eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
32 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 09052226697 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک ۵۰ فروشگاه فرهنگی بابُ الحَرَم 🔸کانال متن روضه: @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 اشعار _______________ ای راه مستقیم الی الله یا حسین ای زینت همیشه ی عرش خدا حسین باید طبیب ها به شما رو بیاورند نامت دواست ذکر شما هم شفا حسین دست مرا بگیر که این دست عمری است بر سینه ام فقط زده سنگ تو را حسین تنها به اشک روضه تو پاک می شود بعضی گناه های گنه کار ها حسین سوءالقضاست مهر تو در دل نداشتن حُسن القضاست عشق به کرببلا حسین آشوب درد بودم و حالا به مهر تو آرامشی عجیب گرفته مرا حسین محتاج مثل من که چنین سربلند دید؟ محتاج توست زندگی این گدا حسین می خواستم که دل نسپارم به هیچ خاک عشق به کربلای تو نگذاشت یا حسین در خلسه ی حقیقت شبهای روضه هست حالی که نیست بهتر از آن هیچ جا حسین تعریف عشق با تو عوض میشود مدام هر اربعین شروع دوباره ست با حسین 🔸شاعر:
🏴 اشعار _______ گفتن از زینب و عشقش به تو کار زهراست  زینبی که همه‌ی دار و ندار زهراست  پرورش یافته‌ی باغ و بهار زهراست  باعث فخر همه ایل و تبار زهراست  عمه نه؛ مادر سادات پس از زهرا اوست  هیچ کس ثانی زهرا نشود، تنها اوست  خواهرت هست و بر این فیض مباهات کند  همه را مست خودش وقت مناجات کند  قبل تکبیر اذان با تو ملاقات کند  بهتر از حضرت عباس مواسات کند  شیرزن نه به خدا خالق غیرت زینب  حافظ خانه‌ی توحید و امامت زینب  نشر این عشق فقط از کرم زینب توست  عاشقی مشق شده با قلم زینب توست  هرچه غم در دل ما هست غم زینب توست  سرّ تربت که شفا از قدم زینب توست  کربلا جلوه‌گهِ محترم زینب شد  پیش‌تر از حرم تو حرم زینب شد  آمده تا که دوباره همه را مات کند  اینکه پیش از همه عاشق شده اثبات کند  نذر اولاد تو یک قافله سادات کند  تو دهی اذن و بر این ذهن مباهات کند  نه نگو ورنه قسم بر لب زینب آید  نام زهرا ببرد تا که گره بگشاید  این دو یوسف دو غلام علی اکبر هستند  این دو تا آبروی عترت جعفر هستند  آشنا با همه آیات مطهر هستند  تربیت یافته‌ی ساقی لشگر هستند  این جگرگوشه و آن پاره‌تن زینب توست  این حسین و دگری هم حسن زینب توست  حرمله کو که سه‌شعبه به کمان بگذارد  کو سنان نیزه به جسم دو جوان بگذارد  شمر کو پا به روی سینه‌شان بگذارد  سرشان را ببرد روی سنان بگذارد  تن‌ِشان را به سُم مرکبشان بسپارد  تا که دست از سر تو قوم لعین بردارد  🔸شاعر:
🏴 اشعار ___________________ فرمانده بودی آمدی سرباز دین باشی دُر باشی و حُر باشی و مرد آفرین باشی از حضرت زهرا شفاعت را طلب داری باید بگویم هر چه داری از ادب داری چون در حقیقت حضرت زهرا نگاهت کرد با یک نظر فرمانده ی کل سپاهت کرد معنی حُرکربلا اینطور شد ساده هرکس که زهرا شد خریدارش،شدآزاده نعلین را در کربلا انداختی بر دوش یعنی به فرمانت شدم آقا سراپا گوش سرباز اربابی و حکم آمد از آن بالا فرماندهی لشکر صدیقه ی کبرا تو در حقیقت چون که بر ارباب پیوستی روز نخستین راه را روی خودت بستی روز نخستین صحبت ارباب پاکت کرد روز دهم تاثیر کرد و سینه چاکت کرد پیوستنت تاریخ را یکدفعه برگرداند بیش ازهمه این بازگشتن شمر را سوزاند یک بار با برگشتنت یک بار با جنگت یعنی دودفعه شمر افتاده ست در چنگت فرمانده ی محض سپاه توبه کارانی ازاین جهت درد مرا هم خوب میدانی یک آیت از مجموع اعجاز حسینی تو چون اولین سردارِ سرباز حسینی تو درکربلا ازاین جهت مثل علی هستی که بر سر خود دستمال زرد را بستی آن دستمالی که حسین از مادرش دارد حُر مثل سربندی همان را بر سرش دارد پیداست بر انگشتر کرب و بلا دُرّی زهرا خریدار تو شد ازاین جهت حُرّی یعنی گریز روضه ی حُر میشود کوچه یعنی ازآن نامردها پُر میشود کوچه 🔸شاعر:
