eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.8هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا ❤️🍃 سلام حبیبه جان و دوستان عزیز. منم خانمی هستم ۳۶ساله. ۲۰سال پیش ازدواج کردم با ش
آتی: پاسخ اعضا 🌙🌺 ‌ سلام برای اون خانمی که شوهرش با خانمها شوخی وخنده میکنه.عزیزم شوهرشما ازاول اخلاقش همینجوری بوده.شما خیلی حساسی .زنداداش منم همینجوری بود داداشم باهرکی حرف میزد فورا زنش دعوا راه مینداخت .آخرشم بعد ده سال ازهم جداشدن .داداشم نتونست تحملش کنه.الان داداشم راحت شدباهرکی دوست داره حرف میزنه زنم نگرفت دیگه.برادرم ازدست زنش معتادشد.هنوزم معتاده.نمیتونه ترک کنه اینقدکه این زن داغونش کرد.اینقدبااین زنش صحبت میکردیم میگفتیم کاری نداشته باش این اصلا اهل هیچ چیزی نیست ولی اصلا نمیفهمید.ماهم خسته شدیم ولش کردیم تا طلاق گرفتن.حالا شما بهتره پیش یک روانشناس بری تا زندگیتو نپاشوندی ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام خانمیکه برادرشون تومور نخاعی دارن هیچ مشکلی پیش نمیادنگران نباشید یه اقایی همسایه ماهستن وده سال پیش به این بیماری دچارشدن فقط دوبارشیمی شد ودوبارم عمل که غده روبردارن وبازم مقداریش موند الان شکرخدا۹ساله سالم سالمه فقط کمی پاش میلنگه اونم خیلی خیلی کم انشاالله داداش شمام خوب میشه اصلا نگران نباشید امیدتون به خداباشه ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 از دست این خانمه که بچشو بخاطر حرفای صدمن یه غاز خواهرش ول کرده وبیخودی رفته قهر میخوام سرموبکوبم دیوار اخه خواهر من مگه زندگی خاله بازیه یا همه ادما فکرو رفتارشون قابل پیش بینیه ؟کی دیدی بچه حلال مشکلات باشه ,بچه روکردی الت دست خودت وخواهرت که واقعا عقلش نمیرسه و هرروزم بدتر داره با مشاوره های غلطش گندمیزنه به زندگیت ؟پاشوبروسرزندگیت الکی هم دنبال بهانه نباش یعنی چی بچه رو نده دست مامانت ؟ مگه میخوادبخوردش ؟حقیقتا هنوز واسه ازدواجت زود بوده , افسار زندگیت دست دیگرانه ,اصلا از زندگی چی میخوای؟هدفت از زندگی مشترک وبچه دارشدن چیه؟ لج بازی با شوهروخانوادش ؟بهتره بیشتر فکر کنی داری با سرنوشت دوتا ادم بازی میکنی . اگرم اهل زندگی نیستی وحس مادری نداری پس بذار حداقل بچت بمونه پیش خانواده شوهرت وتوهم بمون خونه پدرت .شاید اینجوری بهتر باشه. موفق باشی ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام .میخواستم در رابطه با خانمی بگم که بخاطر راهنمایی خواهرش با شوهرش دعوا کرده.قهر کرده رفته خونه پدرش،و حالا دلش برا بچه ش،تنگ شده. ببخشید رک میگم عزیزم آخه مگه چه اتفاق خاصی افتاده بود که شما با شوهرت دعوا کردی.این حق مادرشوهرت هستش،که نوشو بغل کنه .تو میخواهی قلدری کنی و شوهرت بگه چشم!!! چرا زندگی را هم برا خودتان وهم مرد زندگیتان جهنم می کنید.من تو زندگیم همیشه خواستم احترام مادرشوهرمو نگه دارم.اوایل شوهرمم خیلی به حرف مادرش بود ولی من اینم به دل نمیگرفتم.و احترام به مادرشوهر را نگه میداشتم .این اخلاق من باعث شد .شوهرم رفته رفته روی من حساس شد و دیگه هیچ کس قادر نبود بهم بی احترامی کنه.