eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.3هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
97 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 📞09052226697 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
عیـدست ولـی عیـد قیـام بشریت در پرتــو میــلاد امـــام بشــریت بـا دست کــرم ذات خداونـد تعـالی زد سکــۀ اقبــال بــه نـام بشریت از خم طهورا که خدا ساقی آن ست بـا دست خـدا پـر شده جام بشریت امشب بِبر ای باد صبا پیشتر از صبح بـر سامـره پیـوسته سـلام بشـریت عالم همـه‌جـا وادی طــورست ببینید! در دست حسن مصحف نورست ببینید خیزیـد همـه سـورۀ والشمس بخـوانید گل در قـدم مهــدی موعــود فشـانید از جـام شرابـی که خـدا ساقی آن ست پیوستــه بنوشیـد و بـه یـاران بچشانید تنها نه فقط شب، شبِ مهدی‌ست، بگویید میــلاد ائمــه سـت بدانیــد بدانیـــد خیزیـد و ببندیــد همـه بار سفر را محمل به سوی کعبۀ مقصود برانید امشب خبری خوش به بنی‌فاطمه آمد بـوی گـل نـرگس بـه مشام همه آمد عیـد ملک و جـن و بشر باد مبارک بـر شـانۀ خورشیـد قمـر باد مبارک طوبـای امیـد همه خوبان جهـان را در نیمـۀ ایــن مـاه ثمـر باد مبارک آوای خدا می‌شنوم از لب مهدی این زمزمـه بر مرغ سحر باد مبارک پیغـام خـدا را برسانیــد بـه نرگس کای مـادر فرخنده! پسر بـاد مبارک ای خیل ملک پیش روی مادر مهدی آییــد و بگردیـد بـه دور سـر مهدی دیدید همه کعبۀ روح شهدا را دیدید همه آینـۀ غیب‌نمـا را دیدید همه بر سر دست حسن امشب هنگام سحر صورت مصباح‌ هـدی را امشب همه بـار سفـر سامـره بستیم داریم بـه دل شوق تماشـای خـدا را از مرغ سحـر بـا گل لبخنـد بپرسید کی دیده در آغوش سحر شمس ضحی را یاران! شب عیـد آمده بیدار بمانید باید همه از فاطمه عیدی بستانید دیدید همه کعبۀ روح شهدا را دیدید همه آینـۀ غیب‌نمـا را دیدید همه بر سر دست حسن امشب هنگام سحر صورت مصباح‌ هـدی را امشب همه بـار سفـر سامـره بستیم داریم بـه دل شوق تماشـای خـدا را از مرغ سحـر بـا گل لبخنـد بپرسید کی دیده در آغوش سحر شمس ضحی را یاران! شب عیـد آمده بیدار بمانید باید همه از فاطمه عیدی بستانید
کوه وسنگ ودشت این صحرابه چشمم آشناست دوستان محمل نگه داریداینجاکربلاست حاجیان کعبهءوصلیم و این صحرای خون کعبهء ما،مشعرما،حج ما،میقات ماست چشم مازمزم،طواف ماست دورکشته ها خیمه گاه ماست مروه،قتلگاه ماصفاست حاجیان را سرتراشیدن بوَدسنّت ولی درمنای حج خون سرهای ماازتن جداست سنگ دشمن:مهرسجده،خون سر:آب وضو قتلگه سجاده وتسبیح،نوک نیزه هاست نخلهاباماسخن گوینددر این سرزمین کاین زمین شط الفرات و این بیابان نینواست چشم من پیوسته میبیند درین صحرای خون دست سقا،جسم اکبر،تربت اصغرکجاست این زمین گلخانه ای ازلاله های فاطمه ست این بیابان لاله‌گون دریایی ازخون خداست آب گرددازخجالت،آب دراین سرزمین آه آه تشنگان فریادهای بی صداست ماسراسرکشتهء اشکیم وبرهرزخم ما اشک"میثم"گرهزاران بارخون گرددرواست
