eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
39 ویدیو
568 فایل
🔸کانال فروشگاه محصولات فرهنگی↶ @babolharam_shop ثبت سفارش 👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: 📞09052226697 ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 آدرس: شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی پلاک 50 فروشگاه بابُ الحَرَم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جز با زلالِ نورِ الهی نسب نداشت … ذکری به غیر نام علی روی لب نداشت دردی به غیرِ غربتِ شاهِ عرب نداشت هرگز کسی شبیه به این زن ، ادب نداشت آماده کرده بود سپر های خویش را تعلیم داده بود پسر های خویش را تا پاسدار خیمه ی آل عبا شوند … با راه و رسم عشق و جنون آشنا شوند هم داستان ماه ترین ماه ها شوند مردان پاکباخته ی کربلا شوند ام البنین که چار یل بی قرینه داشت تنها مدال عشق علی را به سینه داشت بانوی خانه ای است که هم ایلیایی اند هم پای تا به سر همگی مصطفی ایند اهل مدینه اند ولی کربلایی اند از نسل کوثرند سراپا خدایی اند عمری است دل به ساحتِ خورشید داده است سرمایه اش محبتِ این خانواده است تا روز حشر مکتب او مکتب علیست لب وا نکرد و دید که جان بر لب علیست او آشنای تاب و تبِ هر شب علیست با افتخار ، خادمه ی زینب علیست بر سفره ای که داشت فقط آب و نان جو لبریز بود از میِ اِیّاکَ نَعْبُدو … سر مست بود از خمِ اِیّاکَ نَسْتَعین بی شک رسیده بود به سرمنزلِ یقین ام البنین چه کرد زمانی که شاه دین یعنی عزیزِ فاطمه افتاد بر زمین … با اینکه بعدِ روزِ دهم یک پسر نداشت یک لحظه از حسین و حسن دست بر نداشت آغاز روضه بود نظر کردنش به آب شرمنده بود مثل ابالفضل از رباب مثل رباب ماند پس از آن در آفتاب ای کاش رفته بود علی اصغرش به خواب هرچند مثل حضرت زینب صبور شد آنقدر گریه کرد از این غم که کور شد الحق که جایگاهِ علی را شناخته در کوره ی محبتِ مولا گداخته هرگز به زرق و برقِ جهان دل نباخته با نانِ خشک و خالی این خانه ساخته ما تشنه ایم تشنه ی لحنِ حماسی اش صد مرحبا به این همه زهرا شناسی اش از راه دور ، محو تماشای کربلا است دلواپسِ عمیق ترین جای کربلا است آموزگارِ حضرت سقای کربلا است او مادرِ شهید ترین های کربلا است این زن که خاک را به نظر کیمیا کند آیا شود که روزیِ ما کربلا کند @babollharam
تقدیم به روح بلند: ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ای علمـــــــدار ســــپاه قـدســـــیان قهـــــــرمان لشـــــــکر ایـرانیــــان ای نمـــاد عشــــق و ایثـــار و وفــا ای شـــهید راه قــــدس و کــــربلا ای امیــر ای بهترین سـردار عشـــق فاتـح بغــداد و بیـــروت و دمشـــق تو علمـــــداری .. علمــــــــدار ولــی بهتــــــرین فرمانـــــده ســـید علـی وجــه تشـــــبیه شــــما را با ولـــی نقل کردند همچو مالـــک بـــر علی کس ندیده چـون تو در این روزگار لایــق نـــام و نشــــان ذوالفقــــــار کـرده ای کاری به عـــالم بی نظیــر عــزتی دادی به کشــــور ، ای امیـر تو چـــه کردی که دوبـاره قدســیان ســــجده آوردنـــد بر مـا خاکیــــان هرچه گویـم در مقــام تو کــم است کشـور از داغ تــو غــرق ماتـم است اشــکهای مــــا همــه دلــــداری است اشک رهبـر هـم ز داغت جاری است مرحبــا بر شـــیر پــاک مـــــادری...!! که تــو را پــرورده اینســـان مـادری مــادری بـــودی که دریــایی شــــدی در جــــوار عشـــق زهــــرایی شـدی آنقـــدر در عشــق زهــرا سوختی تا به آتـش همــچو زهــرا سوختـــی جمــله ای گویــــم بیــــابم مشـــتری لااقــل مانـــــده ز تـو انگشـــــــــتری وای مـــن از کـــــربــلا و ســـاربـــان از هجــوم و ظلـم و جـــور بی امان وای من از کــربلا و شــــور و شـــین از