ولی من خودم به این هم راضی نبودم میگفتم تو دخالت نکن ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام در مورد خواهری که برادرش تومور نخاعی دارن وخیلی نگران هست انشالله بحق بزرگی خدا وخون پاک سیدالشهدا که برادرتون شفا پیدا می کنه نگران نباشید خیلی ها با پرتو درمانی نتیجه گرفتند من شوهرم سرطان حنجره داشتن از پرتو درمانی نتیجه گرفتند وبرادرم هم چند وقت پیش توگروه اعلام کردم واز همه عزیزان التماس دعا خواستم خیلی از خواهرای گلم راهنمائی کردن مثلا حسینه پنج تن آل عبا آقای شبان که من موفق به پیدا کردنش نشدم اما من متوسل به خانم ام البنین شدم وخود برادرم به آقا امام حسین(ع) قربونش برم متوسل شدن خدا رو شکر برادرم درست که درحال شیمی درمانی هستن ولی خیلی حالش بهتر شده شما هم 100 مرتبه سوره حمد رو بخون وهدیه کن به خانم ام البنین وقسمش بده به پسرش آقا ابوالفضل(ع) وشفای برادرت رو بخواه انشالله بحق دستای بریده آقا ابو الفضل که شفا پیدا می کنه ☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃 سلام حرفم با خواهری هست که دوساله ازدواج کرده و قهر کرده و دختر پنج ماه اش کنار مادرشوهرش هست عزیزم چه توقعی از همسرت داری انتظار دارید وقتی از خانواده اش بد میگید بیاد با شما همراهی کنه ؛ یعنی چی که هر چی شما بگید اون بگه جشم مگه با ربات ازدواج کردی اونم ادم حق داره نظرش رو بگه یا حتی دفاع کنه ؛ من خودم خانواده همسرم به قدری اذیتم کردن و ولی هیچ وقت همسرم پشت به خانواده اش نکرد حتی خودم یه مدت رفت و امد نکردم ولی همسرم جمعه ها میرفت به خانوادهاش سر میزد و میومد در صورتی که میدونست خانوده اش تقصیر دارن خودش هم قبول داشت ولی هیچی نمیگفت که من بیشتر ادامه بدم و واقعا ازش ممنونم بابت مدیریتش و بعد ها فهمیدم اونجا میرفت اشتباهات اونها رو بهشون محترمانه میگفت؛؛ الان بعد از چند سال من شدم بهترین عروسشون و خواهر شوهرام اوندفعه گفتن‌ما رو ببخش اون موقع سنمون کم بود ؛ولی هیچ وقت بی احترامی حتی موقعی که نبودن و حضور نداشتن نکردم اینها رو یه اقا متوجه میشه بد خیلی ببخشید متوجه شدم که خواهرتون منطقی و عاقلانه شما رو
راهنمایی نمیکنه لطفا به حرفشون گوش ندید و مطمین باش دلسوز شما نیست برگرد کنا ر دختر و همسرت زندگی کن دغدغه شما الان باید دختر و همسرتون باشه نه حرفهای پیش پا افتاده رو بندازی وسط زندگیت مطمین باش بعدا پشیمون میشی شما پای یه بچه رو کشیدی وسط زندگیت پس اول خودت اون ارامش رو به زندگیت انتقال بده مطمین باش همسرت عاشقت میشه منم مامان محمد ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پوست هندوانه و هزاران خواص ‌ ✅در این ویدیو با حضور استاد تاجبخش در مورد خواص بی نظیر پوست هندوانه که از خواص میوه آن بیشتر است و برای آبرسانی سلول های بدن و دفع سنگ کلیه بسیار موثر است صحبت می کنیم . این پست رو با عزیزانتون به اشتراک بذارین ❤️ ‌ ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی_اعضا ❤️🍃 نجمه با رفتنشون ما خیلی تنها شدیم، دو هفته بعد از رفتنشون، پنجشنبه صبح باد
❤️🍃 نجمه یکی دوهفته گذشت احمد یه روز عصر زنگ در رو زدو وقتی ایفون رو جواب دادم، گفت زود بیا پایین، ترسیدم فکر کردم چیزی شده، چادرمو سرم کردم و با سحر رفتیم پایین، احمد با غرور کنار یه پیکان سفید وایستاده بود...دید با تعجب نگاه میکنم ، گفت خوبه؟ امروز خریدمش. من رسما هیچ نقشی تو زندگیش نداشتم،هرکاری میخواست بکنه با خانواده ش مشورت میکرد، گفتم آره مبارک باشه... سحر خیلی ذوق داشت که ماشین دار شده بودیم... بعضی روزا با نرگس و دخترا میرفتیم پارک که حال و هوامون عوض شه، یه روز عصر که با سحر برگشتیم خونه،دیدم جلوی ورودی آشپزخونه وایستاده و چپ چپ نگام میکنه، حرفی نزدم که دعوامون نشه،سحر رفت جلوی تلویزیون نشست، احمد انگار با سکوتم عصبی تر شد چون وقتی داشتم میرفتم طرف اتاق خواب تا لباسامو عوض کنم بازمو گرفت و منو برگردوند طرف خودش، سعی کردم آروم باشم، گفتم چی شده، گفت کدوم گوری بودی؟! گفتم با نرگس بچه ها رو بردیم پارک دستمو فشار داد و گفت فکر میکنی من خرم، معلوم نیست داری چه غلطی میکنی، نمیفهمیدم چشه، گفتم زنگ بزن از نرگس بپرس ، گفت اون خواهرِ...