eitaa logo
بهار نارنج🌼
176 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
736 ویدیو
8 فایل
🌹اینجا لحظه هایت را... با عطر بهارنارنج به دست بهار بسپار🌹 وعده ی دیدار ما: ملک شهر . خیابان بهارستان غربی. خ پاسداران .بوستان قدس. فرهنگسرای قدس😊 ارتباط با ما👇👇 @zeitooon @Toranj_14
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 🔊استاد پناهیان ⭕️ خدایا ازت ممنونیم 🙏 که این نماز رو به ما هدیه کردی🎁 🔸 سجده خیلی قشنگه 🔘 آدم نهایت کوچک شدنش رو درِ خونه ی خدا تمرین میکنه این تمرین اول ،تو دل 💗 غوغا به پا نمی کنه ⚪️ مودبانه این کار رو انجام میدی خدا میبینه ،میدونه از عشق و عرفان خبری نیست تو دل من❣️ 🔹 ولی وقتی میبینه من خودمو نگه داشتم، میگم🗣 سبحان ربی الاعلی و بحمده سبحان ربی الاعلی و بحمده 💚 دلم میگه بلند شو بسته دیگه❕ ☝️ میگم یه دونه دیگه ، میگم حال خودمو میگیرم "خدا نگاه میکنه" 📚 در روایت داریم؛ 🔵 اگه بنده ی من بفهمه که در هنگام سجده چه رحمتی اون رو در بر گرفته دیگه سر از سجده بر نمیداشت ⚪️ امام سجاد علیه السلام بعضی مواقع از شب تا به صبح یک سجده انجام میداد💐 ✨ فرصت داشته باشند اهل تقوا ✨چه میکنند در خانه ی خدا ، بماند... خدا میدونه وقتی من سجده ميکنم عشق و عرفان ندارم 💫 اما خدا میدونه من دارم خودمو وادار میکنم به سجده بالاخره اون شعور و آگاهی آمد کمک کرد 🕋 میگه در خونه خدا هرچی خاک بشی عیبی نداره ▪️خدا به ملائکه اش میگه این جوون منو ببینید 🔺 ببینید چگونه داره سرمایه و وقت خودشو میزاره ✅یه ذره وقت بزاریم✅ 🔊 ""اینقدر تحویلت میگیرند""♥️ ..... 🍊 @baharnarenj251
💞 🔊استاد پناهیان: 🏴 اجازه میدهید ببرمتون کربلا❓ 📌 ولی یادتون باشه این حرفایی که بهتون زدیم از چهارده معصوم پاک بخواهید کمکتون کنند تا بتونیم یه نماز خوب و قشنگ بخونیم 🌈 🌑 امشب میخوام ببرمتون کنار گودی قتلگاه ✨ در خونه ی امیرالمومنین علی علیه السلام که رفتید آقا میگه به به چقدر بوی حسینم رو میدی😭😭 🕌 کربلا بودی ❓ 🗣 بگو آقا پای گودی قتلگاه بودم 😭 📌 هر کسی کنار گودی قتلگاه رفت دست خالی بر نگشت 😔 💯 شمر رفت با سر بریده حسین علیه السلام برگشت😔 💯 ساربان رفت با انگشتر 💍 برگشت 💯 یکی رفت با پیراهن 👕 برگشت 👈 شمام دست خالی بر نگردی امشب امان از آخرین سجده ی حسین علیه السلام 😔 که صورت به خاک گذاشته بود ✔️😭 💢 میگه خدا من هر قولی که بهت دادم رو وفا کردم 🛑 حالا به من قول دادی که شیعیانم رو شفاعت کنم 🙏🙏🙏🙏 👈 نوبت تو هست که به قولت عمل کنی که من دست بچه شیعه هامو بگیرم 👌 اما روضه ی آخر 😔😔 هر کسی رفت کنار گودی قتلگاه دست خالی بر نگشت ☝️ بجز زینب کبری سلام الله علیها که با تازیانه برگشت 〽️ ♨️ الا لعنه الله علی القوم الظالمین 💯 ... 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 دبیرستان وراهنمایی یه درس خوندم📚 درسخون نبودم ولی درسام هم بدنبود📙 اونموقع هااوج مشغله ذهنیم ،دوستام بودن ودرس وخونواده 👭👨‍👩‍👧‍👦 هیچوقت فکرنمیکردم یه روزی بشه که همه زندگیم بهم بریزه 😔😔اونم به خاطر چی؟ 