هجـــوم صــد هـزار و یک حسین! یک حسـین و یک هــزار و چنـد زخم که نکـرده شـــکوه ای حتـــی به اخم از غـــریبـــــی که کنــــــار پیکــــرش طعـــنه ها میــزد عــدو برخواهـرش حال مــــولا را که میــــداند جـــز او آن دمــی کــه زینبـش را زد عــــــدو زینـب تو بعد تو چــون جـان ماست یادگـــار بهتــــرین ســـــردار ماســت ما که کـــوفـــی بد آییــن نیســــتیم پـای نــامـــوس شــما می ایســــتیم **ـ گرچه دشـــمن قاســـم ی از مـا گرفت صــد هـــزاران همچو قاسـم پا گرفت یک سلیـــــمانی اگـــر افتـــــاده است صد سلیــــمانی بپـــا اســـــتاده است منتـــظر مانیـــم کـه بـا امـــــر امـــام خــــون پاکــت را بگیــــریم انتــــقام التماس دعا ـــــــــــــــــــــ حشمت اله افشاری(ذاکر) @babollharam
تا صدا میرسد از ساحتِ خونبارِ بقیع مرد و زن اشک بریزند ، به دیوارِ بقیع یک زن و صورتِ قبری ، به دلِ زارِ بقیع دلِ ما هم ، بخدا گشته گرفتارِ بقیع   مادرِ حضرتِ عبّاس ، پریشانِ توأیم سال ها در به درِ سفره ی احسانِ توأیم   تو که بودی که خدا همسرِ مولایت کرد تو چه کردی که چنین غرقِ تَوَلّایت کرد مادرِ چهار گلِ حضرتِ زهرایت کرد صدفِ گوهرِ نایاب... چو سقّایت کرد   با تواضع ، به درِ خانه ی مولا رفتی این چنین بود ، که تا عرش تو بالا رفتی   سائل آمد به درِ خانه ، تفضّل کردی تو به اولادِ نَبی ، خوب توسّل کردی زحمتِ حاجتِ دنیا ، که تقبّل کردی  لطف کردی و مرا نیز تحمّل کردی   بابِ حاجاتِ همه ، نامِ شما باشد و بس چشمِ ما نیز به اکرامِ شما باشد و بس   پسرانت همه رفتند ، تو تنها ماندی سال ها گریه کنِ بچّه ی زهرا ماندی مرحمِ زخمِ دلِ زینبِ کبریٰ ماندی همه رفتند به یاریِ حسین... جا ماندی   پسرت نقشِ زمین شد ، به غمش خندیدند همه بر مشک و دو دستِ قلمش خندیدند   زینبت گفت «حسین» و... جگرت تیر کشید تا شنیدی که سرش رفت... سرت تیر کشید وسطِ کوچه نشستی... کمرت تیر کشید گفت «انگشتر» و... هی بال و پرت تیر کشید   بخدا سوزِ دلت ، کرده دلم را بی تاب قدری آرام بخوان روضه برای ارباب   روضه ای از سَرِ احساس... دلت ریخت بهم رنجِ پرپر شدنِ یاس... دلت ریخت بهم خنده ی دشمنِ خنّاس... دلت ریخت بهم روضه ی حضرتِ عبّاس... دلت ریخت بهم   رفتنی گشته ای از بس که بزرگ است غمت کاش میشد که بسازیم به زودی حَرَمت   بعدِ زهرا تو شدی مادرِ ما نوکرها سایه ات کم نشود از سَرِ ما نوکرها تو نظر کن به دلِ مضطرِ ما نوکرها وقفِ عباسِ تو ، چشمِ تَرِ ما نوکرها   ما همه نوکر و درمانده ی فردای توأیم تو هنوز امِّ بَنینی و پسر های توأیم   باقری  
خونه‌ی من که خونه‌ی مُراده خدا بهم اینجا علی رو داده چار تا غلام آوردم اینجا واسه دو تا خانوم و دو تا آقا زاده   برا دو خورشیدش یه ماه آوردم برای خیمه  تکیه‌گاه آوردم روزی که عباسم و دید علی گفت... برای دختراش سپاه آوردم   اما زدند آینه رو شکستند دلای سنگی سرش و شکستند دلیل داره اگه زمین می‌خورم آخه عصای پیریم و شکستند   میگن که خیمه‌ها کفن ها شدند با سیلی غرقِ خون دهن‌ها شدند یه چند تا دخترام رسیدن ولی دیدم شبیهِ پیر زن‌ها شدند   اَمون از این موهای خاکستری از این همه گُلای نیلوفری عباسم و حسینم و گرفتند نه مادرم نه حتی نامادری   دست رو دلم نذار دلم کبابه شبیه روی سوخته ی ربابه تا وقت مردنش همش می‌پرسید... چرا نذاشتن پسرم بخوابه   ربابه و روضه‌ی ما سه شعبه میگه زدید ولی چرا سه شعبه؟ فرقی داره شیر خواره با علمدار فرقی نداره نیزه با سه شعبه؟   دست رو دلم نذار دلم شکسته رو مشکِ پاره لَخته‌خون نشسته خونَش خراب شه خونم و خراب کرد هرکی به نیزه‌ها سرت رو بسته   غلام آقات شدی ابالفضل سایه سادات شدی ابالفضل هرکسی سهمی از تو رو کَند و برد بد جوری خیرات شدی ابالفضل   تیر و چطور با زانوهات کشیدی فاطمه رو به قتلگات کشیدی چطور با دستی که نداشتی مادر چادرشو و روی چشات کشیدی   عاقبت انتظار تو سر اومد سرت زمین نخورده مادر اومد نذاشت که روی نیلی رو ببینی تیری که از پشت سر تو اومد   لطفی  