از خودت بدتره.حالم خیلی بد بود از حرفاش اما بدتر این بود که سحر داشت میشنید این حرفارو گفتم خجالت بکش بچه داره میشنوه، گفت به درک، اونم یه روز میشه مثل تو مامانم راست میگه شماها همتون مشکل دارین... یهو مغزم سوت کشید... علت چرت و پرتایی که می‌گفت و فهمیدم، با مادرش حرف زده بود و بیشتر از همیشه پُرِش کرده بود... رفتم تو آشپزخونه،هی با خودم میگفتم ولش کن، تاثیر حرفای مامانشه، از حرف آدم دیوونه که نباید ناراحت شد...اما مگه میشد. مگه میتونستم،از کشو قرصا چندتا بسته قرص برداشتم و همه رو خوردم...لعنت به من که حتی یه لحظه ام به آینده سحر فکر نکردم...فقط اون لحظه میخواستم که دیگه نباشم.. برگشتم که از آشپزخونه بیام بیرون چشمم افتاد به سحر که یه گوشه وایستاده بود و گریه میکرد، دیده بود دارم قرص میخورم، رفتم تو اتاق و یه گوشه دراز کشیدم، یه ربع بعد زنگ درو زدن،رحیم و نرگس بودن، سحر بهشون خبر داده بود، اومدن بالا و رحیم تا احمدو دید کوبیدش به دیوار، پشت سرشون پرستارهای  آمبولانس اومدن بالا،مشتهایی که می‌خورد تو صورت احمد حتی یه ذره هم منو آروم نکرد، سحر دستمو گرفته بود و گریه میکرد... اون لحظه یاد خانوم جون افتادم،که باعث و بانی چشمای گریون دخترم بود... چشمام کم کم داشت تار میشد، گیج شده بودم و با کمکشون سوار آمبولانس شدم و کلی خواهش اجازه دادن نرگس و دخترا هم کنارم باشن.. ده دقیقه بعد رسیدیم بیمارستان، حس میکردم دهنم شل شده، پشیمون شده بودم از کاری که کردم اما راهی واسه برگشت نبود.. رو تخت قسمت اورژانس خوابیدم و یه پرستار یه لوله فرو کرد تو بینیم که تا معده م رفتم، همش عُق میزدم،  بچه ها نبودن ولی نرگس داشت نگام می‌کرد و گریه میکرد... معده م رو شستشو دادن و آخرم یه مایع سیاه ریختن تو معدم..همه بدنم میلرزید. نصفه شب مرخص شدم و برگشتیم، احمد اصلا نیومد بیمارستان، به اصرار نرگس و رحیم رفتیم خونه اونا... سحر خیلی ساکت بود...دو روز بعد صبح احمد زنگ زد و اصرار کرد که برگردیم، خودمم دیگه خسته شده بودم و معذب بودم، نزدیک ظهر برگشتیم خونه، احمد خیلی مهربون شده بود، کلی واسه خونه خرید کرده بود، ناهار درست کرده بود، اما خب همه مهربونیش تا وقتی بود که با فریبا خانم حرف نزنه... احمد به خاطر مادرش تو کارای خونه و آشپزی خیلی مهارت داشت، چون تمام کارهای مادرش رو بچه هاش انجام میدادن...روز بعدش کلی اصرار کرد که بریم بیرون، سحر مدرسه بود و احمد مرخصی گرفته بود، رفتیم بیرون و سیم کارتشو به نام من زدو و گوشیشو فروخت و یه نوکیا 6600 برای من خرید، مثلا میخواست جبران کنه..سحر شدیدا استرس گرفته بود، نزدیک اومدن باباش به خونه میشد یه گوشه مینشست و ناخوناشو می‌جوید... بغلش میکردم باهاش حرف میزدم اما تاثیری نداشت..آخرین دعوایی که کردیم موقع خواب بود تلویزیون داشت فوتبال نشون میداد و منو سحر تو هال جلوی تلویزیون دراز کشیده بودیم، احمد نشسته و بود و کنترل دستش بود، از ظهر که اومده بود خونه یه جوری بود ولی حرفی نزده بود، سحر خوابش برده بود،آروم گفتم صداشو کم کن سحر بیدار نشه، یه جوری نگام کرد انگار بهش فحش دادم، گفت بیا خودت کم کن من بلد نیستم و کنترلو پرت کرد طرفم..کنترل خیلی محکوم خورد به صورتم تو یه لحظه صورتم خیس شدبا جیغ من سحر با ترس از خواب پرید و وقتی صورت پر از خون منو دید شکه شد ...خیلی ترسیدم فکر میکردم کور شدم...دخترم رفت طرف تلفن که به نرگس خبر بده، امااحمد نذاشت، گوشی موبایل منو گرفت و تلفن خونه رو هم جمع کرد و رفت،  به سحر گفتم بره یه کاسه آب و دستمال و بتادین و یه آینه بیاره، تا ببینم چی شده دخترکم با گریه رفت و آورد..اول با دستمال خیس تمیزکردم صورتمو، خداروشکر چشمم نبود، پلکم بود که پاره
