eitaa logo
بهار نارنج🌼
158 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
736 ویدیو
8 فایل
🌹اینجا لحظه هایت را... با عطر بهارنارنج به دست بهار بسپار🌹 وعده ی دیدار ما: ملک شهر . خیابان بهارستان غربی. خ پاسداران .بوستان قدس. فرهنگسرای قدس😊 ارتباط با ما👇👇 @zeitooon @Toranj_14
مشاهده در ایتا
دانلود
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 چنددقیقه بعددیدم پیام داد _کجارفتین؟🤔 *بله؟😐 _هستین؟ *بله😐 _اهل هستین آبجی؟🤔 *بله اگه شرایطم جورباشه و بتونم اره _بامرکز.......آشنایی دارین؟ *آره چندباری به گوشم خورده اسمش ولی شناخت زیادی ندارم _من اسمم سبحان()🙂 مسئول این مرکزم‌.می‌خواید یه توضیحی بدم تا اگه علاقه داشتید عضو بشید؟ . بنظرم اومد یه توضیح ساده ومعمولی که اشکال نداره در ضمن،،، ... پس شروع کردبه توضیح دادن...... دراین بین ازم اسم وسن و تحصیلاتمو پرسید دیدم کاری نمیتونه بکنه که.... حالا که چیزی نیست... پس گفتم:(رضوانه۲۰سالمه و......درس میخونم)😶 تاسن ورشته موگفتم برام نوشت _ 😃 همسن شماهستم وهمین رشته و گفتگوی ما ... ازدرس📙 وکارش 👨‍🔧پرسیدم ازدرس📕 وفضای کارم👩‍🔧 پرسید هرپسری👦 بهم ریکوئست میداد،ندیده ونخونده طرف روبلاک🚫 می کردم، بایه پسرصحبت میکردم. . وسط صحبت هامون ازش پرسیدم: برنامه ت واسه آیندت چیه؟ گفت 👰🏻🤵🏻 گفتم چیییییییی😳😳😯؟؟؟؟تواین سن😮؟ _اره مگه چیه؟شماکه مذهبی هستین چرافکرمیکنین تواین سن ازدواج کردن زوده؟ *به نظرمن ۲۰سال واسه یه پسرکمه که بخوادتواین سن ازدواج کنه.مگه اینکه یه دختر۱۵،۱۶ساله روبگیره _ یعنی شماکه۲۰سالته بایه پسر همسن خودتون ازدواج نمیکنی؟ ... . تقریبایکی دوساعت صحبتمون طول کشیدوخیلی چیزادرموردکارش ودرسش وهمون مرکزبهم گفت منم درموردخونوادم،کارم،درسم و..... براش توضیح دادم. بعداین مدت دیگه خداحافظی کردم وباخودم گفتم خب دیگه تموم شد. 🚫 رفتم دیدم چقدرررررر باهم حرف زدیم چت ها رو بالا و پایین کردم، بعضیا رو خوندم ،بعضیا رو . باخودم گفتم من چرابایدبایه نامحرم حرف بزنم؟؟؟؟؟😭 و و ... 🥺😦 شب خیلی حالم گرفته بود😰 😢 تانیمه شب بیداربودم وباهزاربدبختی خوابم برد ... 🏴🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 سبحان همه ... اون روز هم مثل روز اول دیدارمون تا ساعت ۱۲ ظهر 🕛باهم بودیم با هم حرف زدیم ، 💑، 💏 و .🙉 در کنار همه اینها من 🧠 به ازدواج با سبحان . که نمی گذاشت من با این مسئله کنار بیایم . صبح و شب سبحان بودم. شب ها🌃 . من به سبحان . همانطور که گفتم خانواده و اطرافیان من از این متفاوت شدن حال و احوالات م باخبر شده بودند. اما به جز اندکی از دوستانم کسی از رابطه من و سبحان 💑خبر نداشت . به صورت جدی با سبحان صحبت کردم که ؟ چندین بار در این مورد با هم صحبت کرده بودیم سبحان کرد یا می گفت ، ، . این بار . بهش گفتم:زمان به من بگو. من، ، میان و میرن بالاخره باید دلیلی داشته باشم. من دلیل رابطه داشتن با تو رو برای خانوادم بیارم . این دفعه مثل دفعات قبل بحثو عوض نکرد 😡 و گفت: من دارم خیلی کارها انجام میدم اما تو نمیتونی به خاطر من حتی خانواده خودت رو راضی کنی .😠 اینکه و من بدون جواب دادن به سبحان اینترنت خاموش کردم و جواب پیام ها✉ و زنگ‌ها 📞شو هم ندادم. حال و هوام خیلی گرفته بود _حوصله_نداشتم با کسی صحبت کنم . ناراحت بودم 😞اما هر چه سریعتر این ماجرا برطرف بشه از یک طرف که اگر خونوادم بفهمد چه اتفاقی میافته . حال و هوای بدم قهر با سبحان ادامه داشت. همسر برادرم را 😧 و بعد از مدتی پرس و جو 😟و کرد :سبحان به دردت نمیخوره . اصلاً . 😫 سنش ،شغلش، خونوادش ،رفتارش، اخلاقش خیلی چیزها هست که . . تو دختری هستی باسواد ،با کمالات ،خونواده خوبی داری، ظاهر خوبی داری . شخصیتی مثل سبحان .😓 من تقریباً حرفهای همسر برادرم قرار گرفته بودم نه آنقدر زیاد که بتوانم به طور کلی سبحان را کنار بگذارم .💚 اما از خیلی اتفاقا شده بودم. 😞 من همیشه را اما . از اون در مورد زمان خواستگاری میپرسیدم همیشه شغل و خونوادش رو برای نیامدن یا دیر اومدن. 👇⚠️👇🔴👇⚠️👇🔴👇⚠️👇🔴👇 های_عاطفی_وگاهی ... 🙊😭(چه مجازی وچه حضوری) . من که حضوری سبحان را می‌دیدم 😟 به خاطر حرف ها و کارهایی که انجام می‌دهیم اما که در این مورد 😓 😭😭😭 .. 🍊 @baharnarenj251