از کرخه تا شام
رسیدیم #کربلا رفتیم حرم حضرت عباس ، سینه زنی و توسل و دعا ...
راه افتادیم سمت حرم امام حسین اونجا هم به همین شکل، بلکه بیشتر ..
بماند که توی بین الحرمین چقدرخوندیم و سینه زدیم نرسیده به هتل، باز اومد که
حاجی بیا بریم حرم سیری نداشت واقعا عطشان بود
صبح, ظهر ,شب ,سحر، ول نمی کرد...مدام میومد که بریم حرم برامون روضه بخون.گاهی، قبول نمیکردم
بیشتر از این نمیکشیدم با بچه ها می رفت و خودش روضه می خوند.شب حرم بود سحر می رفتیم،می دیدیم باز توی حرم نشسته جلوش کم آورده بودم اگه معرفت نباشه، آدم نمیتونه این طور عرض ارادت کنه خیلی مهمه در جوونی این شکلی عاشق باشی
گوشه گوشه زندگیش رووصل میکرد به اهل بیت و امام حسین ( علیه السلام ).در خصوص #گریه صبح وشام برای امام حسین (علیه سلام) صحبت می کرد.
وقتی آب میخورد یاد #امام_حسین
می افتاد. واقعا از سلامش احساس می کردم از روی عادت نمی گه از ته دل سلام میگه: یاحسین
#شهید_مدافعحرم_محمدحسین_محمدخانی
@azkarkhetasham
#راز_عطر_عجیب_شهید
#شهید_حسینعلی_اکبری
بوی عطـــر عجیبی داشت...
نام عطر را که میپرسیدیم جواب سر بالا می داد،
شهید که شد در وصیت نامه اش نوشته بود:
" به خدا قسم هیچ گاه عطری به خود نزدم، هر وقت خواستم معطر بشم
از تــــه دل میگفتم:
" السلام علیک یا ابا عبد الله الحسیـــــن علیه السلام...
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
خوابی که خبر از شهادت مهدی را داد.
دو روز مانده به شهادت مهدی مادر بزرگش خوابی می بیند. وی در این خواب می بیند که از یک زیرزمین تاریک و غبار آلود آقایی نورانی بیرون آمد. از آن اقا پرسید که اینجا کجاست وی پاسخ داد " آمده ام سرباز خسته دمشقم را ببرم "
این خواب دو روز بعد با خبرشهادت مهدی تعبیر شد و با صحنه هایی که خانواده شهید در معراج شهدا دیدند مطابقت پیدا کرد.
صد در صد از راهی که انتخاب کردم راضی هستم و این باعث افتخار من است. اگر برای مهدی غیر از این پیش می آمد من باید شـک می کردم. شهادت لیاقتش بود.
مهدی حالت خاصی داشت. هیچ وقت نمی توانستم وی را با دل سیر نگاه کنم. برای همین هر وقت می آمد جلوی پایم می نشست سریع بلند می شدم یا می آمد جلویم می ایستاد سرم را پایین می انداختم گویی قلبم کَنده می شد. این حالت را از کودکی نسبت به مهدی داشتم. هر وقت در نماز می نشست ساعت ها دست به دعا بود وگردنش کج. من میگفتم خدا من که نمی دانم این چه می خواهد هر چه می خواهد حاجت روایش کن.
#شهید_مهدی_عزیزی
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#خاطرات_شهدا
کوله بار او همیشه یک ساک با لباس های خاکی بود. اما آخرین بار رفتن مهدی با همه رفتن ها فرق داشت. این را می شد به راحتی از حالات شهید خواند.
روزهای آخر مهدی با روزهای دیگرش تفاوت بسیار داشت یکبار من را صدا کرد و گفت مادر یک سوال می پرسم صادقانه جواب بده. پرسید اگر زمان امام حسین(ع) بود و من می خواستم بروم شما چه می گفتید گفتم یقینا صدتای تو فدای امام حسین(ع).
گفت مادر الان هم آن زمان است و هیچ فرقی نمی کند اگر ما نرویم گویی دوباره دست حرامی ها به حضرت زینب(س) رسیده است و او را به اسارت برده اند اگر امروز نرویم بر خلاف دستور رسول خدا(ص) عمل کردیم که فرمودند اگر صدای مظلومی را آن سوی عالم شنیدی و نروی کافری. با این حرف ها اجازه رفتنش را از ته دل دادم.