📱 تااتمام درسم .فضای مجازی دراختیارم نبود. کم وبیش گوشی مامانم دستم بودولی آزادی کامل خب نه.... بعد اتمام درسم یه آموزشگاه مذهبی درس خوندم. اواخرترم دوم بودکه واسم گوشی خریدن.📱 👨‍👦 خیلییییی بهم میکردن🧡 وازلحاظ عاطفی غنی بودم هیچ مشکل مالی هم نداشتیم💰 تااینکه 😷وماهها به سراغم اومد وقتموخیلی میذاشتم پای و آخه کاری نداشتم . 🤦🏻‍♀️ نه میشدازخونه بیرون برم 🚶‍♀️نه درسی 📙بودنه کاری👩‍🔧 روزهاهمینطورمیگذشت یه روزدیدم توقسمت پیشنهادات یه پسری🧑 هست که باخواننده محبوبم👨‍🎤 سلفی انداخته وگذاشته پروفایلش تابعداپستاشوببینم واگه خوب بودنگهش دارم واگه نبودآنفالو کنم دیدم یه استوری گذاشته وبه شوخی🙃 یه سوالی درموردشهرمن پرسیده بود. منم خیلی معمولی براش نوشتم سلام شمااهل ......نیستین؟🙄 اونم نوشت اصالتا......ام(یعنی همون شهرمن)😌 ولی تایک سال پیش تهران زندگی میکردم. منم براش نوشتم پس حس وحال مارو درک نمیکنید😏 نوشت شماهم اهل......هستید؟ *بله _خوشبختم🙂 *ممنون😊 و موضوع تموم شده وچت هاروپاک کردم ... 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 چنددقیقه بعددیدم پیام داد _کجارفتین؟🤔 *بله؟😐 _هستین؟ *بله😐 _اهل هستین آبجی؟🤔 *بله اگه شرایطم جورباشه و بتونم اره _بامرکز.......آشنایی دارین؟ *آره چندباری به گوشم خورده اسمش ولی شناخت زیادی ندارم _من اسمم سبحان()🙂 مسئول این مرکزم‌.می‌خواید یه توضیحی بدم تا اگه علاقه داشتید عضو بشید؟ . بنظرم اومد یه توضیح ساده ومعمولی که اشکال نداره در ضمن،،، ... پس شروع کردبه توضیح دادن...... دراین بین ازم اسم وسن و تحصیلاتمو پرسید دیدم کاری نمیتونه بکنه که.... حالا که چیزی نیست... پس گفتم:(رضوانه۲۰سالمه و......درس میخونم)😶 تاسن ورشته موگفتم برام نوشت _ 😃 همسن شماهستم وهمین رشته و گفتگوی ما ... ازدرس📙 وکارش 👨‍🔧پرسیدم ازدرس📕 وفضای کارم👩‍🔧 پرسید هرپسری👦 بهم ریکوئست میداد،ندیده ونخونده طرف روبلاک🚫 می کردم، بایه پسرصحبت میکردم. . وسط صحبت هامون ازش پرسیدم: برنامه ت واسه آیندت چیه؟ گفت 👰🏻🤵🏻 گفتم چیییییییی😳😳😯؟؟؟؟تواین سن😮؟ _اره مگه چیه؟شماکه مذهبی هستین چرافکرمیکنین تواین سن ازدواج کردن زوده؟ *به نظرمن ۲۰سال واسه یه پسرکمه که بخوادتواین سن ازدواج کنه.مگه اینکه یه دختر۱۵،۱۶ساله روبگیره _ یعنی شماکه۲۰سالته بایه پسر همسن خودتون ازدواج نمیکنی؟ ... . تقریبایکی دوساعت صحبتمون طول کشیدوخیلی چیزادرموردکارش ودرسش وهمون مرکزبهم گفت منم درموردخونوادم،کارم،درسم و..... براش توضیح دادم. بعداین مدت دیگه خداحافظی کردم وباخودم گفتم خب دیگه تموم شد. 🚫 رفتم دیدم چقدرررررر باهم حرف زدیم چت ها رو بالا و پایین کردم، بعضیا رو خوندم ،بعضیا رو . باخودم گفتم من چرابایدبایه نامحرم حرف بزنم؟؟؟؟؟😭 و و ... 🥺😦 شب خیلی حالم گرفته بود😰 😢 تانیمه شب بیداربودم وباهزاربدبختی خوابم برد ... 