eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
32 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 09052226697 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک ۵۰ فروشگاه فرهنگی بابُ الحَرَم 🔸کانال متن روضه: @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 بند اول: پر از غمی، کجا داری میری بابا نگو که داری میمیری از تو چشات میخونم ای بابا انگار به داغِ مادر اسیری ای بابا بابایی ببین تو خواهشم میدونی بری، یتیم میشم بگو چیکار بکنم نری هرچی که بگی روی چشم😭 بابایی بی تو میمیرم از همه سیرم ای بابا بابایی توی این دنیا نذاریم تنها ای بابا بابایی نرو از پیشم غرقِ آتیشم ای بابا تَهَدَّمَتْ وَ اللهِ اَرکانُ الْهدی وَ قَدْ قُتِلَ اِبْنُ عَمِّ الْمصطفی بند دوم: حاجت روا شدی و غرقِ خون رفتی، نگفتی دختری داری رفتی و ما شدیم ای باباجون تو این زمونه بی کس و کاری پاشو بابا پاشو بابا که حالم بده پاشو دوریتو بِهم نده پاشو بابا مادر اومده غمت آتیش به دلش زده بابایی من غریب میشم بی حبیب میشم بعده تو بابایی خیلی پیر میشم من اسیر میشم بعده تو بابایی دنیا نامرده غمگین و سرده بعده تو تَهَدَّمَتْ وَ اللهِ اَرکانُ الْهدی وَ قَدْ قُتِلَ اِبْنُ عَمِّ الْمصطفی بند سوم: با حال زار میبینم از رو تل جسم حسین و در ته گودال غارت میره کهنه پیراهنش بالای نعش اون میشه جنجال میشه جنجال یکی با سنگ یکی با عصا میزنن بدجوری بی هوا پاره پاره میشه پیکرش زیر فوجِ تیغ و نیزه ها میبره شمر با یک خنجر از حسینم سر واویلا میکوبه به روی خاکا تشنه دست و پا واویلا میپیچه تو دل صحرا ناله ی زهرا واویلا تَهَدَّمَتْ وَ اللهِ اَرکانُ الْهدی وَ قَدْ قُتِلَ حسین بنِ مرتضی 🎵📝: (طاها تحقیقی)
🏴 👌😍 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 بند اول: کوفه امشب عزا پوشه تاریک و خاموشه شبِ عزا و ماتمه حیدر غمگینه از دنیا میسوزه هر دم با یادِ غمای فاطمه سی ساله که روزِ خوش نداره روز و شب میباره سر رو غم میذاره واویلا خونه دلِ زارش از مدینه کوچَرو میبینه زمزمش همینه واویلا به غم اسیره علی داره میمیره علی موهاش سفید شده و خیلی پیره علی آه و واویلا علی بند دوم: کعبه قرآن گرفته سر از ماتمِ حیدر وا غربتا وا غربتا درِ ( دربِ) خونه با آهِ سرد میگه بهش برگرد نرو به مسجد مرتضی امشب دوتا میشه فرقِ سرش میشه دور و برش کل بال و پرش غرقِ خون شرحِ غمش حالِ مضطرشه یادِ همسرشه چشمای ترشه غرقِ خون حالش خرابه علی چشماش پر آبه علی خونِ سرش با صورَ~~تِش خضابه علی آه و واویلا علی بند سوم: زینب با دیدن بابا چشماش شده دریا میلرزه از گریه صداش مولا از شدت ضربت نمیتونه راحت صحبت کنه با بچه هاش لکنت زبونش امون‌‌ نمیده رنگ و روش پریده قامتش خمیده واویلا همدردِ اون دخترِ کوچیکه اون سه ساله ای که تو غمش شریکه واویلا بالا گرفته تبش جون اومده رو لبش یادِ رقیه شده روضه ی امشبش آه و واویلا علی 🎵: 📝(طاها تحقیقی) @babollharam
