»😱 گفت، «هیچی نشده، ترکش کوچکی #زخمیام کرده. بچهها اشتباهی من را به عقب بازگرداندند!» چند روزی 🗓طول کشید تا #بهبودی نسبیاش را به دست آورد.
#شهید_کمال_شیرخانی🌷
📎سالروز شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسـم_خـوبان
صدای #اذان را که میشنید، دست از کار میکشید❌. وضو میگرفت و با اخلاص در درگاه #خدایش نماز میخواند . نماز خواندنش دیدنی بود👌 .تا به حال کسی را با این حال و #خلوص ندیده بودم . یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم کارهایمان که تمام شد💯،سوار ماشین شدیم..صدای اذان را می شنیدیم که #عبدالحسین گفت: پیاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویم.😇 یکی از دوستان گفت: تا گردان راه زیادی نیست. در #گردان نمازمان را می خوانیم. در طول مسیر عبدالحسین دائم می گفت‼️اگر در زمان نماز اول وقت،تأخیر بیفتد در تمام کارها تأخیر می افتد! 😫یکدفعه برای #ماشین اتفاقی افتاد و به دلیل آن مشکل، توقف کردیم. عبدالحسین خنده ای کرد☺️ و گفت: این هم #عاقبت تأخیر در نماز!
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان🌷
#سالروز_ولادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
🔺🔺🔺
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
🍂ما می رویم تا وظیفه خود را انجام دهیم و نتیجه آن برای ما مهم نیست که چه بر سر ما خواهد آمد ان شاالله که خداوند قبول نماید..ای پروردگار عالمیان و ای غیاث المستغیثین سپاس تو را که بنده حقیر و گنهکار را قابل دانستی و شربت شیرین شهادت را نصیبم نمودی و راه رسیدن به خودت را به من ارزانی داشتی هر موقع و یا هر جایی که از شهدا یادی می شد غبطه می خوردم و به خود می گفتم: ای کاش که در جنگ تحمیلی من هم می توانستم مثل یک بسیجی بجنگم و از روزی که این گروهک خدانشناس داعش تکفیری ها روی کار آمد هر لحظه انتظار می کشیدم که نوبت به من می رسد تا جان ناقابلم را در راه دفاع از حرمین تقدیم خدا و اهل بیت کنم.🍂
#شهید_جلیل_خادمی🌷
📎سالروز ولادت
@azkarkhetasham
#دعوا_با_سید
با او حرفم شد. تقصیر من بود. همان وقت که دعوا میکردیم مطمئن بودم که حق با من نیست.
اما عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم ، نیمساعت بعد یکی از بچهها آمد دنبالم و گفت:《از وقتی بحثتون تموم شده، مرتضی رفته تو اتاق و درو بسته، نماز میخونه.》
دو ساعت بعد، من را دید. آمد جلو، گرم احوالپرسی کرد. عرق سرد نشست روی پیشانیم، از خجالت.
@azkarkhetasham