مثل شمعى كنارِ خانه‌ى خود همه دَم او خدا خدا مى‌كرد گريه هايش چه گريه آور بود تا كه عباس را صدا مى كرد   روضه خوانىِ او كنار بقيع مى‌زد آتش همه جگرها را روضه وقتى از علقمه مى‌خواند چون شرر بود رهگذرها را   روضه‌هاى خرابه را مى‌خواند تا غمِ شام روضه را مى‌بُرد بِينِ بازار خويش را مى‌ديد سنگ جاى رباب هم مى‌خورد   آه از لحظه‌اى كه زينب گفت قصه‌ى آب و آب آور را قصه.ى تير و حنجر اصغر اضطرار حسينِ مضطر را   از خدا خواست تا زِ داغ حسين قامتش بيشتر هلال كند ملتمس با سكينه او مى‌گفت تا اباالفضل را حلال كند...   من بميرم براى اين خانم سرِ پيرى چه بى عصا مانده پسرانش همه شهيد شدند به دلش داغِ كربلا مانده   كاش همراه با اباالفضلش راهىِ دشت كربلا مى‌شد مثلِ عباسِ خود براىِ حسين پاسبان بهر خيمه‌ها مى‌شد   صائمی  
کریمان همه مات ام البنین اند فقیر کرامات ام البنین اند   نه تنها دل ما که داوود و موسیٰ اسیر مناجات ام البنین اند   همه ساقیانی که صاحب سبویند دخیل خرابات ام البنین اند   مریدان عباسِ او در دو عالم به دنبال خیرات ام البنین اند   پسرهای او یار خون خدایند دلیل مباهات ام البنین اند   پسرهای نور و تجلی نورند تجلی آیات ام البنین اند   به خورشید تابان قمرها می آید به ام البنین این پسرها می آید   گرفتند ماهش... همه تکیه گاهش گرفتند ابالفضل... پشت و پناهش   عصایی ندارد دم پیری حالا نشانده زمانه به خاک سیاهش   امان از صبوری... کشیده قبوری روی خاک و غم مانده در بین آهش   خدای ادب شد، بصیر عرب شد ولی بوده هر جا به زینب نگاهش   ندیده دو عالم، کسی جز یل او که دامان زهرا شود قتلگاهش   بشیر از پسرهای او دم نزن تو بگو از حسینش... چه شد قبله گاهش؟!   پسرهای او نذر راه حسین اند قمرهای او نذر راه حسین اند   غرورش شکسته ولی بازویش نه دلش گرچه خون شد ولی پهلویش‌ نه   کسی دیده در بین خانه بیافتد شراره به جان سر گیسویش... نه   کسی دیده در بین کوچه بیافتد رد پنجه ی لاله چین بر رویش... نه   شده شوهرش را ببیند که از غم گذارد سرش بر روی زانویش.‌‌.. نه   شنیده کسی که زن پا به ماهی در سوخته بیاید سویش... نه   شده زیر در مادری باشد و بعد کسی با لگد رد شود از رویش... نه   بهار دل آل حیدر خزان شد قد فاطمه در جوانی کمان شد   جواد شیرازی
البنین_سلام الله_علیها روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته باغِ من گُل داشت روزی  حیف حالا سوخته   وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته   کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته   هرچه گشتم بِینِ‌شان شاید که بشناسم کسی هرکه دیدم پیر بود و شمع آسا سوخته   بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق شانه‌ها از تازیانه خُرد حتی سوخته   چشم‌ها از فرطِ سیلی سرخ و نابینا شده چهره‌ها لبریزِ تاول زیرِ گرما سوخته   گیسوان زردند ، گویا بین آتش مانده‌‌اند تارِ موهاشان گره خورده است گویا سوخته   تا که پرسیدم امیرِ کاروان حالا که هست بِین‌ِشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته   گفتمش کو گیسوانِ زینبی‌ات گفت : آه شعله‌ای بر معجرم اُفتاد آنجا سوخته   گفتمش سالارِ زینب را نمی بینم چرا؟ گفت دیدم چهره‌اش بر ریگِ صحرا سوخته   شعله بود کرببلا و دود بود و خیمه‌ها بِینِ آتش دختری دیدم که تنها سوخته   لطفی