بسم الله الرحمن الرحیم همین که تیغ بَر سر  بر جبین خورد میانِ خانه‌اش زینب زمین خورد نه  تیغ اینقدر‌ها زوری ندارد غلط گفتم که میخی آتشین خورد - - - علی را عاقبت از پا درآورد که با خود تیغ یادِ مادر آورد چنان زد تیغ هم نالید از درد چنان زد دادِ زهرا را درآورد - - - سرِسفره دلِ دختر تَرَک خورد فقط سه لقمه امشب با نمک خورد علی امشب هوایِ روضه‌ها داشت فقط میگفت بودم او کتک خورد - - - همان‌هایی که بانو را شکستند خدایا بِینِ اَبرو را شکستند چنان زد فاطمه اُفتاد از پا گمانم باز پهلو را شکستند - - - چه با این مَرد این شمشیر کرده چه با این فرق این تقدیر کرده چنان بد زد نشد بیرون کشانَد گمانم تیغ در سر گیر کرده - - - حسن با داغِ خود درگیرتر شد  تمامِ مسجد از شمشیر تر شد علی اُفتاد رویِ دامنِ او حسن پیر است حالا پیرتر شد - - - نه مرحم نه دوا آورده بودند فقط آه و نوا آورده بودند فقط یک ضربه خورده بود اما برای او عبا آورده بودند - - - زمین اُفتاد و می‌نالید بابا که هر گوشه علی می‌دید بابا عبا آورده بودند و کمش بود علی را روی هم میچید بابا - - - علی جانش علی جانش زمین ریخت که حتی آه مژگانش زمین ریخت کشیدش در بغل این بارِ آخر ولی از بین دستانش زمین ریخت - - - صدا زد آتشِ دل را نشانید مرا بر شانه‌های خود کشانید جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر درِ خیمه رسانید (حسن لطفی ۹۸/۰۳/۰۳) @babollharam
مرثیه مولا علی علیه السلام حیدر که رفت بودن او در حصار بود اوراق درد و غربت او بیشمار بود وقتی دگر نفس نکشید و به خواب رفت یخ زد زمین چرا که دَمِ او بهار بود فرقش شکست و عرش خدا هم شکسته شد آیینه‌ی شکسته و آیینه دار بود حیف از دو دست او که کفن پوش خاک شد دستی که دست خالق این روزگار بود عالم تمام دست به دامان دست اوست دستی که بهر دین خدا افتخار بود صدها فرشته بوسه برآن دست میزدند دستی که حلّ هر گره در هشت و چاربود یکروز دست او به نوازش سر یتیم یکروز دست او پُره پینه زکار بود یکروزدست او به گدا میدهد نگین شبها به دست و شانهء او کوله بار بود یکروز دست او به سر دست مصطفی یکروز بهر فاطمه دستش انار بود مانند بید لرزه به تن دشمنان همه وقتی که دست او به تن ذوالفقار بود دستش هرآنزمان که به شمشیر میرسید آوای دشمن از همه سو الفرار بود دست کسی به پای رکابش نمیرسید لشکر به دست حیدری اش تارومار بود یکروز دست خیبری اش شد طناب پیج روزیکه تیره تر شده از شام تار بود دستی بلند بود و علی دست بسته بود آنروز علی زهمسر خود شرمسار بود کاری زدستهای علی برنیامد و دشمن لگد به در زد و فکر شکار بود این دستها به علقمه رفت و زتن فتاد عباس یک تن و صف دشمن هزار بود دریای کوچکی وسط مشک بر لبش چشم رباب بود که چشم انتظار بود از تیرها که پشت سر هم به او رسید سرتا به پا تمام تنش استتار بود تیری به چشم خورد و به عمق سرش رسید امّا هنوز قامت او استوار بود خم شد که تیر را بکشد بی کُلاه شد دستی نداشت زخمی وبی اختیار بود ضرب عمود آمد و زد آنچنان که بعد بر روی نیزه کج سر او رهسپار بود مجتبی صمدی شهاب @babollharam