شده بود... عمیق بود و بخیه میخواست ولی یه دستمال گذاشتم روشو با پارچه بستمش... سحرو بغل کردم و نازش کردم تا خوابش برداحمد نیم ساعت بعدش برگشت خونه و رفت تو اتاق، تا خود صبح بیدار موندم و فکر کردم، به خودم به آینده دخترم... احمد ساعت پنج بیدار شد که بره سرکار، اومد طرفمو گوشیمو انداخت کنارم، داشت میرفت که گفتم میخوام طلاق بگیرم، برگشت طرفم، خندید انگار داشت مسخره م میگرد، گفت هر غلطی میخوای بکن، جنازه ت از این خونه میره بیرون، چیزی نگفتمو رفت، تصمیمم رو گرفته بودم، دیگه نمیخواستم ادامه بدم، مطمئن تر از همیشه بودم.. ساعت شش و نیم بود که سحرو بیدار کردم که بره مدرسه،. دادگاه خانواده محلاتی نزدیکمون بود. سحر که رفت منم رفتم اونجا، با یکی دو نفر حرف زدم وتقریبا  فهمیدم باید چیکار کنم، مهریه م 800 هزار تومن بود که به نرخ اون روز میشد 7 میلیون تومن... مهریه م رو گذاشتم اجرا و پول پیش خونه و ماشینش رو توقیف کردم...همون روز یه ساک کوچیک جمع کردم و رفتیم خونه نرگس، ساکو که دستم دید اخماش رفت توهم، ولی به روی خودم نیاوردم، جایی رو نداشتم که برم،رفتیم تو  و یه گوشه نشستیم، نرگس همه مدت تو آشپزخونه بود و فقط چند دقیقه یه بار میومد و یه داد سر دخترش میزدو باز  میرفت، اخرشم خیلی راحت گفت یه پشه هم از خونمون رد میشه سپیده دیگه درس نمیخونه، واای که صدای شکستن غرورم رو همون جا شنیدم و بازم خفه خون گرفتم... احضاریه دادگاه رسیده بود دست احمد،  اومد دم خونه و کلی ابرو ریزی کرد و رفت... دو سه روز بعد صبح سحر رو فرستادم مدرسه و با رحیم رفتیم خونه، احمد سرکار بود، همه وسیله های خونه رو جمع کردیم و توی انباری طبقه پایین ریختمو درشو قفل کردم، میخواستم فقط خودش باشه و لباس تنش، میخواستم انتقام دردی که کشیدمو بگیرم ، با صاحب خونه حرف زدمو توضیح دادم براش همه چیو، و گفتم خونه رو تخلیه کردیم تا زودتر دنبال مستاجر بگرده و پول پیش رو بده... خیلی روزای وحشتناکی بود،اینکه با یه بچه باید چیکار کنم، هیچکس پشتم نبود، آقا جونمم خیلی پیر و شکسته شده بود، نمیخواستم حال اونو هم خراب کنم و سربارش باشم... سیم کارت و گوشیم رو فروختم، یه اتاق تو افسریه اجاره کردم، نرگس خیلی بداخلاق شده بود و نمیتونستم تحمل کنم... امتحانهای سحر تموم شده بود و خیالم از اون راحت بود، هرچند با یه معدل خیلی پایین... با یکم وسیله رفتیم خونه جدیدمون... یکی دو هفته بعد خانوم جون و نسرین اومدن تهران... خانم جون توپش پر برد، اومد و کلی غر زد بهم، حرفاشو که زد گفت زنگ بزن یه ماشین بیاد میخوام برم خونه نرگس، خونه ای که مرد نداره جای موندن نیست... دلم خیلی شکست، دلم میخواست بغلم کنه، بگه من کنارتم، بگه غصه نخور.. ولی حرفاش حالمو بدتر می‌کرد... گفتم بذار نسرین بمونه، سحر تنهاست، دلش تنگ شده خیلی، خیلی بد نگام کرد. گفت چَشم حتما، دختر چشم و گوش بسته مو بذارم اینجا که چی بشه... دهنم بسته شد، حتی خداحافظی ام نکردم... اون روز فهمیدم وسط اون همه سختی فقط خودممو خودم،هیچکس قرار نیست کمکم کنه.. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