البنین_سلام الله_علیها بعد زهرا برای اولادش همدم روزهای تنهایی تو برای غریبی مولا بهترین حس و حال "زهرایی"   حس ناب تو حس مادر بود تکیه گاه علی شدی بانو مثل خورشید پشت ابری تو آمدی ، منجلی شدی بانو   پر جبریل فرش پاهایت چقدر با وقار هستی تو روز محشر مقابل زهرا مایه ی افتخار هستی تو   مادری کرده ای برای همه ولی اصلا به جای زهرا ، نه سال ها خانه ی علی بودی فکر "همتا" شدن به مولا ، نه   اسوه ی کاملی پس از زهرا با وفا و سراسر از احساس ادب از ذات تو سرازیر است مثلا : یک نمونه اش "عباس"   مدح تو کار هر زبانی نیست مگر اینکه چهارده معصوم گریه های همیشه جانسوزت منحصر شد به کشته ای "مظلوم"   آه ... بر سینه میزدی هرشب از غم کشته های عاشورا روضه می خواندی و دلت پر بود گریه کردی برای عاشورا   چشم ماها که جای خود دارد چشم هر دشمنی به آب افتاد هر زمان گریه کردی و هروقت چشم های تو بر رباب افتاد   دائما سر به زیر و شرمنده فکر آن شاه سر جدا بودی روی لب های تو فقط این بود آه ، عباس ! پس کجا بودی   با رباعی عشق و ایثارت کربلا را به نام خود کردی چهار مصرع سرودی و حالا "شعرا" را غلام خود کردی   باقری
البنین_سلام الله_علیها به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند   از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند   انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند   کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند   بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند   سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند   غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته   زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته   از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف   دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف   لطفی  
البنین_سلام الله_علیها چادر خاکی به سر شیون فراوان می کند گریه های بی هوا همچون یتیمان می کند   میرود بالای صورت های قبر اهل شهر را به صرف روضه مهمان می کند   کار او گشته حضور و نوحه خوانی در بقیع با همین کارش زیارت را چه آسان می کند   آمده از ره بشیر آن قاصد کرببلا بین بصیرت را فدای حال شیران می کند   او نگفت هرگز ، بشیر احوال عباسم بگو او سوالاتش فدای حال سلطان می کند   تاخبر دادند به او از ماجرای دشت طف هر شب عمرش ببین شام غریبان می کند   زینب آورده برایش یادگار از واقعه یک سپر ام البنین را جسم بی جان می کند   صمدی
البنین_سلام الله_علیها ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد   همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد   رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد   به دور نام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد   تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد   رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد   وَمادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد   به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباًاربا بر زمین باشد   حضور  چار امام در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد   رحیمی
البنین_سلام الله_علیها خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد   خدا کند که مراعات سن او بشود خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد   نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش سوال بود برایش ...حسین سر دارد ؟   براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه به روی آینه اش گرد از سفر دارد   تمام واقعه این بود : بین نخلستان جماعتی سر حمله به یک نفر دارد   تمام قامت او را به باد می دهد و بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد   شهید می شود عباس نه !...حسین دمی که جان سپردن عباس را نظر دارد   گذشت واقعه اما تصورش باقیست هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد   زسمت علقمه سمت خیام می آید چرا که پیکر عباس درد سر دارد   ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی که قصد بی ادبی با سر قمر دارد   شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست چرا که " ام بنین ...لا اقل پسر دارد   کرمی