تا به وصف حمزه بگشایم زبان می سزد گردد سراپایم زبان حمزه یعنی شیر شیران اُحد خشم فریاد دلیران اُحد حمزه یعنی یک جهان صدق و صفا حمزه یعنی جان‌نثار مصطفی این شنیدم هند از خشم و غضب کرد وحشی را به نزد خود طلب گفت در این جنگ باشد کام من تشنۀ خون یکی از این سه تن یا، محمّد را به تیغ خشم زن یا، علی یا، حمزه را از پا فکن دید آن ناپاک در حین قتال قتل احمد یا علی باشد محال تاخت هر سو در صف میدان جنگ کرد قصد جان حمزه بی درنگ حمله کرد از راه نامردی ز پشت شیر شیران را به ضرب نیزه کشت آن خروشان شیر ختم المرسلین پیکرش چون کوه شد نقش زمین هند با خشم و غضب سویش شتافت پهلویش را از دم خنجر شکافت همچو خون پاک حمزه بر زمین ریخت اشک از چشمِ ختم المرسلین من ندانم داغ آن آزادمرد با دل پیغمبر اکرم چه کرد می سزد تا خون فشانم از بصر داغ دو سردار دارم بر جگر آتش سوز درونم بر ملاست گه نگاهم بر اُحد گه کربلاست دیده ام پرپر دو باغ یاس را جسم حمزه، پیکر عبّاس را داشت در دل داغشان را فاطمه گه به صحرای اُحد، گه علقمه سنگ و کوه و دشت و صحرا گریه کرد بر مزار هر دو، زهرا گریه کرد داغ او بر قلب پیغمبر نشست مرگ این پشت برادر را شکست او شدی مُثله رخ نورانیش این یکی شد فرق تا پیشانیش او ز پهلویش روان شد خونِ دل این فرات از کام عطشانش خجل او عبا پوشید بر جسمش رسول این کنارش مادری‌کرده بتول حمزه! بوی کربلا احساس کن گریه بر مظلومی عبّاس کن او که تنها با عدو پیکار کرد دست و چشم و سر، نثار یار کرد او که از ضرب عمود آهنین گشت سرو قامتش نقش زمین این شنیدم حضرت ختمی مآب بر شهیدان یک به یک می داد آب تا رهد عبّاس از رنج و تعب جام آبی داد بر آن تشنه لب آن سرا پا مظهر صدق و صفا تشنه‌لب جان داد نزد مصطفی لب نزد بر آب و کامش تشنه بود بر لب دریا امامش تشنه بود بحر را چون شعله ای در کام دید عکس اصغر را میان جام دید تا که باران زآسمان آید فرود بر لب عبّاس از «میثم» درود
کوه وسنگ ودشت این صحرابه چشمم آشناست دوستان محمل نگه داریداینجاکربلاست حاجیان کعبهءوصلیم و این صحرای خون کعبهء ما،مشعرما،حج ما،میقات ماست چشم مازمزم،طواف ماست دورکشته ها خیمه گاه ماست مروه،قتلگاه ماصفاست حاجیان را سرتراشیدن بوَدسنّت ولی درمنای حج خون سرهای ماازتن جداست سنگ دشمن:مهرسجده،خون سر:آب وضو قتلگه سجاده وتسبیح،نوک نیزه هاست نخلهاباماسخن گوینددر این سرزمین کاین زمین شط الفرات و این بیابان نینواست چشم من پیوسته میبیند درین صحرای خون دست سقا،جسم اکبر،تربت اصغرکجاست این زمین گلخانه ای ازلاله های فاطمه ست این بیابان لاله‌گون دریایی ازخون خداست آب گرددازخجالت،آب دراین سرزمین آه آه تشنگان فریادهای بی صداست ماسراسرکشتهء اشکیم وبرهرزخم ما اشک"میثم"گرهزاران بارخون گرددرواست