❤️🍃 شهید صادق عدالت اکبری 💜🍃
زندگینامه شهید صادق عدالت اکبری جوان نخبه مدافع حرم، دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی و ورزشکار حرفه ای در 8 رشته ورزشی بود که در دومین روز از اردیبهشت 67 به دنیا آمد و در چهارمین روز همان ماه سال 95 در حلب سوریه به شهادت رسید. مادرش زمانی که صادق را باردار بوده، پدرش در جبهه حضور داشته، وجود صادق از آن دوران بهره مند شده و در روحیاتش تاثیر گذاشته است. صادق از نظر قیافه و خصوصیات اخلاقی کاملا به پدرش شباهت داشت. خودش نیز از این موضوع خوشش می آمد و سعی می کرد همانند پدرش رفتار کند، مثلا چیزهایی را بخورد که پدرش می خورد. دوران خردسالی او با اتمام جنگ و بازگشت آزادگان همراه بود؛ مادرش همانند دیگران وقتی تصاویر بازگشت اسراء از تلویزیون پخش می شد، اشک شوق می ریختند. آن زمان صادق تقریباً یک سال و نیم سن داشت. به قدری تیزهوش و زیرک بود که به این رفتار مادر توجه می کرد و وقتی تلویزیون برنامه اسراء را پخش می کرد و مادر حواسش نبود؛ مادر را صدا می زد و می گفت: «مامان بیا گریه کن آمدند!» با اینکه نمی دانست دلیل این کار چیست. مادرش شاغل بود و صادق را از دو، سه سالگی به مهد بردند او را در کلاس نوزادان نگهداری می کردند، اما در یک هفته اول به قدری بی قراری و گریه کرد که معلم رده نوپایان صادق را به کلاس خودش برد تا آرام گیرد. با اینکه آن رده بزرگتر از سن صادق بود، اما به قدری خودش را با کودکان آن کلاس وفق داد که از همان روز نشان داد با افراد بزرگ تر از خودش راحت تر است و می تواند ارتباط برقرار کند؛ از آن روز به بعد همیشه در کلاس هایی که یک رده از سن خودش بزرگ تر بود، می ماند. صادق از دوران نوجوانی فردی واقع بین، ظلم ستیز و یاری رسان مستمندان بود، اما در کنار اینها احترام به بزرگان از ویژگی های بارز صادق بود. روزی پدرش متوجه می شود که صادق و دوستانش تیمی را تشکیل داده اند و با مبالغ ناچیز خوار و بار تهیه می کنند و شبانه به حاشیه نشینان شهر آذوقه می رساندند، این کار نشان از آن داشت که واقعاً به درس هایی که از امام علی(ع) گرفته بودند عمل می کردند، آنطور نبود که بشنود و عمل نکند. فرهنگ پاسداری اولین اولویت و سر مشق خانواده صادق بود و او با این فرهنگ مانوس شده و به همین علت خودش علاقه داشت که وارد سپاه شود. و روحیه نظامی گری در وجود صادق بود سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نهادی است که به تأثیر از امام حسین (ع) و قیام ایشان تأسیس شده و مأموریت هایش نیز برای تداوم راه حسینی است. پدرصادق به این لباس قداست و ارزش خاصی قائل است و وقتی این لباس را بر تن صادق می دید افتخار می کرد و از تماشا کردنش لذت می برد؛ هر جوانی را با این لباس می بیند یاد و خاطره صادق برایش زنده می شود. فتنه 88 و رشادت های صادق در فتنه 88 که در تبریز هم جریان پیدا کرده بود، پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و پاسداران محول می کرد. یک مرتبه پدر صادق به خودش می گوید: «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری برای شان وجود دارد، چرا پسر خودت را نمی فرستی؟!» وقتی این جرقه در ذهنش زده می شود صادق را صدا می زند و می گوید: «آماده شو و تیمی که برای مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن. » صادق با ادب و احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش گذاشته می گوید: «چشم بابا!» صادق چهار شانه و تنومند بود، وقتی پدر بدرقه اش می کرد یاد بدرقه امام حسین(ع) افتاد