🏴 اشعار ___________ با تمامِ هستی‌ات خود را ندیدن مشکل است سخت‌تر از خود زِ اولادَت بُریدن مشکل است نیمه شب از خوابِ طفلانت پریدن مشکل است بعدِشان یک لحظه حتی آرمیدن مشکل است یک شبه  یکباره  یک‌دَم  قَد خمیدن مشکل است از جگر از جان مگو وقتی که مادر نیستی از غمِ طفلان مگو وقتی که مادر نیستی از دلی سوزان مگو وقتی که مادر نیستی آه از باران مگو وقتی که مادر نیستی داغِ مادر را فقط قدری چشیدن مشکل است از همه از هرکسی او بیشتر آورده است هرکه با سر آمده خانم سه سر آورده است او فقط خود را نه بلکه دو پسر آورده است دو پسر نه دو سپر نه دو جگر آورده است قبلِ قربانی شدن شانه کشیدن مشکل است داد اول بازهَم روزیِ میکائیل را بعد از آن خانم تَفَقُد کرد عزرائیل را بعد لطفی کرد با پا بالِ جبرائیل را بعد هم آورد از خیمه دو اسماعیل را آه ابراهیم این غم را شنیدن مشکل است زینب آمد یا که نه می‌آمد آنجا فاطمه زینب است این یا حسن یا که علی یا فاطمه گفت عباس از ادب این کیست آیا فاطمه؟ لافتا الا علی لا سیف الا فاطمه کربلا را بی حضورش آفریدن مشکل است در شُکوهِ او علی را حق تعالی ریخته در حجابِ او خودش را نیز مولا ریخته تشنه است اما به زیرِ پاش دریا ریخته کاسه آبی پُشتشان با گریه زهرا ریخته گفت پیشِ محضرش  با سر رسیدن مشکل است با برادر گفت آقاجان دو جانم را ببین پیشِ رویِ خود تمامِ خانِمانم را ببین پیرمردِ این حرم  دو نوحه خوانم را ببین ای جوانمُرده  کمی دو نوجوانم را ببین بعدِ اکبر ماندن و جامه دریدن مشکل است چادرِ مادر به سر کرد و از این غم گریه کرد گریه کرد و پیشِ او اربابِ عالم گریه کرد گریه کرد و پشتِ او عباس یکدَم گریه کرد زیرِ لب تا گفت مادر ، مادرش هم گریه کرد گفت بی سوگند  از اینجا پریدن مشکل است بِینِ خیمه بود و می‌آمد صدایِ بچه‌ها مادر است و کاش میرفت او بِجای بچه‌ها حیف آبی نیست ریزد پُشتِ پای بچه‌ها وای می‌آمد زِ میدان ناله‌های بچه‌ها دیدنش که هیچ مادر را ندیدن مشکل است اینکه هردَم با شهیدان بود حالا نیست نیست اینکه با اکبر پریشان بود حالا نیست نیست با حسینِ خویش نالان بود حالا نیست نیست زیرِ تیر و سنگ‌باران بود حالا نیست نیست از میانِ نیزه‌ها مادر شنیدن مشکل است ناله‌ها می‌آمد و زینب صدا میزد حسین حالشان بَد میشُد و زینب صدا میزد حسین یک نفر سَر میزد و زینب صدا میزد حسین گفت عونَش اَشهدُ... و زینب صدا میزد حسین سمتِ او در بِینِ نامحرم دویدن مشکل است 🔸شاعر:
🏴 اشعار ___________________ باید که راه بر دل تو واکنم حسین تا کِی به غربت تو مُدارا کنم حسین یک گوشه می‌نشینم و هِی گریه میکنم شاید میان قلب تو غوغا کنم حسین حالا که از غم علی‌اکبر تو تا شدی باید به محضر تو کمر تا کنم حسین موی سفید بعد علی در سرت نماند هر غصّه تو را به دلم جا کنم حسین پیش زنان و اهل حرم خجلتم نده پیش تو من چقدر تقلّا کنم حسین من حاضرم به جای تلافی خنده ها با خون دوای غربتت امضا کنم حسین طفلان خانه زاد مرا هم قبول کن خواهم که سر به پیش تو بالا کنم حسین *" وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست" مجبورم اینکه صحبت زهرا کنم حسین راضی مشو که همره طفلان بیایم و... در زیر سنگ جسم تو پیدا کنم حسین راضی مشو که ببینند بر سرت با قاتلان مست تو دعوا کنم حسین راضی به مو کشیدن من پیش شان مشو دیگر چگونه درد خود افشا کنم حسین پیش پسر کشیده به مادر زدن رواست؟ آیا دوباره فاشِ مُعمّا کنم حسین *مصرعی از محمد سهرابی 🔸شاعر:
✅ اشعار مناجات محرمی امام زمان (عج) ___________________________ عمری گریستی و غَمَت ناشنیده ماند در سینه‌ات صدایِ تو ای نورِدیده ماند هیات تمام شد همه رفتند شام قبل اما هنوز مادرِ قامت خمیده ماند از گریه چشم خون شد و مویت سفید شد از ناله سینه آتش و  رنگت پَریده ماند اینجا همه شبیه تو مِشکی‌ست رَخت ما همرنگ تو شدیم و عبایت ندیده ماند کاری برای عصر ظهورت نکرده‌ایم اینجا چقدر میوه‌ی کالِ نچیده ماند احساسِ ما به آمدن تو چه فایده وقتی کلام سیدِ ما ناشنیده ماند ظرفیت شنیدن یک روضه را بده عمری گذشت و مقتل آن سر بُریده ماند حق می‌دهم اگر به سر و سینه میزنی بر رویِ عمه‌های تو جایِ کشیده ماند قربانِ آن دو چشم که گریانِ زینب است ای وای از غمت شبِ طفلان زینب آست 🔸شاعر:
🏴 اشعار ______________ نالۀ غربتی از کرببلا می آید حاجی عشق به میعاد منا می آید راه را باز نموده همه تعظیم کنید پسر شیرِ جمل عبدخدا می آید محک عشق کجا بر سرسن و سال است کودک اما یلی انگشت نما می آید کرسی عرش خدا گوشۀ گودال شده پا برهنه به ملاقات خدا می آید نه زره دارد و نه خوود و نه شمشیر عجب چه کریمانه به معراج دعا می آید می دود عمۀ ما سوی مسیری ای وای درحرم بی ادبی چکمه به پا می آید خیره شد برق نگاهم به نوک شمشیری بی هوا این لبۀ تیغ کجا می آید دست خود را سپر حنجر یارم کردم ته گودال سرم باز چه ها می آید بین آغوش عمو بودم و کندند سرم ناله و شیون ام النجبا می آید آنقدر روی ضریح بدنش راه مرو جان ندادست و زحلقوم صدا می آید جگر خواهر او ریخت بهم بس کن شمر گیسوان سر او ریخت بهم بس کن شمر آمدی سر ببری تیز بکن خنجر را از قفا حنجر او ریخت بهم بس کن شمر بی حیا دست که داری به نوک چکمه چرا گیسوی مادر او ریخت بهم بس کن شمر این چه رسمیست عرب نیزۀ خود میشکند همۀ پیکر او ریخت بهم بس کن شمر 🔸شاعر:
🏴 اشعار _______________ ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم آنچنان دل بُرد از من بانگ "هَل مِن ناصِر" تو کآستینم را ز دست عمّه ام زینب کشیدم گرچه طفلی کوچکم امّا قبولم کن عمو جان بر سر دست تو من قربانی شش ماهه دیدم کس نداند جز خدا کز غصّۀ مظلومی تو با چه حالی از کنار خیمه تا مقتل رسیدم تا بُرون از خیمه گه رفتی دل من با تو آمد تو به رفتن رو نهادی من ز ماندن دل بُریدم دست من افتاد از تن گو سرم بر پایت اُفتد سر چه باشد؟ تیر عشقت را به جان خود خریدم بانگ "وا اماه" سر دادم چو بازویم شکستند سوختم تا آه زهرا را دم آخر شنیدم جای بابایم امام مجتبی خالی است اینجا تا ببیند من به قربانگاه تو آخر شهیدم... 🔸شاعر:
🏴 اشعار _______ رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم  رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم  رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی  نشان حرمله و خولی و سنان بدهم  دلم قرار ندارد در این قفس باید  کبوتر دل خود را به آسمان بدهم  عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو  من آمدم که حسن را نشانتان بدهم  عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است  خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم  سپر برای تو با سینه می شوم هیهات  اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم  مگر که زنده نباشم که در دل گودال  اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم  من آمدم که شوم حائل تو با عمه  مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم  عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان  جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم  کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم  عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم  صدای مرکب و نعل جدید می آید  عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم  فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر  که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم  عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش  بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم  برای آنکه جسارت به پیکرت نشود  خودم لباس تنت را به این و آن بدهم  🔸شاعر:
✅ اشعار __________________________  از نسل حیدرم، حسنی زاده ام عمو  از کوچکی به دست تو دلداده ام عمو  با سن و سال کوچکم آماده ام عمو  افتاده ای زمین و من افتاده ام عمو  حالا زمان مردی و پیکارم آمده  بابایم از مدینه به دیدارم آمده  کشته شدن به راه تو باشد سعادتم  چشم انتظار لحظه پاک شهادتم  من هم مدافع حرمم، از ارادتم  هوهوی ذوالفقار من اوج عبادتم  ابن الحسن فدای جراحات پیکرت  من مرده ام مگر که بیفتد ز تن سرت  دیدم بریده شد نفسِ ربنایِ تو  در زیر دست و پاست عمو دست و پای تو  می آمد از اَواخرِ مقتل صدای تو  از خیمه آمدم که بمیرم برای تو  خوردم قسم به فاطمه، تا زنده ام عمو  با سنّ کم برای تو رزمنده ام عمو  هرطور شد دویدم و بی حال دیدمت  در زیر چکمه ها چه بد اقبال دیدمت  اصلاً تو را بدون پر و بال دیدمت  وقتی رسیدم، در تهِ گودال دیدمت  دیدم که شمر روی تنت راه می‌رود  دارد نفس ز سینه ی تو آه، میرود  دستم اگر شکسته، فدایِ سرِ شما  این حنجرم فدای علی اصغرِ شما  امروز که فتادم عمو در برِ شما  شد زنده روضه های غمِ مادر شما  از مادرت شکست اگر پهلو ای عمو  از من بریده شد به رهت بازو ای عمو  🔸شاعر:
✅ اشعار __________________________ لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد حرمله خیر نبینی! نفسش بند آمد شمر لبخند زد و غائله از تب افتاد خاک عالم به سرم! شاه ز مرکب افتاد لشکر کفر از این صحنه به تکبیر افتاد شاه تنها، ته گودال بلا گیر افتاد تشنگی،تشنه ی تسبیح و سجودش می کرد نیزه ای پیله به لبهای کبودش می کرد زیر سنگینی یک چکمه تقلا می کرد مجتبی زاده ای از دور تماشا می کرد سایه ی تیغ جفا، زیر گلویش که رسید یادگار حسنش داخل گودال دوید پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت نعره ای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت بانگ برداشت، زبان ها ز سخن افتادند کینه توزان جمل یاد حسن افتادند دست خالی به هواداری عشق آمده بود با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود بی سپر بود، ولی عزم یداللهی داشت بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت تیغ اگر داشت،چه درسی به جنم ها می داد پاسخ شبهه ی صلح پدرش را می داد لحظه ای کار قدم هاش به لرزش نکشید هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید در عوض،جای نوازش به غمش خندیدند به غرور پدر بی حرمش خندیدند هاتفی گفت: یتیم است،مراعات کنید! نیزه ای گفت:حسینی ست،مجازات کنید! تیغ بیرون ز غلافی به تکاپو افتاد عاقبت قرعه به افتادن بازو افتاد نوه ی فاطمه را از سر کینه کشتند! به همان شیوه ی مرسوم مدینه کشتند 🔸شاعر:
✅ اشعار مناجات محرمی امام زمان (عج) ___________________________ اشکهایِ ما به دامانِ کریمی میرسَد نامه‌یِ حاجاتِ ما با یاکریمی میرسَد هرکه در این روضه می‌آید  برای معرفت پایش آخر بر صراطِ مستقیمی میرسَد هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی میرسَد پرده‌ها اُفتاد تا چیزی نفهمیم از غمت ما نمی‌میریم چون لطفِ عظیمی میرسَد بوی تربت میرسَد از آن محاسن از حرم هر کجایی بویِ سیبت با نسیمی میرسَد رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد حتم دارم بر سرم دستِ رحیمی میرسَد این دو شب این گریه‌ها بوی یتیمی میدهد این دو شب با مادری مردِ کریمی میرسَد 🔸شاعر: ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
✅ اشعار مناجات محرمی امام زمان (عج) ___________________________ دلِ شکسته‌ی ما را به مَرهمی دریاب مرا که خسته شدم این مُحَرمی دریاب به سر به زیریِ ما ، شَرمِ ما ، تَرَحُم کُن نه مَرحمیم برایت نه مَحرَمی دریاب کمِ تو از سرِ ما که زیاد هم باشد تو را به جانِ عزیزت مرا کمی دریاب شبیهِ حالِ شماییم حالِ ما را که نشسته‌ایم به گیسویِ دَرهمی دریاب مرا که روزیِ خود را از این و آن جویَم مرا که میروم آقا به هر غَمی  دریاب حیاتِ ما همه از گریه است پایِ حسین دو چشمِ خُشکِ مرا هم به زمزمی دریاب هزار شُکر فقط با حسین کار داریم هزار شُکر که داریم عالمی دریاب 🔸شاعر:
✅ اشعار ______________________ لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد آن قدر نیزه تنش دید که از پا افتاد سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد بر روی خاک که با صورت خونین آمد تیرها در همه جای بدنش جا افتاد در دهانی که پر از خون شده... بی هیچ خبر نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد عرق مرگ نشسته است به پیشانی او بر سر سینه کسی آمده با پا افتاد "زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام" قرعه ی کار به نام من شیدا افتاد "بعد از این دست من و دامن آن سروِ بلند" که چنین پای دم آخرش از پا افتاد بازویم ارثیه ی فاطمه باشد که کبود پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم سرِ من در بغل حضرت آقا افتاد خوب شد کشته شدم، اهل حسد ننوشتند پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد 🔸شاعر:
. ارباب عالمین فقط می شود حسین بر سینه ی کسی نزده دست رد حسین ما را هوای اوست نه تاب و تب بهشت روز جزا "تعصب ما می کشد" حسین او سر پناه بود ولی بی پناه شد تکیه به نیزه ای زده از بخت بد حسین اکبر که رفت معرکه ، "برگشت" صد علی آقا که رفت ، ماند روی خاک صد حسین دعوا برای غارت جسمش نیاز نیست آرام تر ، به داد همه می رسد حسین تن گرچه ماند در دل گودال خون ولی با سر به سوی اهل حرم می رود حسین این قطره های اشک نشان ارادت است ما را ثواب هم نَخَرَد می خَرَد حسین در این قمار عشق چه جانانه باختیم در این قمار عشق چه خوش می برد حسین علی اصغر یزدی 🌴 شب ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