ناگهان دریای خون محراب و منبر را گرفت جوی خون سرچشمه ساقی کوثر را گرفت تیغ آن ملعون به یک ضربت دو جا آمد فرود هم علی جان داد هم جان پیمبر را گرفت یک برادر سر به روی سینه بابا گذاشت یک برادر نیز بر زانوی خود سر را گرفت تکیه‌ی زینب نباید متکی باشد به غیر پس نباید بازوان این دلاور را گرفت جامعه بعد از امیرالمومنین گمراه شد چون خدا از مردم ناشکر رهبر را گرفت وقت رفتن سوی مسجد میخ در مانع نبود دست زهرا بود آنکه شال حیدر را گرفت دست زهرا تا قیامت حافظ جان علی است  مثل وقتی که میان شعله‌ها در را گرفت وقت جان دادن علی می‌گفت زهرا آمده بعد چندین سال خانه بوی مادر را گرفت مثل زهرا که صدا زد «فضه دستم را بگیر» بین بستر مرتضی هم دست قنبر را گرفت از مصیبت های زینب گفت هنگام وداع  چند خطی روضه خواند و اشک دختر را گرفت پیکری در قتلگاه و خنجری در دست شمر کاش می‌شد تا از آن نامرد خنجر را گرفت خواهری از روی تل دارد تماشا می‌کند کاش می‌شد لااقل چشمان خواهر را گرفت
. 📲 و ویژه شهادت امیرالمومنین علی(ع) و شب هایِ قدر هم اکنون در کانالِ وضعیت و استوری: @babolharam_story @babolharam_story @babolharam_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم علی_ع .شور.لطمه زنی..(۱۵) .برخیزکه شورمحشرآمد.. _____________________ بنداول.. برخیزکه هنگام سحرشد داخل به مسجدگویاحیدرشد گویابه محراب علی فداشد ازتیغ ملجم.فرقش دوتاشد. /حیدرمددیاحیدریاحیدر..۲ ____________________ بند دوم... برخیزکه وقت محشرآمد گویاسوی مسجدحیدرآمد برخیزوبانوای یاحیدر آوای قدقتل ازدر آمد حیدرمدد.یاحیدر.یاحیدر۲ ______________________ بند سوم... بغضی کشنده توی گلومه. کار علی درمسجدتمومه حیدرمیان بسترفتاده زینب ازاین واقعه جان داده /حیدرمدد.یاحیدریاحیدر.۲ _______________________ بندچهارم.... ای وای سر حیدرشکسته دختربه چادرسر اوبسته ماتم زینب تموم نداره واسه سره بابا بیقراره حیدرمدد.یاحیدریاحیدر..۲ مداح،،
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امیرالمومنین(ع) بین محراب علی شیرجهان افتاده که از این واقعه عالم به فغان افتاده بین محرب دعابود علی خورد زمین فاطمه موی پریشان به جنان افتاده شده منشق سر ه مولا،چه کندبا زینب پیشواز سر بشکسته چسان افتاده نفسی نیست دگر در دل این باغ خزان پی او باد صبا اشک فشان افتاده شده پاشیده زهم عرش برایت حیدر جبرییل مویه کنُان، مویه کنان افتاده باز گودال مرایاد توانداخت حسین غارت خیمه ی سلطان، به سنان افتاده شمرآمدپی گودال و دل زینب دید سوی این باغ دگر باد خزان افتاده دو سه باری به زمین خورد ودلش گفت حسین گوشه ی خیمه چنین او نگران افتاده غلامی @babollharam
دو قدم رفت ولی پیکر اومیسوزد زتَرَک خوردن سَرَ ،دُختراومیسوزد تیغ تا رفت فرو ،رفت میانِ اَبرو تیغ وشمشیرچنین با سر اومیسوزد به سرش خورد ولی پهلویِ او درد گرفت دید از ضربه‌یِ در همسر اومیسوزد آمدعباس ولی گریه کنان درپی او بارها تا بِرِسَد مَحضَرَ اومیسوزد پیش ِ زینب رویِ پا بود ولی باز افتاد زینبش دیدکه بال وپر اومیسوزد دیدناگه به زمین خوردنِ بابایش را گریه میکرد...خودش آخر اومیسوزد رویِ تَل تا لبِ گودال دویده زینب کربلا بینِ همه خواهر اومیسوزد نیزه‌ای آمدو او را چقدرهول نمود نیزه کمتر بزنیدچون سَرَ اومیسوزد پیش چشم خواهری بود سَنان می‌خندید روی گودال چنین مادر اومیسوزد -آرمین غلامی (مجنون @babollharam