که پسرش را با دعا راهی میدان جنگ کرده بود و او نیز به تأسی از امام حسین(ع) در دلش دعا زمزمه می کند؛ حتی یک آن این فکر به ذهنش می آمد: «من که پسرم را با این شور و شوق راهی اش می کنم شاید زخمی برگردد!» ولی می گوید چاره ای نیست، وقتی فردی مأموریتی را می پذیرد تبعاتش نیز برایش نوش است، اما در دل نگرانی داشت و با صلوات به ائمه متوسل شد، چند ساعت بعد خبر مجروحیت صادق را آوردند و در آن لحظه فقط می گوید: «خدایا رضایتم در رضایت توست و به آنچه امر می کنی تسلیم هستم.» بعد می پرسید که از چه ناحیه ای مجروح شده است؟ گفتند: «کمی دستش زخمی شده است.» چند ساعت بعد با دستی باند پیچی شده آوردنش. به پدرش می گوید: بابا چیزی نشده فقط کمی دستم خراش برداشته؛ پدرش نمی خواهد که زیاد به عمق قضیه وارد شود و معذبش کند. بعد از چند هفته پدرش متوجه می شود که دستش باد کرده وضعیت مساعدی ندارد، با یکی از همکاران راهی بیمارستانش می کند و عکسبرداری کرده و متوجه می شوند که تاندون یکی از انگشتانش قطع شده و نیاز به عمل دارد، هزینه عمل هم که 40 هزار تومان شده بود، سپاه پرداخت کرد. ... ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
🍎 💠 🔴عفونت ها مشکلات کیست تخمدان، فیبروم رحمی، عفونت ها، چسبندگی ها که موجب نازایی میشن یا حتی سقط های مکرر که ریشه اش سردی رحم هست 👇👇👇👇👇 ✅بخور خشک ✅ 🍃عنبر نسارا، اسفند فراوان، اسفرزه، زاج سفید، خاکشیر دود داده شود ♦اسفرزه خنک است برای درمان های ضد صفرا از اسفرزه میتوان کمک گرفت ♦ 🔴به مدت دو هفته روزانه 🔴 ✅بخور مرطوب ✅ 🍃آویشن، پونه کوهی، نعنا، گل ختمی، پنیرک گل بنفشه، بابونه، حنا (حنا ترمیم کننده زخم است) 🍃آب نخود (نخودی که 12 ساعت خیس خورده آبش رو صاف میکنیم) 🍃آب پوست انار (پوست انار داخل آب جوشانده یک روز هم داخل آبش بمونه بعد صاف کنید) از این مواد به عنوان آبزن استفاده میشه نکته ❌ 🔴افراد صفراوی که رحم گرمی دارند فقط از مواد خنک مثل بنفشه، پنیرک و سرکه استفاده میکنیم چون بقیه گرم هستند ✅کرم واژینال 🍃عسل روغن زیتون بو دار یک نخود زاج سفید، آب نخود، آب پوست انار، حنا از هر کدام مقداری (طوری تنظیم شود نه غلیظ باشد و نه رقيق) به صورت تزریقی استفاده شود ✔️این پماد حتی برای کسانی که مشکلی ندارند ولی قصد بارداری دارند برای پاکسازی قبل از بارداری عالی هست برای ضخیم شدن اندومتر عالی جواب میدهد ✅زمان مصرف دو هفته مانده به عادت در زمان پاکی ✅نکته ها ⬅زاج سفید برای بیرون کشیدن عفونت ها عالی است ⬅آب پوست انار برای شست‌وشو لثه عالی هست ⬅ویژگی رحم گرم خونریزی کم ⬅ویژگی رحم سرد عفونت های مکرر، افتادگی رحم خونریزی شدید زاج سفید فقط با نظرپزشک طب سنتی و یا حکیم مسلط اجرا شود حتما با روغن زیتون و عسل درترکیب بهره گیری شود 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎 🍌 ✅ خاکشیر جوشیده ✅ توت فراوان ✅ روغن زرد و بارهنگ خصوصاً برای یبوست صفراوی ✅ حب زرد ✅ حلوای ملین ✅ گلسرخ و سنا ✅ شیاف مسهل ✅ تمر هندی ✅ آب پیازچه پخته قرمز تبری ✅ آش آلو ✅ زردک رنده شده ✅ گلسرخ و عسل ✅ زردک پخته و روغن زیتون ✅ گلابی رسیده و انجیر خیسانده در روغن زیتون ✅ آب جوشیده ولرم ✅ نان سبوسدار ✅ دوغ با گل سرخ و ماست شیرین ✅ بارهنگ غلیظ شده ✅ سبوس گندم ✅ خورشت چرب ✅ مصرف سبزیجات و میوه های ملین بطور مداوم ✅ ۱ یا ۲ قاشق روغن بادام شیرین قبل از ناهار یا شام ✅ بادکش گذاری شکم ✅ روغن مالی روی معده زیر ناف در جهت حرکت عقربه های ساعت ✅ روزانه ۱ الی ۱۵ عدد آلوی بخارا مصرف شود.
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺🔺🔺🔶 علت پدید آمدن و درمان ساده‌ درمان کبد چرب با گرید ۱ و ۲ و ۳ با مصرف سکنگبین طی مدت ۱۲۰ الی ۱۸۰ روز
🌻🍃 سلام خواهرهای عزیزم .وقتتون بخیر🌺دوستان دعا یا ذکری هست که بخونیم محصولات مغازه مون زودتر به فروش برسه ؟؟اگه هست لطفا بهم بگید ممنونم ازتون .انشالله موفق باشید. ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام به اعضای محترم کانال. من ده ساله که ازدواج کردم و یک پسر ۸ ساله دارم . شوهرم و برادرش تو سال ۹۸ یک باغی را شریکی خریدند وحسابی بهش رسیدگی کردند الان عالی شده مشکلی که دارم اینه که شوهرم واسه من خیلی زبون داره برای فحاشی و توهین به خانوادم وتحقیر کردن ما چون وضع مالی بابام خوب نیست اما برای دیگران ساده رفتار میکنه و بی زبونه خواهر شوهرم و شوهرش همش مهمونیا وتولدشون را تو این باغ میگیرند و منم حرص میخورم که شوهرم چرا یک کلمه بهشون نمیگه مراسماتشون را تو خونه خودشون بگیرن چون همیشه شوهرم چشم میخوره و بعد از مهمونیا و تولدشون یه اتفاق بد براش میفته از شوهرم نا امید شدم چونکه بهشون نمیگه تو باغ ما نیایید اگه اعضا راهکاری دارن لطف کنند ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت دوستان عزیزم کسی دراین زمینه تجربه ی داره لطفادریغ نکندخانه مان تازه گچ کردیم سرامیک های کف خیلی کثیف هستن باجرم گیروجوهرنمک پاک نشدن به نظرتان باچی بشویمشان که براق بشن؟ ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام دوستان مهربان این مشکل رو یه نفر از من پرسید و نمیدونستم چی جوابش میشه از شما می پرسم دوستم پرسید که همسرش میگه بعضی وقتا تو خواب در حالی که خودش اصلا متوجه این نیست و نمیشه با شوهرش رابطه داره خودش میگه هیچ احساس چنین نداره و چرا این اتفاق میفته چطوری حلش کنه چون همسرش فکر میکنه دروغ میگه بهشو عمدا اینکار رو میکنه و میگه افکار جنسی درباره افراد مختلف میکنه و به ذهنش میاد و لی عمدی نیست و آزار دهنده اس براش .دلیلش چیه چه باید بکنه ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ ببخشید کسی راهکاری برای جلو گیری از سرما خوردگی داره؟! و اینکه من وقتی سرما می خورم خیلی سرفه میزنم در حدی که شبا نمی تونم بخوابم و سر کلاس هم نمی تونم بشینم کسی راهکاری واسه درمان زود تر سرفه داره؟! ❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام یه سوال داشتم ببخشین من دخترموچشم پزشکی بردم یکی مرکز استانمون دکتر باتجربه و خارج رفته عینک داده بانمره کمتر,یکی شهرخودمون دکترمعمولی واپتومتریست عینک داده بانمره بالاتر ,حالا این کار همزمانه باهم ,کدوم عینک درسته ,چرا هرکدوم یه نمره عینک متفاوت داده من گیج شدم ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام خدمت خواهران عزیز کسی کاروان برامشهدمیشناسه معرفی کنه. رباط کریم ❓❓❓❓❓❓❓❓ سلام ممنون میشم سوال منم بزارید کانال شاید دوستان راهنماییم کنن دیگه خسته شدم از درد دوتا بچه مدرسه ای دارم کلاس اول اصلا نتونستم باهاشون کار کنم درست بهشون برسم کمرم رگ به رگ شدن خیلی خیلی درد شدید داره سه تا امپول هم زدم ولی هیچ فایده نداشته اصلا نمیتونم بشینم یا موقع نشستن بلند بشم طور خدا خواهش میکنم اگه دوستان تجربه ای دارن راهنماییم کنن دگه خسته شدم خیلی میترسم که خوب نشم لطفاً بزارید کانال پیشاپیش از راهنمایی دوستان سپاسگزارم 🙏 👇🌻 @adminam1400 ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
دمنوش پونه برای عفونت ‌زنان 🔹پونه یک ضدعفونی کننده‌ی طبیعی است، ضد باکتری و ضد قارچ 🔹این گیاه نه تنها باعث از بین رفتن قارچ ‌ها میگردد بلکه به تقویت دستگاه ‌ایمنی بدن هم کمک میکند. ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 🌻🍃 سلام خواهرهای عزیزم .وقتتون بخیر🌺دوستان دعا یا ذکری هست که بخونیم محصولات مغازه مو