M.sh M..sh, [05.01.23 11:45] # مرثیه حضرت امُ البنین (س) فاطمیه رفته اما دل شده با غم قرین از غم هجران بی بی حضرت اُم البنین بانویی که اهل دل از او ادب آموخته عرشیان و قدسیان از ناله هایش سوخته اشک ماتم از دو دیده ریخت او با شور وشین در عزای جعفر و عباس و عثمان و حسین چون خبر دادش بشیر از کربلا با چشم تر صِیحه ای زد ، پاره شد بند دلش از این خبر وای از آنساعت که او میگفت با آهِ غمین آه اِی مردم نخوانیدَم دگر اُمُ البنین من شنیدم دست عباسم شده از تن جدا جان خود تقدیم جانان کرده او در کربلا من شنیدم تیر کین بر چشم شهلایش زدند با عَمود آهنین بر فرق زیبایش زدند هر چه آمد بر سرش قربان شاه عالَمِین جان او جان عزیزانم به قربان حسین گر چه قطعه قطعه گشته آن گلِ احساس من روی دامان حسین بِنهاده سر عباس من من بمیرم که حسین در کربلا مادر نداشت کشته شد با حنجر خشکیده و یاور نداشت
  البنین_سلام الله_علیها ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی از مادر چشم انتظارت دل بریدی   جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی   تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو بر خاندان فاطمه روح امیدی   بر گردنم انداختی با دستهایت زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»   زینب کنار گوش من آهسته می گفت : هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی   از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر بر پیکر مانیست جایی از سپیدی   این تکه مشک پاره را تا داد دستم فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی   از مشک معلوم است با جسمت چه کردند وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی   باور نخواهم کرد تا روز قیامت بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی   در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم    
البنین_سلام الله_علیها بدون ماه قدم می زنم سحر ها را گرفته اند از این آسمان قمرها را   چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را   نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گرفته اند از این پیر زن پسر ها را   چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیاورند برایش فقط سپرها را   نشسته است سر راه ، روضه می خواند که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را   ندیده است اگر چه ولی خبر دارد سر عمود عوض کرده شکل سرها را   کنار آب دو تا دست بر روی یک دست رسانده است به ما خانم این خبرها را   بشیر آمد گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو   ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی   به خانه ی ولله اعظم آمدی و دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی   به جای اینکه شوی مدعی همسری اش کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی   تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و برای چرخش دستار انتخاب شدی   پهار تا پسر آورده ای برای علی که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی   دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی   اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت   تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد به چادر عربی تو خار گیر نکرد   تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن به غیر کرب وبلا هیچ چیز پیر نکرد   به احترام همان تکه بوریا دیگر زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد   از آن زمان که شنیدی خزان گلها را هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد   چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد   به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را به ضرب دست لگد میزدن زن ها را  