باز کن در که گدای سحرت برگشته عبد عصیان زده و در به درت برگشته بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته اصلا انگار نه انگار گنه کارم من به تو اندازه ی یک عمر بدهکارم من گرچه آلوده ام و خار ولی برگشتم طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم دستِ پر هستم و با نام علی برگشتم از عقوبات من غم زده تعجیل بگیر عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه حرف پرواز زد اما همه طنازی بود دوستت دارمِ آن دوست ،دغل بازی بود هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد این در آن زدم اما گره ام باز نشد این پر سوخته وقتی پرِ پرواز نشد سدّ راه گنه خانه برانداز نشد ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا حال من آمده ام حالِ مرا بهتر کن دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن با چنین بنده که داری به مدارا سر کن دم افطارم و مست می کوثر کن کوثر از اشک حسین است خدا میداند که علی ریخته و فاطمه میگریاند گرچه اندازه ی یک کوه گنه سنگین است آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است آخر کار هر آن کس که بیاید این است اولین قطره ی اشکی که ز چشمت ریزد بهر امداد به او فاطمه بر میخیزد شاعر:گمنام @babollharam
بسم ‌الله الرحمن الرحیم تب گرفته تمام جسم مرا همه جا را سیاه میبینم کاش زهرا عیادتم بکند  او بیاید برای تسکینم گرچه بستند باز میریزد خون دل از شکاف زخم سرم.. زخم شمشیر قاتل من نیست داغ ناموس مانده بر جگرم سهم من از تمام این دنیا غصه و حسرت و بداقبالیست.. دور بستر حسین هست و حسن جای محسن کنارشان خالیست من که مرد نبردها بودم یک جراحت مرا ز پا انداخت وای از فاطمه که حوریه بود پنجه بر گونه هاش جا انداخت بروقنبر میان هرکوچه  بگو از حال و روز غمبارم  کودکان یتیم کوفی را با خبر کن که کارشان دارم این حسین است ، چهره ی اورا ای پسربچه ها نگاه کنید سر رخت و لباس او نکند.. کشمکش بین قتلگاه کنید سنگ از روی بام ها نزنید هر زمان که اسیر آوردید صدقه دست زینبم ندهید کودکانی که شیر آوردید آه و نفرین من به کوفه اگر از سری معجری ربوده شود وسط ازدحام جمعیت نکند دختری ربوده شود صاحبان تنور بعد از این به سر آفتاب رحم کنید اهل کوفه وصیتم این است به عروسم رباب رحم کنید @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ جاده ی وصل علی و فاطمه هموار بود لحظه ی پرواز روح حیدر کرّار بود رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی اش یعنی این که جوشش زخم سرش بسیار بود گوشه ی خانه به سر قرآن گرفته زینبش بر لبش امّن یجیب و ذکر استغفار بود چند باری از سر شب تا سحر از حال رفت گوییا آماده ی رفتن به سوی یار بود بعد زهرا روز خوش هرگز ندیده مرتضی در گلویش استخوان و بین چشمش خار بود! یک نگاهش بر حسین و زینب و عبّاس بود یک نگاه دیگرش هم بر در و دیوار بود غصّه ی خانه نشینی و غم سی ساله اش پیش چشمش می گذشت و غرق این افکار بود ماجرای کوچه و روی کبود فاطمه مثل یک دیوار خانه بر سرش آوار بود آن چه که شیر خدا را بر زمین انداخته ضربه ی تیغ عدو نه... تیزی مسمار بود ... آمد استقبال او با شاخه ی گل، همسرش روی دستش غنچه ی شش ماهه ی خون بار بود @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ به احترام مناجات نیمه شبهایش خدا گذشت ز ما شیعیان رسوایش علی اجازه نداد آبروی ما برود ! چه دِین ها که ندارد گدا به مولایش.. چگونه حاکم کوفه نمک غذایش بود؟! چگونه پی ببرد عقل بر معمایش؟! برای نوکر خود کفش نو خرید ولی همیشه کفش پر از وصله داشت بر پایش علی که قامت یل های شام را خم کرد شکست گریه اطفال قد طوبایش طلاق داد خوشی های پوچ دنیارا خوشی آخرتش بود حزن دنیایش.. کسی که باعلی امروز خویش را گذراند خوشا به روز قیامت خوشا به فردایش! خدا گواه به نامرد و مرد رو نزند هرآنکسی که فقط حیدراست آقایش کریمی پسران از کریمی پدر است چه خوب ارث گرفته حسن ز بابایش نشاند قاتل خودرا به سفرهٔ کرمش چه رحمتی است دراین سفرهٔ مصفایش سرش شکسته ولی عاشقانه میخندد نمانده فاصله ای تا وصال زهرایش @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه مَرهم برای زخم سرم باش، فاطمه یک عمر، انتظار تو را میکشم بس است هجرانِ روزگار تو را میکشم بس است از سینهٔ شکستهٔ تو سینه اَم پُر است از بازوان خستهٔ تو سینه اَم پُر است آری شنیدنیست، غم اینچنینی اَم طولانی است قصهٔ خانه نشینی اَم می آیم و نگفتنی اَت را بمن بگو آن قصهٔ شنیدنی اَت را بمن بگو من مانده ام هنوز، از آن رو گرفتنَت وای از زمانِ دست به پهلو گرفتنَت ایکاش حرفی از در و دیوار میزدی یکذّره حرف، از نوک مسمار میزدی غیر از وصیتت، به شبِ رفتنَت به من چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من صد ماجرا و اینهمه تُوداری، ای دریغ! رفتی تو با تمام گرفتاری، ای دریغ! یادم نرفته آخرِ خط، گفتی یاعلی بودی بخون و خاک و فقط، گفتی یاعلی حالا علی بسوی تو پرواز میکند عقده ز استخوانِ گلو باز میکند گویا هنوز منتظرِ من نشسته ای من با سرِ شکسته، تو پهلو شکسته ای تازه حسن مصیبتش آغاز میشود کم کم صدای غربتش آغاز میشود دارد حسین، زمزمهٔ کربلا به لب زینب صبور، در همه غمهاست روز و شب میبینم آن زمان که سرم، جنگ میشود دامانِ اهل کوفه پُر از سنگ میشود وای از شکستنِ سرِ زینب، ز سنگ بام وای از غم غریبیِ زینب، به شهر شام @babollharam
بسم‌الله الرحمن الرحیم باز هم خانه و یک بستر خون آلوده زنده شد خاطره‌ مادر خون آلوده شیر مرد اُحد افتاده کجایی زهرا تا ببندی سر این حیدر خون آلوده این سروصورت خونین شده هم ارثی شد بعد از آن کوچه و نیلوفر خون آلوده ریشۀ هرچه بلا آن در و دیوار شده سینۀ مادر و میخ در خون آلوده مثل پهلو سر پاشیده زهم خوب نشد چه کند زینب و این پیکر خون آلوده دور زینب همه هستند همه مَحرم ها وای از کرببلا و پر خون آلوده با لبانی که ترک خورده به گودال آمد بوسه زد با قد خم حنجر خون آلوده درسرازیری تل روبروی شمر رسید چشمش افتاد به موی سرخون آلوده خوب شد خورد به تاریکی شب غارت ها جمع شد قافله ای دختر خون آلوده می فروشند در این کوفه سر بازارش گوشوار و سپر و معجر خون آلوده "@babollharam