پاسخ اعضا 🌙🌺 ‌ سلام و خسته نباشید . در مورد خانمی که شوهرش سر کار نمیره و ۳ سال هست ازدواج کرده . مشکل شما از اون جا شروع شد که بزرگتر شما که پدرتون هست قاطع با همسرتون حرف نزده که من دیگه اجاره تو رو نمیدم و باید برای خودت کار ثابت پیدا کنی . و خود شما هم همه پس انداز هاتو بهش دادی و حتی به روش هم نمیاری که اقتدار داره و غرور داره که یه موقع کار پیدا کرد روت نمیشه بهش نگاه کنی مطمعن باش تا یه تکون اساسی خودت بهش ندی این ادم حرکتی نمیزنه نون و اب ش به راهه چرا کار کنه اخه . مامانم وقتی منو حامله بوده بابام حسابی خودشو به اون راه زده بوده و ۶ ماه خونه مونده مامانم به صاحب خونمون میگه اونم میگه چرا هیچی بهش نمیگی چرا بیرونش نمیکنی مامانمم بابام رو بیرون میکنه و میگه تا کار پیدا نکردی نیا خونه بعدشم بابام میره سر میدون برای کارگر ساده ساختمون میبرنش سر کار و شب هم به مامانم میگه کار پیدا کرده و بعدشم مامانم همیشه وقتی بابام تنبلی میکرد این کارو میکرد. اخه شما تا کی میخوای اینجوری زندگی کنی و الان که فقط یه بچه داری وضعت اینه وای به روزی که دوتا بچه بشن . و اینکه شما فک میکنی که فقط عیب های همسرت رو میبینی و خوبی هاشو نمیبینی عذاب وجدان داری اصلا هم نباید احساس گناه کنی چون استقلال مالی خیلی موضوع مهمییه . از کجا معلوم خوبی هاشم به خاطر اینه که شما خرجش رو بدی و گشنه نمونه و شما رو راضی کردی که بچه بیاری که ترکش نکنی . اگه رفت کار ثابت پیدا کرد و تو اون کار موند و پول اجاره و خورد و خوراک رو داد و بازم اخلاقش خوب موند میتونی بگی واقعا خوش اخلاقه . و اینکه شما گفتی الان یه سری ها میان میگن چرا خودت کار نمیکنی و امور زندگی رو به دست نمیگیری خواستم بگم گلم اگه میخواستی خودت کار کنی که اصلا ازدواج نمیکردی اون موقع نون خودت رو فقط در میاوردی و با پدر و مادرت زندگی میکردی و تو یه عالمه هزینه هم صرفه جویی میکردی و اینقدر هم هر روز جنگ اعصاب نداشتی . 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 خانوم عزیز که بچه کوچیک داری وقهر کردی رفتی خونه ی پدرت عزیزم یه زن حرفش تا وقتی پیش میره که سر خونه وزندگیشه خیلی کار اشتباهی کردی قهر کردی رفتی الانم به واسطه یه نفر که باهاش صمیمی هستی بگو زنگ بزنه به همسرت وبگه بیابا من بریم دنبال زنت وبیاریمش سر خونه وزندگیت نکن دخترم این کارهارو این حرف منو وقتی متوجه میشی که چهل سالتون شده ومیبینید چقدر برای خودتون سخت گرفتید وسر چیزهای بی خودی دعوا کردید دیگه تو اون سن رفت وامد همسرتون با خانواده ش براتون دیگه مهم نیست با عشق دخترتونو بزرگ کنید واز این دوران لذت ببرید بزارید همسرتون هم یه مدت راحت با خانوادش رفت وامد کنه وقتی ببینه شما حساسیت نشون نمیدید اونم ول میکنه لجبازی رو ومیچسبه به زن وبچه ش 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 خانمی که نامزد هستی و به گفته خودت خیلی اشتباه کردی تو نامزدیت و بله قربان گوی شوهر و خانواده اش بودی درسته عزیزم خیلی اشتباه کردی شما خودت رو بی ارزش نشون دادی شوهرت و خانواده اش هوا برشون داشته که الان کسی هستن اومدن شما ی بی ارزش رو واسه شاه پسرشون گرفتند منم اشتباه شما رو کردم الان زارو پشیمونم کلی حرف و کنایه شنیدم تو همه کارام هم نظر میدادن همسرم که تا بخوای بهم خیانت کرد و می‌کنه پول هم هر چی بهم میده می‌ره برای بدهکاری و قسط خودش ما رو لایق یه لباس وخانع و زندگی خوب نمیدونه اگه نامزدی که اصلا عجله نکن برای ازدواج شما رفتارت رو کلا عوض کن اصلا طرف نامزدت نرو برای آشتی با خانواده ات صحبت کن بگو من نمیخام با مادرشوهر تو یه خانه زندگی کنم تا اونا هم هم نظر باشند باهات هفتگی از همسرت پول بگیر مثلا این هفته پونصد بگیر یا ماهیانه مثلا اولش بگو دو میلیون بهت بده بعد کم کم بیشترش کن رفتار با خواهر شوهر و مادر شوهر هم درستش اینه که نه بی احترامی کنی نه بذاری سوار بشن بهت خیلی کم برو خونشون مثلا دوهفته ای یا هفته ای یه بار واسه خودت هم سنگین بشین اگه تیکه ای چیزی هم بهت گفتم اخمات رو بکن تو هم و چند دقیقه بعد برو خونه اینطوری میفهمن که ناراحت شدی و در آخر تو با ارزشی و لایق همه خوبی ها هستی عزیزم نزار ارزشت رو پایین بیارن ᯽────❁────᯽ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@azsargozashteha 📚🖌 ᯽────❁────᯽