البنین_سلام الله_علیها وقت غروب ، چشم ترش درد مي كند ذره به ذره بال و پرش درد مي كند   كم كم كه ماه مي شكفد در برابرش با رؤيت هلال، سرش درد مي كند   بي اختيار وقت نگاهش به آب ها قلبش به ياد گل پسرش درد مي كند   بايد كه از بقيع به سوي منزلش رود پر زحمت ست چون كمرش درد مي كند   هر چند كنج خانه كسي نيست منتظر اين بيت حزن، بوم و برش درد مي كند   تنها نه محض خاطرآن چار شير نر اين خانه سال هاست، درش، درد مي كند   اما هزار شكر كه شب ها منور است از نور خواهري كه پرش درد مي كند   هرشب مي آيد از پي دلداري زني با اين كه جسم محتضرش درد مي كند   يك سال و نيم تلخ، شبيه دو ماه و نيم با ياد كوچه ها جگرش درد مي كند    
البنین_سلام الله_علیها زبانحال حضرت ام البنین(سلام الله علیها) به حضرت زهرا(سلام الله علیها)   نوید عاطفه در گلشن امیدم من و تا همیشه به درگاهتان مریدم من   به نبض عالم هستی که دست حضرت توست برای خاطرتان بود اگر طپیدم من   قدم زدید و ز موزون رقص چادرتان شدم نسیم و سر کویتان وزیدم من   به جای خال خود کاشتی وجود مرا و از زمین شما تا خدا رسیدم من   حضور گرم شما تا همیشه حس شدنی است اگرچه حضرت بانو تُرا ندیدم من   میان سرو قدی با رشیدگی فرق است به لطف سایه ی طوباست ، قد کشیدم من   حضور دختر آیینه ها زدم زانو و طعم کوثر عشق تو را چشیدم من   اگرچه دیر ولی جای شکرتان باقی است به جایگاه کنیزیتان رسیدم من   چهار پاره برایت سرودم و آن وقت به جای قافیه عکس قمر کشیدم من   هزار مرتبه شکر خدا به محضرتان شبیه صفحه آینه رو سپیدم من   عجیب نیست یقین کن پس از حسین شما کمی شبیه قد و قامتت خمیدم من   تمام دغدغه ی من ، ادای نذرم بود برای زینبت عباس پروریدم من   یکِ شما به چهارم اگر چه می چربد به حدّ وسع خودم مادر شهیدم من   چه عزّتی به از این با تمام آدابش کنیز زاده بمیرد برای اربابش  
البنین_سلام الله_علیها روضه هایی عجیب میخواند از شب و روز کربلای حسین با خجالت به زینبش میگفت: پسرانم همه فدای حسین از خدا خواست که قد من را ای خدا بیشتر هلالش کن دست بر دامن سکینه گرفت پسرم را بیا حلالش کن زیر این آفتاب چون آتش بدنش ذره ذره آب شده تشنه لب مانده آنقدر اینجا صورتش سوخته، کباب شده بعد آن مشک پاره پسرش شرم دارد از اینجا چرا زنده است هر کجا شیر خواره می بیند از نگاه رباب شرمنده است در کنار چهار قبر شریف آنقدر گریه کرده بیحال است ظهر امروز باز غش کرده روضه خوان شهید گودال است: گفت زینب میان مردم شام فکر رأس برادرت بودی؟ راستی این دفعه جواب بده راضی از دست نوکرت بودی؟ گفته بودم که روز عاشورا همه دم پیش خواهرش باشد قبل از آنکه کسی شهید شود پیش مرگ برادرش باشد سر عباس را به نی دیدی لب او خشک بود یا تر بود؟ خواب دیدم که آبها را ریخت نگران لب برادر بود دست او جای دست مادر تو من شنیدم که زود پرپر شد سر عباس را به نی بستند بسکه افتاد مثل اصغر شد ** تا سر شیر خواره می افتاد شعله بر قلب کاروان میزد سر عباس من که، ولی افتاد رعد و برقی در آسمان میزد    