بسم ‌الله الرحمن الرحیم چشم‌هایِ به رنگِ خونَت را بر پرستارِ خود کمی وا کُن دلِ من شور میزند بابا گریه‌های مرا تماشا کُن گرچه بستم شکافِ زخمت را خونِ تازه دوباره میریزد گرچه بر معجرم گره زده‌ام لَخته‌خون ، پاره پاره میریزد بعدِ لبخندِ قاتلت بر من تو چرا خنده میکنی بابا؟ شبِ بی مادریِ ما را باز این چنین زنده میکنی بابا واژه‌هایی که خاطرات من است باز تکرار میکنی هر بار کوچه‌یِ تنگ ، خنده و هیزم میخ در ، دود ، آتش و دیوار مُردم از روضه‌خوانی‌ات امشب سوختم پایِ هر وصیتِ تو سرِ شب از شکافِ در دیدم حالِ عباس را زِ نیَتِ تو دستِ او را گرفتی و گفتی رو سپیدم کُن ای رشیدِ علی پیشِ زهرا کُن آبرو داری آبرویم بخر ، امیدِ علی جانِ تو ، جانِ خواهرت زینب ای علمدارِ کاروانِ حسین حیدرِ بی مثالِ عاشورا جانِ تو ، جانِ دخترانِ حسین نکند کودکی شود تشنه نکند دختری زمین بخورد نشود با تو خیمه‌ای بی تاب نکند مادری زمین بخورد دستهایت اگر زمین اُفتاد نامِ زهرا به لب بِبر ، جان گیر بدنت را سپر کُن و بشتاب خم شو و مشک را به دندان گیر تشنه لب ، مشکِ آب را به لبِ کودکِ بی زبان بگیر عباس تیر وقتی به چشمهایت خورد مدد از زانوان بگیر عباس دست وقتی که نیست با صورت از سرِ زین به خاک می‌اُفتی غرق در تیر ، ای کمان اَبرو به زمین چاک چاک می‌اُفتی مادری میرسد به بالینت دست دارد به رویِ پهلویش کاش چشمت نبیندش وقتی جای یک دست مانده بر رویش @babollharam
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ در کوفه معنای هدایت را نمی فهمند آن بی محبت ها محبت را نمی فهمند عدل است نام دیگرت ای حیدر کرار اصلا برو وقتی عدالت را نمی فهمند از فرط سجده پینه ها بسته جبین شهر اما چرا روح عبادت را نمی فهمند ؟؟ گفتی سَلونی... ساده لوح از ریش خود پرسید افسوس فحوای کلامت را نمی فهمند بر جان معصومی نچسبد وصله ی دزدی لعنت به کوفه اصل عصمت را نمی فهمند از سوز " الدهر انزلنی..." های تو پیداست این طایفه فرق اصالت را نمی فهمند فخرالقضاتی و گواهم نیز بیت الطشت قدر تو قاضی ها قضاوت را نمی فهمند از نان جو خوردی بفهمی حال مسکین را اهل تجمل حال رعیت را نمی فهمند بالاتر از زهد تو زهدی نیست پس زهاد توصیف دریای قناعت را نمی فهمند لَيسَ عَنِ الـمَوْتِ مَحيدٌ... را به گوش خلق هر بار میخوانی روایت را نمی فهمند اَکثَرُهُم لایَعلَموُن ای هادِیَ الاُمَّه زحمت نکش دیگر نصیحت را نمی فهمند امروز همراه تو فردا را علیه تو عهد و وفاداری و بیعت را نمی فهمند فردا بلنگد پای توحید کسانی که امروز فرمان امامت را نمی فهمند هستی امیرالمومنین ما به کوری چشم کسانی که ولایت را نمی فهمند قومی که با خویشان تو در رفت و آمد نیست شیرینی طعم رفاقت را نمی فهمند دیوارهایی که نشد نام تو بر آن قاب زر را نمی فهمند زینت را نمی فهمند آن ها که محروم اند از دیدار ایوانت وارد شدن در باغ جنت را نمی فهمند جز فاطمه که پابرهنه تا نجف آمد زوار تو اجر زیارت را نمی فهمند سی سال و اندی داغ دار فاطمه هستی نسل سقیفه این مصیبت را نمی فهمند آن ها که نه مسمار دیدند و نه شمشیری پس مطمئنا درد ضربت را نمی فهمند بچه یتیمانی که نزدت حرمتی دارند در وادی طف هتک حرمت را نمی فهمند آشفتگی زینبت را مردم کوفه وقتی نباشد گیسوانی شانه می فهمند با روضه خلخال و معجر خوب فهمیدیم بی چشم و رویان اجر خدمت را نمی فهمند مزد پدر را به پسر در کربلا دادند با چکمه و سرنیزه و تیر و عصا دادند @babollharam