در بین روضه ایم و به ما شد عنایتی جز گریه بر حسین نداریم عادتی ما وارثان گریه ء آدم شدیم پس داریم تا ابد به خلائق شرافتی این افتخار ماست که در زیر آسمان فرموده فاطمه که به روضه تو دعوتی در نامه ء عمل چه هراسی است روز حشر که غیر آه و گریه نباشد عبادتی این اشکها دوای تمامیِ زخم هاست اشکی ببار تا که نماند جراحتی جز مهر و لطف چیز دگر ما ندیده ایم در این بساط شامل خیر و محبّتی این خانه ، خانه ایست که جُونِ سیاه رو گردد سفید رو و شود دُرِّ قیمتی آقای خانه بر سر هر چه شهید رفت بهتر از این کجاست چنین اُوج عزّتی این خانه ایست مرگ عسل میشود در آن بر کام هر که کرد ز جانان حمایتی قاسم اگر به معرکه آمد اراده بود تا که حسن به جلوه نماید قیامتی قاسم به معرکه رُخِ بابا سفید کرد اَزرق دو نیمه شد چه خروشی چه هیبتی پایش نمیرسید اگر بر رکاب اسب شد قد کشیده مثل عمو بعدِ ساعتی با نعل ها زبس به رُخش بوسه ها نشست دیگر چه چهره ای چه جمالی چه صورتی بالا سرش صدای شکستن زیاد بود شد کربلا مدینه که دارد حکایتی..‌ مجتبی صمدی شهاب
بسم‌الله الرحمن الرحیم یوسفِ گُمگشته‌ای دارد دلِ کنعانی‌ام شمعم و در خویش میریزم شبی بارانی‌ام آه احساسِ مرا ای کاش میفهمید شهر من به دنبالِ توام بس نیست سر گردانی‌ام؟ چند روزی مثلِ تو صبح و شبِ ما گریه شد چند چین اُفتاده مانندِ تو در پیشانی‌ام  من که ارزان میفروشم تو گرانش میخری می‌شود با هِق هِقی شش گوشه‌ای ارزانی‌ام خانه‌ات آباد با گریه خرابم می‌کنی من خرابِ روضه هستم تشنه‌ی ویرانی‌ام آب می‌نوشم ولی انگار آتش می‌شوم آب می‌نوشم ولی با آب می‌سوزانی‌ام شیعَتی مَهما شَرِبتُم ماءَ عَذب وای من یاد لبهایش فقط یک عمر می‌گریانی‌ام یک حسن جانم بگو ماهم گریبان میدریم شب شبِ درد یتیمی شد اگر طوفانی‌ام (حسن لطفی) ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم نجمه در خیمه پریشان شدنت را چه‌کند یک حرم چاک گریبان شدنت را چه‌کند گفت دنبالِ تو عمه چقدر ماه شدی حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت را چه‌کند سعی کردم که نفهمند چه شد با تو ، عمو قدِ عباس نمایان شدنت را چه کند بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت حال ای حنجره قربان شدنت را چه‌کند اینقدر چگ مزن روی زمین پیشِ حسن پدرت دست به دامان شدنت را چه‌کند دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چه‌کند کاش می‌شد که نفهمند یتیمی که نشد نیزه هم ماند خرامان شدنت را چه‌کند با همین پیرهنِ ساده تو را چشم زدند سنگ فهمید به میدان شدنت را چه‌کند آنقدر خورد که دندانِ تو را با خود بُرد سنگ دانست که خندان شدنت را چه‌کند هِی سپاه از روی تو رد شده و برمی‌گشت حال این دشت فراوان شدنت را چه‌کند سینه‌ات نرم که شد مادرم آمد اما... مادرم پاره‌ی قرآن شدنت را چه‌کند خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی
بسم الله الرحمن الرحيم چه کنم تا لبِ تو ناله‌ی بابا نَکِشد صبر کن صبر که اشکم به تماشا نَکِشد نجمه دنبالِ تو از خمیه دوید اما حیف تا زدی ناله عمو زود رسید اما حیف سنگ برداشته اما به لبِ ماه زدند ترسم این بود که چشمت بزنند ، آه زدند در مسیرِ نَفَسَت چیست مزاحم شده است قاسمی داشتم اما دو سه قاسم شده است به یتیمیِ تواین قوم چه بَد خندیدند همگی آنکه زد و آنکه نَزَد خندیدند باد مویِ تو بهم ریخت مرا ریخت بِهَم عطر و بویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم خواستی تا که بگویی به عمویت بابا گفتگویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم نیزه‌ای آمد و حسرت به دلم ماند که ماند تا گلویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم دو سه اَبرو به رویِ اَبرویِ تو وا کردند نعل رویِ تو بِهَم ریخت مرا ریخت بِهَم دیر شد تا برسم بر سرِ اکبر کم شد آمدم زود ولی باز تنت دَرهَم شد سنگ بر رویِ تو خورد اَبرویِ من درد گرفت تا به پهلوی تو زد پهلویِ من درد گرفت همه گفتند که از کوچه سهیم است زدند هرچه گفتیم یتیم است یتیم است زدند تیغشان برتو نه بر سینه‌ی پیغمبر خورد دستِ من بود که با دیدنِ تو بر سر خورد در تو دیدم حسنم را که دوباره می‌خواند روضه‌ی سیلیِ دستی که به نیلوفر خورد ایستادم به رویِ پنجه پا اما حیف دستش از رویِ سرم رد شد و بر مادر خورد
بسم الله الرحمن الرحيم بي تو در بين حرم بانگ عزا افتاده واي قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده چاره اي كن كه نمانند به رويِ دستم عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده گيسويِ مادرِ تو باز شده در خيمه تا كه گيسويِ تو در دستِ بلا افتاده كار، كارِ نظر شومِ حرامي ها بود اگر اين لاله ي انگشت نما افتاده به دلم ماند عمو نَه، كه بگويي بابا لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟ خيز شايد كمكِ لرزش پايم باشي كارم از رفتن اكبر به عصا افتاده شده دشوار تماشاي تو از سمت حرم چقَدَر سنگ ميانِ تو و ما افتاده لشگري قصد طواف تو رسيد و رد شد بدني حال در اين سعي و صفا افتاده دست در زيرِ تنت برده ام و ميپرسم بين اين ساقه چرا اين همه تا افتاده؟ قد كشيدي كمي از پا و كمي از سينه بينِ اندام تو اين فاصله ها افتاده هركجا تاخته اسبي كمي از تو رفته لخته خونت همه جا در همه جا افتاده كاكُلَت كنده شد و حرمله در مُشتَش برد اثر پنجه ي او در سر و پا افتاده ميبرم تا درِ خيمه قد و بالايت را چند عضوي ز تو اي واي كجا افتاده؟ شيشه يِ عمرِ من آرام نفس كِش بدجور استخوان هايِ شكسته به صدا افتاده اي ضريحِ حسنم، زود مُشَبَّك شده اي در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
🏴 اشعار _______________________ نبار بارون که من بارونم امشب پریشونم ، پریشون خونم امشب بیا آقا بیا دورت بگردم به دنبالِ تو سرگردونم امشب تو این روضه گرفته ریشم آقا بیا اینجا کمی اَبری‌شَم آقا یکم از تشنگی تو سهم من کن بخون روضه بزن آتیشم اقا ببین ساز فراقت کوک کوکه غم تو حاصلش سیروسلوکه اگه می دیدمت می دیدم ازغم روپیشونیت پراز چین وچروکه من و تو این عزاها طاهرم کن رسیدم جان زهرا طاهرم کن بزاردعاشق بشم از تو بخونم منو مانندِ باباطاهرم کن بزار از درد تنهایی بخونم از این صبر و شکیبایی بخونم گمونم پیش گهواره نشستی بزار امشب که لالایی بخونم اگه عباس هم بازوش زمین خورد اگه باضربه‌ای اَبروش زمین خورد اینا سخته ولی نه سختر از این که آقام رو زد اما روش زمین خورد 🔸شاعر:
🏴 اشعار _____ جانِ هرکس دوست داری، جانِ من آرام تر دست و پا را گم نکن،ناله مزن آرام تر دست و پا کمتر بزن بیرون کشم این تیر را می کُشی آخر مرا ای بت شکن ..آرام تر شیرخواره کودکم! آماده ای؟ وای از دلم تیر را بیرون کشیدم ، خسته تن ..آرام تر گوش تا گوشت عجب ذبحی شده بی عیب و نقص سر که آویزان شده گلگون بدن ..آرام تر باز هم کُشتی مرا با خنده هایِ آخرت می زنم بوسه بر این غنچه دهن ..آرام تر مادرت ایکاش از خیمه نیاید دیدنت می برم دفنت کنم دور از دو زن ..آرام تر مطمئنم سُمّ مرکب ها به تو خواهد رسید می شوی مانندِ من صدپاره تن ..آرام تر 🔸شاعر:
✅ اشعار ___________________________  هرم لبهای تو آتش زده جانم پسرم  قصه ی آب برای تو بخوانم پسرم  پسر ساقی کوثر به چه کاری افتاد  کشته ی طعنه ی این زخم زبانم پسرم  داغ تو چون علی اکبر کمرم را تا کرد  نعره خواهم زنم از دل نتوانم پسرم  مادرت دیده به راه است که سیراب آیی  با چه رویی تن تو خیمه رسانم چه کنم  بی هوا تیر رسید و نفسم بند آمد  با نگاه تو گرفته ست زبانم پسرم  خون من گردن آنکس که گلوی تو برید  حسرت بوسه نهاده به لبانم پسرم  صبر کن تا پر قنداقه ی تو پاره کنم  سخت جان می دهی ای راحت جانم پسرم  ز ترک های لبت بوسه گرفتن سخت است  خندۀ آخر تو برده توانم پسرم  می کَنم قبر تو را دور ز چشم مادر  پدرم داده ره چاره نشانم پسرم  با وجودی که کنم قبر تو یکسان با خاک  باز هم جان تو بابا نگرانم پسرم  🔸شاعر:
بسم‌ الله الرحمن الرحیم از عطش مستی ودر سینه شَرَر داری تو گریه سر کرده ای و حالِ دگر داری تو ظاهراً دستِ تو بسته است در این قنداقه بال ،واکرده ای و عزمِ سفر داری تو سر کشیدی که ببینند و گلو را بزنند ای جگر گوشه ی من بسکه جگر داری تو بی زره آمده ای حیدرِ در گهواره نه به کف، تیغ گرفتی نه سپر داری تو حرمله عقده ی خود را سرِ تو خالی کرد ارثی از محسن وافتادنِ در داری تو بی هوا حنجرِ تو پاره شد وخون پاشید کِی ، توانِ لگدِ تیرِ سه پر ،داری تو من سرِ تشنکیِ تو به همه رو زده ام پسرم جای، در این قلبِ پدر داری تو حنجرت پاره شده با ز به من می خندی زِ پریشانیِ حالم که خبر داری تو با چه روئی پسرم سوی حرم برگردم مادری دلنگران ،دیده ی تر ،داری تو ترسم این است سرِ راسِ تو دعوا گردد طاقت نیزه سواری چقَدَر داری تو؟ خونِ تو کارِ علمداریِ عباس کند با همین پیکرِ بی سر شده ،سرداری تو ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
از شبِ هفتم به اهل خیمه بستند آب را تشنگیِ کودک شش ماهه برده تاب را از دوچشمِ مادرش ، آری ، گرفته خواب را او دراورده به گریه ، از عطش ، مهتاب را کل خیمه در پیِ آبی برای این پسر ما همه بودیم تشنه ، لکن اصغر تشنه تر دشمنان با اشکِ چشمِ من ، تسبم میکنند بی علی هستند و قطعا قبله را گم میکنند شاید اینها بر منِ خسته ترحم میکنند این غدیرِ خونیِ مارا کمی خُم‌ میکنند بردمش من اصغرم را سمتِ میانِ نبرد هیچکس یک قطره آبی هم به ما هدیه نکرد تازه ، من دیدم که تیری هم به سمتِ ما زدند... کل لشکر تیر را دیدند و از خود جا زدند تا سفیدیِ گلو ، چون ماه ، شد پیدا ، زدند آب ، هیچ اصلا! چرا با تیر ، کودک را زدند؟ داشتم میگفتم از خشکیِ لب هایش ولی آه... ، بدجوری به خود پیچید یک دفعه علی گرچه لشکر خواستند آبی دهند ، اما نشد هیچکس بهرِ کمک کردنِ به کودک پا نشد اصغر از این همهمه حتی دو چشمش وا نشد گفتم: اصغر رو زدم! شرمنده ام بابا ، نشد... حال من ماندم میانِ خیمه و این دشمنان مانده ام حیران و سرگردان ، میانِ این و آن... کودکِ شش ماهه‌ی من ، سوخته بال و پرش بین قنداقِ پر از خون است ، جسمِ اطهرش روی یک دستم تنش ، برروی یک دستم سرش حال بفرستم کدامش را برای مادرش؟ تیر خورده جای شیر و خواب رفته اصغرم بهرِ خوابیدن ، علی را پشتِ خیمه میبرم آرزو دارم نبیند مادرش این صحنه را پیکرش در بین قنداق است و سر از تن جدا خاک میکردم علی را در زمین کربلا ناگهان هم مادرش آمد به پشتِ خیمه ها کاش وقتی که میانِ خون نشستم ، بی پناه مادرم هرگز نیاید گوشه ای از قتلگاه... محمدحسین چاوشی