البنین_سلام الله_علیها وقتی که با صدای رسا گریه میکند گویا تمام کرب و بلا گریه میکند   راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است مادر نشسته مشک تو را گریه میکند   با یاد دست های تو هی سینه میزند زیر علم برای شما گریه میکند   وقتی به روی فرق سرش مُشک میزند حتما از آن عمود جفا گریه میکند   مادر فدای روی خجالت کشیده ات زهرا برای تو بخدا گریه میکند   مادر چه شد که باز نگشتی به خیمه ها دیدی که شیر خوار خدا گریه میکند   یک دست تو که بر سر راه حسین بود آن دست دیگرت به کجا گریه میکند   آن دست را مدینه به یک کوچه دید که... ...بر روی دست مادر ما گریه میکند   مادر فدای وفایت شود ببین.... ....ام الوفا برای وفا گریه میکند   من پا شدم که راه بیفتم، قدم شکست حالا حسین در همه جا گریه میکند    
البنین_سلام الله_علیها باز هم نشسته یک گوشه طبق رسم همیشه اش:تنها زیر تیغ آفتاب بقیع دورتر از هیاهوی دنیا از صدای گرفته اش پیداست دیشبش سخت گریه می کرده یاد آن روزی افتاده است که زینبش سخت گریه می کرده یاد حرفهای زینب افتاده کم کم آب میشود به پای حسین باز تکرار کرده،میگوید: هرچه دارم همه فدای حسین یاد حرفهای زینب افتاده حسین را تشنگی ش آزرده وقت میدان از عطش می گفت از لبان خشک و ترک خورده: خواهرم!تشنگی عجب سخت است احساس میکنم که سنگینم! آسمان چرا سیاه شده هوا را پر ز دود می بینم ** ام البنین کاش تو هم بودی آنجا که لحظه هاش پر از غم بود بین دردهایشان تنها سایه ی مادری فقط کم بود  
هستند کهکشان‌ها بر محور اباالفضل چرخند ماه و خورشید دور سر اباالفضل ای آنکه درد داری، مشکل گشاست، آری آن دست‌ها که افتاد از پیکر اباالفضل هنگامه‌ی عزای ام البنین رسیده ای دل بگیر حاجت، از مادر اباالفضل دست و سر اباالفضل در راه دین فدا شد عالم شود فدای دست و سر اباالفضل زخم سلاح و شمشیر، انواع چوبه‌ی تیر بیش از ستاره‌ها بود بر پیکر اباالفضل در لحظه‌های آخر ام البنین نبود و زهرا کشید دستی روی سر اباالفضل صلی الله علیک یا قمر بنی هاشم یا ابالفضل العباس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
البنین_سلام الله_علیها وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری حق داری از دوری گلهایت بباری   تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع کارت شده یک عمر تنها گریه زاری   تو پا به پای زینب کبری همیشه یک گوشه در شهر مدینه روضه داری   با او تمام روضه ها را گریه کردی ام المصائب را تو تنها غم غمگساری   روزی که آمد کاروان غم برایت آن روز شد روز شروع بی قراری   معلوم شد عباستان در کاروان نیست با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری؟   آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی آیا خبر از یوسف زهرا نداری؟   دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده آری که تا دنیاست دنیا سوگواری   شکر خدا در علقمه حاضر نبودی آخر چطور می خواستی طاقت بیاری   وقتی شنیدی دست هایش را بریدند کم مانده بود از غصه ی او جان سپاری   عباس تو سعی خودش را کرد اما دیگر چرا تو از سکینه شرمساری   احساسهای تو سفر کردندو رفتند اما تو ماندی و نگاه اشکباری   _ابراهیمی
البنین_سلام الله_علیها چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد   چهار بار دلت کوه شد به لرزه درآمد   تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین   مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد   چهار مرتبه شن‏زارهای ظهر، تنت را   گریستند و تو را داغ‏های مستمر آمد   چنان گریسته‏ای روزهای خستگی‏ات را   که تکّه تکّه ی خاک بقیع نوحه‏گر آمد   از آن گلایه تلخت به گوش علقمه بانو!   هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد   چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی   چهار بار تو بودیّ و اسب بی‏پسر آمد   تو کوه بودی و از پشتِ شانه‏های بلندت   چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد   هدایتی