هدایت شده از منبع سبک
تنها نشد ز زهر ستم آب پيکرت يک عمر ريخت آتش اندوه بر سرت هر روز بود روز تو از دود آه ، شب هر لحظه ريخت خون دل از ديده ي ترت آنشب که شعله گشت ز کاشانه ات بلند ياد آمد از شکستن پهلوي مادرت بردند دست بسته ترا چون علي ولي نقش زمين نگشت در خانه همسرت (سيلي نخورد پشت در خانه همسرت) خصمت نگاه داشت سه ساعت به روي پا ديگر نبود بسته دو بازوي خواهرت بودند اهل بيت تو بعد از تو بس عزيز سيلي نزد کسي به گل روي دخترت تيغ ستم سه بار به رويت کشيده شد ديگر نخورد چوب به لبهاي اطهرت اين غم مرا کشد که به شهر مدينه نيست جز بوسه ي نسيم به قبر مطهرت غربت نگر که پشت در بسته ي بقيع صورت نهد به دامن ديوار زائرت در حيرتم چگونه کفن شد جنازه ات چيزي نمانده بود ز اندام لاغرت ميثم گداي توست مرانش ز کوي خويش اي مهر و مه دو خاک نشين سائل درت
ای اشک چشم ما همه وقف عزای تو دل‌های دوستان همه صحن و سرای تو چشمم سوی مدینه دلم جانب بقیع گرم زیارت حرم باصفای تو از لحظه‌ای که خاک لحد بر تو چیده شد خاک بقیع نه!دل ما گشت جای تو آیا درِ بقیع شبی باز می‌شود تا در کنار قبر تو گریم برای تو؟ بردند دست‌بسته تو را سوی قتلگاه با آنکه بود عرش خدا جای پای تو ای صد مسیح زندۀ ذکر شبانه‌ات خاموش شد چگونه صدای دعای تو آخر ز زهر کین جگرت پاره پاره شد ای پاره‌های دل، گُل بزم عزای تو تشییع شد چو پیکر پاک تو تا بقیع می‌کرد گریه ختم رسل در قفای تو چون شمع، آب شد بدنت از شرار زهر ای جان عالمی همه بادا فدای تو تنها نه «میثم»...از غم و اندوه و غربتت آگه کسی نگشت به غیر از خدای تو 🔹@deabel
ای اشک چشم ما همه وقف عزای تو دل‌های دوستان همه صحن و سرای تو چشمم سوی مدینه دلم جانب بقیع گرم زیارت حرم باصفای تو از لحظه‌ای که خاک لحد بر تو چیده شد خاک بقیع نه!دل ما گشت جای تو آیا درِ بقیع شبی باز می‌شود تا در کنار قبر تو گریم برای تو؟ بردند دست‌بسته تو را سوی قتلگاه با آنکه بود عرش خدا جای پای تو ای صد مسیح زندۀ ذکر شبانه‌ات خاموش شد چگونه صدای دعای تو آخر ز زهر کین جگرت پاره پاره شد ای پاره‌های دل، گُل بزم عزای تو تشییع شد چو پیکر پاک تو تا بقیع می‌کرد گریه ختم رسل در قفای تو چون شمع، آب شد بدنت از شرار زهر ای جان عالمی همه بادا فدای تو تنها نه «میثم»...از غم و اندوه و غربتت آگه کسی نگشت به غیر از خدای تو
هدایت شده از منبع سبک