قبل از رفتن از پدر و مادر تنها یک چیز می خواست و آن اینکه بعد از خبر شهادتش آبرو داری کنند و نگویند ای کاش ... به پدر مادر گفت که با اختیار خود می رود و هیچ اجباری در رفتن نیست.
از مال دنیـــا چیزی نداشت جز یک موتور که آن را در ایام فاطمیه از وی دزدیدند. وی وقتی خبر دزدیده شدن موتورش را به مادر داد گفت" درویش بودیم و درویش تر شدیم"...
مهدی در ۳۱ سالگی و یک روز مانده به ماه مبارک کوله بار به سمت سوریه می بندد اما هنوز نام کسی به نام همسر در شناسنامه اش نقش نبسته بود. ما برای وی دخترشهیدی را پیدا کرده بودیم که از هر لحاظ مناسب بود اما مهدی می گفت "نه دست بردارید. آن بنده خدا چه گناهی کرده که هم فرزند شهید و هم همسرشهید باشد"
به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_مهدی_عزیزی
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۶۱/۷/۱ تهران
شهادت : ۱۳۹۲/۵/۱۱ سوریه
@azkarkhetasham
از کرخه تا شام
#رسم_خوبان
🔹زمستان سال نود و یک دعوت شدیم خانهی یکی از اقوام که از قضا ماهواره هم داشتند. همین موضوع باعث شد تا رضا درباره اهداف شبکههای ماهوارهای واسه صاحب خانه و بقیه صحبت کنه...
🔸توضیحاتی در مورد چگونگی تشکیل این شبکهها، منابع مالیشون، اهدافشون و حامیانشون داد، توی اون مهمونی تعدادی از افراد حاضر که از لحاظ نسبی رابطه دوری با ما داشتن هم بودن و صحبتهای رضا را هم گوش می کردن...
🔹چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی، توی سپاه مغز تو شستشو دادن تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان…. بعد از مهمانی، من با رضا تند برخورد کردم که چرا شروع میکنی از این حرفها میزنی که بخوان مسخرهات کنن و کلی توپ و تشر بزنن !
🔸اما رضا این جوری جواب داد: من وظیفمو انجام دادم، در قبال این خانواده توضیحات رو دادم، دیگه اون دنیا از من نمیپرسن که چرا دیدی و میدونستی اما چیزی نگفتی...من کار خودمو کردم، به وقتش این حرفها جواب میده خیلی برام جالب بود، اون اصلاً به این فکر نمیکرد که دارن مسخرهاش میکنن، فقط به فکر انجام وظیفهاش بود...
#شهید_رضا_کارگربرزی
#سالروز_شهادت
@azkarkhetasham
#شهید_امیر_حاجامینی
سر مزار امیر نشسته بودم که یه جوون اومد و گفت :
" شما با این شهید نسبتی دارید ؟ "
گفتم :
" بله ، من برادرش هستم "
گفت :
" راستش من مسلمون نبودم بنا به دلایلی
اما به زور مسلمون شدم ولی قلبا اسلام نیوردم ،
تا اینکه یک روز اتفاقی عکس برادرتون رو دیدم ، حالت عجیبی بهم دست داد.
انگار عکسش باهام حرف میزد با دیدنش عاشق اسلام شدم و قلبا ایمان آوردم.
#عاشقانه_شهدا
برخورد اولمان بود.
به من گفت: شما ميدونيد من قبلاً ازدواج كردم و اين ازدواج دوم من است؟
انتظار نداشتم، گفتم: نه! به من نگفته بودند.
گفت: شما بايد بدونيد من قبلاً با جبهه و جنگ ازدواج كرده ام، شما همسر دوم من هستيد.
همه چيز را رك و پوست كنده گفت.
گفت: انتهاي راه من شهادت است و اگر جنگ هم تمام شود و مـن شهيد نشوم هر كجاي دنيا كه جنگ حق عليه باطل باشد، ميروم آنجا تـا شهيد شوم.
خبر شهادتش را كه آوردند، براي من غير منتظره نبـود. آمـادگي اش را داشتم.
شهید مهدی زین الدین
@azkarkhetasham