بسم‌الله الرحمن الرحیم امشب این خانه باز پُر شده از گریه و سوز و آه دلشوره حال اُم‌البنین تماشایی است گاه اشک است و گاه دلشوره مادری بود سر به زیر و علی که تَرَک خورده بود احساسش همه بودند دور بسترش اما دَمِ در ایستاده عباسش تا بُریده نَفَس نَفَس میزد گریه در‌ بینِ خانه می‌اُفتاد مردِ خیبر مقابلِ زینب هِی سَرش رویِ شانه می‌اُفتاد گفت آقا شب وصال است و دلخوشم با صدایِ زهرایم همه از دورِ بسترم بروند همه جز بچه‌های زهرایم * * * سر ‌به زیرِ رشیدِ این خانه سمتِ در داشت جان به لب می‌رفت دست بر سینه داشت آهسته رو به بابا عقب عقب می‌رفت ناگهان گفت جانِ بابا باش پیشِ من پیشِ خواهرانِ حسین ای تمامِ وصیتم عباس جانِ تو جانِ دخترانِ حسین همه را تا سپرد بر عباس گفت راحت خیالت ای مادر در جوابش به گریه اُم‌ِبنین گفت شیرم حلالت ای مادر علقمه دید خم شده بر مَشک آنقدر تیر خورد تا اُفتاد همه در پشتِ نخلها بودند همه گفتند مرتضی اُفتاد.... (حسن لطفی) @babollharam
بسم‌الله الرحمن الرحیم از زبان حضرت زینب سلام‌الله خانه ویران شده‌ام غُصه‌ی بابا سخت است حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است دیدنِ رویِ تو و لَخته‌یِ خونها سخت است سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است باز هم روضه نخوان روضه‌یِ زهرا سخت است شعله‌هایِ نَفَسِ شعله‌وَرَت جمع نشد زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد لکه خونهای رویِ بال و پَرَت جمع نشد بسته‌ام روسری‌ام را به سَرَت جمع نشد زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است آه ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان حرفِ ناگفته بگو پیشِ پرستار بمان پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان گرچه بی دست ولی آب نگهدار بمان از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است شبِ آخر شده ‌اِی کوکبِ اِقبال مَرو روضه‌ی باز مخوان این همه از حال مَرو سَرِ آن پیکرِ اُفتاده‌ی پامال مَرو جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید پنجه‌ها از همه سو پیرهنش را نکشید تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید نیزه‌ها شرم کنید و دهنش را نکشید پیشِ مادر زدنِ سنگ به لبها سخت است منم و دیدنِ او لحظه‌ی اُفتادنِ او منم و ضربه‌ی سرنیزه به روی تنِ او وقتِ ضربه زدن و خَم شدنِ دشمن او منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است (حسن لطفی) @babollharam