سیدی مدح توگویم که توممدوح خــدائی ششمین حجت حق نجل رسول دوسرائی صادق‌الوعدی ومصداق صداقت همه جائی مخزن علم خــدا مشعــل انــوار هـدائی گوهـر پنج یـم نور و یم شش دُرِ نابی همدم پنج رسـل همسخن چارکتابی علم چون سایه به هرعصر به دنبال توآید حلـم پیش گـل لبخنـد تـو آغـوش گشاید روی نادیــده‌ات از چشـم همـه دل برباید که توانـد کـه تـو را غیر خـدا مـدح نماید مگر ازچشمۀ عرفان دهن خویش بشویم تـاتوانـم سخـن از جابـــر حیــان تـو گویم دانش خلـق بـوَد قطـره‌ای از بحر کمالت حسن غیب ازلی جلوه‌گر از مهر جمالت عرشیان یکسره زانو زده درپیش جلالت ملک و جن و بشر را عطش جام وصالت همه گوشند که گیرند تجــلاّ ز کــلامت همه مشتاق سخن ازلب جانبخش هشامت مؤمن طاق تو برطاق سپهراست ستاره بوبصیــر تـو بصیـرت بـه بشـر داده هماره چشـم هــارون درت لالـه برآرد ز شراره دو درخشان دُرِناب توهشام است و زراره مکتب دهر دگر مثل تو استاد ندارد تـا که شاگرد همانند ابوحمزه بیارد توئی استــاد و اساتیـد جهـان آینـه‌دارت بوده شاگرد در ایراد سخـن چـار هـزارت تالب خویش گشائی همه بیصبر وقرارت باغبـانی و نکویـان همه گل‌هـای بهـارت جلوه‌گردرفلک،علم سـه خورشیــد منیـرت «شیخ طوسیِ»توو«مجلسی»و«خواجه نصیر»ت «شیخ انصاری»یک شاخه‌گل ازباغ کمالت زهی از«شیخ مفید»تو و آن بحــر زلالت «کافیِ»«شیخ کلینی»ست فروغی زجلالت «مرتضی»و«رضی»استاداصولندو رجالت «ابن طاوس»تو در مکتب توحیـد درخشد تـاقیـامت بـه دل و دیـدۀ مــا نـور ببخشد نهضت کرب و بـلا داد بر از علم کلامت بلکه اعجـاز حسین‌بن‌علی کرد قیامت جوشش خون امام شهدا داشت پیامت تا صف حشر ز خون شهدا باد سلامت تا ابد مشعل توحید تو خاموش نگردد انقـلاب تـو و جـد تـو فرامــوش نگردد چه ستم‌ها که ز منصـور ستم‌کار کشیدی جگرت سوخت ازآن زخم زبانهاکه شنیدی سوختی، دم نزدی، داغ بنی فاطمه دیدی دل شب، پــای پیــاده ز پـیِ‌ ‌خصم دویدی ریخت درخانهءتوخصم ستمگربه چه جرمی؟ شعلـۀ آتش وبیـت‌اللهِ اکبـربه چه جرمی؟ گریه‌هاعقده شدای یوسف زهرا به گلویت دشمنـان شــرم نکردنــد نکردنــد ز رویـت همــه دیدنـدغبــار غـم و انـدوه بـه مویت قاتلت تیــغ کشیــد از ره بیـداد بـه سویت عاقبت دست عدو‌ زهرجفاریخت به کامت بضعـۀ پـاک نبــی بـر جگـر پـاره سلامت دوست دارم که نهم چهره به خاک حرم تو سوزم و شمع‌صفت اشـک‌فشانم ز غم تو چه شـودای بـه فدای تـو و لطف و کرم تو که دم مرگ بـوَد بـر سـر چشمم قدم تو چه شودای به دل«میثم» دلسوخته داغت که بسوزم به سرتربت بی‌شمع و چراغت؟
دوخورشیدجهان‌آرا دوقرص ماه،دو اختر دو آزاده،دو دلداده،دو رزمنده،دوهمسنگر  دوشایسته،دووارسته،دو دردانه،دو ریحانه دونوردیده در دیده،دو روح روح درپیکر دویاس ارغوانی نه،بگو دوآیهءقرآن  دویوسف نه،دو اسماعیل ازیک قهرمان هاجر   کشیده شانه برمو،شسته صورت ازگلاب اشک گرفته چون دوقرآن دخت زهرا هردو رادربر به سرشورو،به رخ اشک و،به کف تیغ و،به دل آتش  به سیرت،سیرتِ قاسم،به صورت،صورتِ اکبر   منای کربلاگردیده محو این دوقربانی  نوای نینواازنایشان برگنبد اخضر   گرفته دستشان رابرده باخودزینب کبری  که قربانی کنددرمقدم ثارالَّه اکبر بگفت ای جان جان،جان دوفرزندم به قربانت  تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور دو اسماعیل نه،دوذبح کوچک،نه دوقربانی  قبول درگهت کن منتی بگذار برخواهر اگر اذنم دهی اینک به دست خودبگردانم  دوفرزندعزیزخویش را دورعلی اصغر امیدزینب ست ای آفتاب دامن زهرا   که افتد این دوقرص ماه رابرخاک راهت سر   سفارش کرده عبدالله جعفربرمن ای مولا که این دوشاخهءگل راکنم درمقدمت پرپر   به اذن یوسف زهرا دوماه زینب کبری  درخشیدنددرمیدان چوخورشیدفلک گستر فلک درآتش غیرت،ملک در وادی حیرت  که روآورده درمیدان دوحیدریادوپیغمبر یکی میگفت دوخورشید ازگردون شده نازل  یکی گفتادومه تابیده یا دوآسمان اختر   ندا دادند ما دوشیرزاده ایم زینب را  که باشدجدهءمافاطمه صدیقهء اطهر پیمبرجدوزهراجده ومادربوَدزینب  حسین بن علی خال وپدرعبدالَّه جعفر   خروشیدندهمچون شیرباشمشیر،یک لحظه  دوحیدرحمله ورگشتندبردریایی ازلشکر توگفتی در احدتابیده دوبدرجهان آرا  ویا دوحیدرکرار روآورده درخیبر   زآب تیغ هریک آتشی میریخت درمیدان که گفتی شعلهءخشم خداپیچیده درمحشر چوآتش برفلک فریادمیرفت ازدل دشمن چوباران برزمین میریخت دست وپاوچشم وسر   زهم پاشیده چون پیراهن ازهم هردو اعضاشان  زبس برجسمشان بنشست زخم نیزه وخنجر به خاک افتادجسم پاکشان چون آیهءقرآن دریغاماند زیردست وپا دوسورهءکوثر چوبشنید ازحرم فریادشان رایوسف زهرا  به سرعت آمدوبگرفت همچون جانشان دربر دریغا دوهمای عشق درآغوش ثارالله  همای روحشان ازموج خون درآسمان زدپر چودید ازقتلگه آرندآن دو سروخونین را درون خیمه زینب گشت پنهان با دوچشم تر   نهان شددرحرم کاو رانبیندیوسف زهرا مباداچشم حق گرددخجل زآن مهربان مادر   بیالیلاتماشاکن مقام وصبرزینب را  که دریک لحظه داده در ره دین دوعلی اکبر به ثارالله وصبرزینب وخون دوفرزندش  سلام"میثم"وخلق خداوخالق داور
حُر که حُریّت به خاکش سجده برد جان به جسم چاک چاکش سجده برد حُر که در احرار شور انداخته حُر که هرحُری به او دل باخته حُر که اول شد به نفس خود امیر بعد از آن در دام عشق آمد اسیر گرچه در لشکر سر و سردار بود پای او در دام عشق یار بود بود چون کوهی در آن فوج سپاه لیک می لرزید اندامش چو کاه داشت در آن حال اندوهی عظیم گاه،جنّت می‌کشیدش گه،جحیم کفر و ایمان از دو جانب تاختند پنجه در اندیشه اش انداختند او که از روز ازل آزاده بود او که مادر نیز حُرّش زاده بود پای جان از دام شیطان باز کرد پَر گشود و تا خدا پرواز کرد توسن آزادمردی راند پیش رجعت از نو کرد سوی اصل خویش اشک خجلت داشت جاری از دو عین خویش را افکند بر پای حسین گشت گِرد کعبۀ دل سر به کف کای ز تو جود و کرامت را شرف من همان حُرّ گنهکار توام گر چه خود حُرمّ، گرفتار توام جُرم من افزون ز جِرم عالم ست لیک پیش کوه عفو‌ تو کم