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم از زبان حضرت زینب سلام‌الله چرا جانِ صدا کردن نداری چرا حالِ دعا کردن نداری تو مردِ خیبری باور ندارم توانِ پلک وا کردن نداری چه میشد سایه‌ات بر خانه می‌ماند چه میشد شمع این پروانه می‌ماند به من بر میخورَد اینطور هستی سرت ای کاش  رویِ شانه می‌ماند زِ چشم بی قرارم سو گرفتی به فکرم هستی؟ از من رو گرفتی سرت را باز کرده تیغ اما چرا یک دست بر پهلو گرفتی تمامِ روضه‌هایم  را شمردی شمردی و مرا گودال بردی سپردی زینبت را بر حسین و... حسینت را به عباست سپردی به من گفتی  دلت جانکاهِ  زخم است که با هر ضربه با هر آه  زخم است به من گفتی که عصری رویِ دستت هزار و نهصد و پنجاه زخم است مرا با شش برادر می‌گذاری ولی با زخم خنجر می‌گذاری  کنارِ محسن خود میروی و مرا با داغِ اصغر  می‌گذاری * * * * چرا قهری مگر تقصیر دارم بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم کفِ آبی فقط خوردم عزیزم بیا از نیزه پایین   شیر دارم دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد ببین که شانه‌ام مویِ تو دارد در آغوشم فقط پیراهنِ توست لباس تازه‌ات بویِ تو دارد نمی‌آید پس از توخواب ، ای کاش... که می‌مُردم منِ بی تاب ای کاش دوباره شیر آوردم ولی حیف... نمی‌خوردم پس از تو آب ای کاش  مرا آزار با زنجیر می‌داد به من نان‌خشک با تحقیر می‌داد زنِ شامی دلم سوزاند وقتی... کنارم طفل خود را شیر می‌داد (حسن لطفی۹۹/۰۲/۲۵) @babollharam
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم روضه‌ی اول به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد نشسته دخترِ تو دادِ بیداد چه سازم با دلِ خود وای ای وای چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد یتیمی گفت  مادر مرکبم کو فقیری گفت که شمعِ شبم کو دوچشمانت چرا تار است امشب مرا کشتی نگو که  زینبم کو طبیب آمد سرش را هِی تکان داد مرا دستِ بلایی بی امان داد طبیب امشب چه در گوشِ حسن گفت؟ زمین خورد و کفنها را نشان داد زمانِ سوختن‌ها مانده باقی غمِ عریان بدنها مانده باقی به من حق میدهی حالا بسوزم دوتا از این کفنها مانده باقی نگاهم را به این رفتن بدوزم لباسِ مجلسِ شیون بدوزم خیالم نیست راحت با حسینم نشستم چند پیراهن بدوزم مرا با دردهای کوفه مگذار که با نامردهای کوفه مگذار مرا حتی تو با شاگردهایم و با ولگردهای کوفه مگذار (حسن لطفی ۹۸/۰۳/۰۵) @babollharam
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم روضه‌ی دوم چرا امشب به بستر جان نداری ندارم هیچ باور... جان نداری سَرَت برشانه‌ات می‌اُفتد ای وای بمیرم مثلِ مادر جان نداری بخوان روضه که خون شد حاصلِ تو که خون می‌جوشد از درد و دلِ تو شبیه قاتلانِ مادرم باز به من خندید بابا  قاتلِ تو بخوان روضه عصایش را شکستند غرورِ مجتبایش را شکستند بخوان ای سر شکسته نیم روزی زدند و هفت جایش را شکستند دو دستش رویِ سینه با ادب رفت تو گفتی فاطمه با تاب و تب رفت همینکه نامِ زهرا را شنید او سرش پایین به سمت در عقب رفت به او گفتی امانِ زینبم باش بمان عباس  جانِ زینبم باش اگر حتی به رویِ نیزه رفتی به نیزه سایبانِ زینبم باش کنارش باش کمتر غم ببیند که با تو دردها را کم ببیند سپردم بر تو؛ حتی سایه‌اش را مبادا چشمِ نامحرم ببیند دلم خون است همپایه ندارد بجز عباس همسایه ندارد مرا او سایبان می‌گردد اما سرِ کج رویِ نِی سایه ندارد مرا گفتی به شهپر می‌سپاری به دستِ شش برادر می‌سپاری ولی دست چه کس در شام و کوفه مرا با چند دختر می‌سپاری (حسن لطفی ۹۸/۰۳/۰۵) @babollharam