ست ای تمام عالم و آدم فدات یاد دارم، مانده در گوشم صدات راست گفتی راست بر عبد دَرَت حُر! بگرید در عزایت مادرت حال رو کردم به سوی این حرم تا بگرید در عزایم مادرم مهر هم چون خشم تو شیرین نبود این دعا بود از لبت نفرین نبود شیشه ام از لطف، دُرّم کن حسین نام من حُرّست حُرّم کن حسین تا که گردم نیستت هستم بگیر جان زهرا مادرت دستم بگیر بس که سوز از پردۀ دل ساز کرد شه، در رحمت به رویش باز کرد بااشارت گفت کای شوریده حال دور کن ازخویشتن رنج و ملال تو ز ما بودی ز ما بودی ز ما گر چه در این ره جدا بودی ز ما بوده ای چندی اسیر یار بد یار بد بدتر بوَد از مار بد تو از اول حُرّ ما بودی بیا راه گم کردی کجا بودی بیا ای شکسته بال و پر پرواز کن بر فلک نه بر ملک هم ناز کن قطره بودی وصل بر دریا شدی از منیّت دور گشتی ما شدی گام اول پیش تیر خشم من دلربائی کرد از تو چشم من کوثرت در کام بود از ساغرم زآن ادب کردی به نام مادرم این که گردیدی به عشق مااسیر مادرم فرموددستش را بگیر حُر ز صاحبخانه روی باز دید خویش رایکباره در پرواز دید گشت مشتاق سپر انداختن سر به کف بگرفتن وجان باختن گفت مولا اذن میدانم بده جان بگیر و وصل جانانم بده گشت جان و زندگی از سر گرفت اذن ترک جان و ترک سر گرفت چون شرار خشم حّی دادگر بر سپاه کفر آمدحمله ور همچو مالک در سپاه شیر حق می زد و می کشت با شمشیر حق گشت از تیغش چهل تن نقش خاک خود تنش گردید چون گل چاک چاک تا به خاک افتاد خونین پیکرش دید مولا را به بالای سرش گفت ای ریحانۀ پاک رسول توبۀ حُرّ تو آیا شد قبول؟ گفت آری ای شرف پاینده ات از ولادت نام حُر زیبنده ات روح تو از روز اول بود حُر همچنان که مادرت فرمود حُر
ای پناه اهل محشر عید میلادت مبارک ای همه روح مطهّر عید میلادت مبارک ای رخت مرآت مادر عید میلادت مبارک ای گل باغ پیمبر عید میلادت مبارک ای قم از خاکت معطّر عید میلادت مبارک دختر موسی‌بن‌جعفر!عید میلادت مبارک ای سلام چارده معصوم بر جان و تن تو نام تومعصومه و، عصمت گلی از دامن تو بضعۀ موسایی و قم گشته طور اَیمن تو پابه چشم قم نهادی قلب قم شد گلشن تو یافت این خاک ازتوزیورعیدمیلادت مبارک دختر موسی‌بن‌جعفر!عید میلادت مبارک نور از هرسو به ایوان طلایت سجده آرد حور بر خاک قدوم زائرت صورت گذارد جود با کلِّ وجودش هرچه دارد از تو دارد دانش از گلدسته‌هایت بر سر فیضیّه بارد علم را صحن تو سنگر عید میلادت مبارک دختر موسی‌بن‌جعفر!عید میلادت مبارک دخت واخت وعمۀ‌ سه حجت داورتویی تو پارۀ تن بر رسول و احمد و حیدر تویی تو فلک استقلالِ مُلک شیعه را لنگر تویی تو گر درجنّت ز قم وامی‌شود،آن در تویی تو بضعۀ یاسین و کوثر!عید میلادت مبارک دختر موسی‌بن‌جعفر!عید میلادت مبارک قبه‌ات را اقتدار قبة الخضراست، آری! تربت تو تربت گمگشتۀ زهراست، آری! زائر تو زائر صدیقۀ کبراست، آری! صورتت راصورت انسیةالحوراست،آری نخل«میثم»ازتو پُر بَر،عید میلادت مبارک دختر موسی‌بن‌جعفر!عید میلادت مبارک
شمع‌ها از پای تا سر سوخته مانده یک پروانهء پرسوخته نام آن پروانه عبدالله بـود اختری تابنده‌تر ازماه بود کرده ازاندام لاهوتی خروج یافته تا بامِ «أوْأدنی» عروج خون پاکش زاد و جانش راحله تار مویش عالمی را سلسله صورتش مانند بابا دلگشا دست‌های کوچکش مشکل‌گشا رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش آفتاب آیینه‌دار سایه‌اش مجتبایی باحسین آمیخته بر دو کتفش زلف قاسم ریخته از درون خیمه همچون برق آه شـد روان باناله سوی قتلگاه پیش رو عمّو خریدارش شده پشت سر عمه گرفتارش شده بر گرفته آستینش را به چنگ کای کمر بهر شهادت بسته تنگ! ای دوصد دامت به پیشِ رو مرو این همه صیاد و یک آهو مرو کودک ده ساله ومیدان جنگ؟ یک نهال نازک و باران سنگ؟ دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر شیر اگر خواهد، زند او را به تیر تو گل و صحرا پر از خار وخس ست بهر ما داغ علی‌ اصغر بـس ست با شهامت گفت آن ده ساله مرد طفل ما هرگز نترسد از نبرد بی‌ عمو ماندن همه شرمندگی ست با عمو مردن کمال زندگی ست تشنگی با او لب دریا خوش ست آب اگر او تشنه باشد آتش ست بوده از آغاز عمرم انتظار تا کنم جان در ره جانان نثار جان عمه بود و هستم را مگیر وقت جانبازی ست دستم را مگیر عمه جان درتاب و تب افتاده‌ام آخر ازقاسم عقب افتاده‌ام ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید آستین ازپنجهء زینب کشید تیر گشت و قلب لشکر را شکافت پر کشید و جانب مقتل شتافت دید قاتل در کنار قتلگاه تیغ بـگْرفته به قصدِ قتلِ شاه تا نیاید دست داور را گزند کرد دست کوچک خود را بـلند درهوای یاری دستِ خدا دست عبدالله شد از تن جدا گفت نه تنها سر و دستم فدات نیستم کن ای همه هستم فدات! آمدم تا در رهت فانی شوم در منای عشق قربانی شوم کاش می‌بودم هزاران دست و سر تا برای یاری‌ات می‌شد سپر قطره‌ گرخون گشت، دریا شاد باد ذره‌ گر شد محو، مهرآباد باد توسلامت، گرچه ما را سر شکست دست ساقی باز اگر ساغر شکست ای همه جان‌ها به قربان تنت دست عبدالله وقف دامنت چون به پاس دست حق از تن جداست دست ماهم بعد از این دستِ خداست هر که در ما گشت فانی ما شود قطره دریایی چو شد دریا شود تا دهم بر لشکر دشمن شکست دست خود راچون عَلم گیرم به دست با همین دستم تو را یاری کنم مثل عبّاست علمداری کنم بود در آغوش عمّش ولوله کز کمان بشتافت تیرِ حرمله تیر زهرآلود با سرعت شتافت چون گریبان حنجر او را شکافت گوشهء چشمی به عمّو باز کرد مرغ روحش از قفس پرواز کرد با گلوی پاره در دشت قتال شه تماشا کرد و او زد بال بال همچو جان بگْرفت مولا در برش تازه شد داغِ علیِّ‌‌ اصغرش گریهء ما مرهمِ زخمِ تنش اشک«میثم»باد وقفِ دامنش