🏴🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 صبح که بیدارشدم😴 سبحان بود😬 ولی وبه کارام برسم صبحونه خوردم🍳،وسایلمومرتب کردم،کاراموکردم نمازظهرشد،نمازموخوندم نزدیک ساعت یک ونیم ظهر بودکه گوشی رو برداشتم📱 دیدم ساعت۱۱شب🕚 پیام داده بوده:شب بخیر😇 همین.... حال وهوای منو بهم ریخت دختری نبودم که کمبودمحبت داشته باشم💞 ولی خب .... توهمون حال وهوابودم که _سلام🥰 *سلام _ظهربخیر😇 *ممنون _آدم تاالان میخوابه بنظرت؟🤔 *تاالان خواب بودی مگه؟ _شمارومیگم بانو🙂 *آهان من...من ازساعت۹بیدارم🕘 یه ذره سرم شلوغ بودوقت نمیکردم گوشیموبردارم. _اهان.خب پس کاراتوکردی؟ *بله _خب خداروشکر. ؟ *بله؟ _؟🤔 *چرابایدبهتون بگم جانم؟😳😳😳 _همینطوری * وشما_نامحرمیم .خودتون هم اگه میگیدمذهبی هستین پس بایدهمچین چیزایی رومراعات کنین. _باشه بابا،چشم،چرادعوامیکنی؟ *حرفی که میخواستید روبزنید.من کاردارم بایدبرم _خواستم دلیل اصلی مخالفتتو باازدواج یه پسر،توسن کم بدونم.واقعاچرافکرمیکنی من بچه ام؟👶🏻 *من فکرنمیکنم شما بچه هستین.گفتم ازنظرمن این سن کمه. همینطورسوال پیچ کردمنو ودوباره مثل روزقبلش حدوددوسه ساعت درگیرچت شدیم. چندمدتی بودکه باسبحان آشناشده بودم وتقریبا 🙀 ولی اصلاعلاقه ای نداشتم🤖 فقط وقتی حوصله ام سرمیرفت باهم چت میکردیم وحرفای معمولی میزدیم. -دیگه سخت نبود😖 خیلی راحت شما به تو بود😱 ومن خیلی اروم تبدیل شدم به کسی که بدون ذره ای استرس واحساس گناه داره بایه نامحرم چت میکنه....🤯🥴😣 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 یه روز با دوستام قرار داشتم👭 عکسمو ندیده بود میخوام برم گفت : ؟📷 منم با و چادر و البته ماسک😷 یه عکس براش فرستادم هیچی نگفت،یعنی حتی نگفت چراماسک زدی منم هیچی نگفتم. رسیدم سرقرار.دوستام هنوزنیومده بودن گفتم بهش.داشت باهام شوخی میکردکه که از وقتی دوستات میان تا وقتی ازشون جداشی ،نتونی به غیر از من به کس دیگه فکر کنی😏🤯 گفتم نمیتونی .من مدتهاست که دوستامو ندیدم یکیشون که بیاد دیگه فراموشت میکنم تاااااا وقتی ازشون جدابشم گفت ولی من میتونم 💪 گفتم چجوری؟🤔 . تا اونموقع هیچ حرفی از علاقه وعشق و ازدواج نگفته بود.💗💞 گفت یه چیزی رومیخوام بهت بگم ولی روم نمیشده🥴😣😅.ولی بنظرم الان دیگه وقتشه که بهت بگم گفتم چی؟🙁 گفت: دارم بهت ❤ میشم😅 . انگاریه پارچ آب سرد ریختن رو سرم🤦🏻‍♀️ حالمو نمی فهمیدم، نمیدونستم کجام چیکار میکنم اصلا من کی هستم؟🤷‍♀️ اینترنتو بدون جواب دادن بهش خاموش کردم ولی سبحان کارشو کرده بود بچه ها اومدن ولی من هیچی نمیفهمیدم از حرفاشون. خونه رسیدم🏠 ولباس🧥👖👟 عوض کردم ولی اینترنتو روشن نکردم ساعت۱۲شب 🕛وقتی همه خوابیدن اینترنتو روشن کردم یه عالمه پیام ازسبحان که : ببخشید رضوانه 😖🙁 کاش نمیگفتم☹ 😰🥺😭 و...... ولی حرف سبحان کار خودش رو کرده بود و حال دل من رو خراب کرده بود ... 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 دستم نه سمت میرفت🚫(چون وابسته شده بودم ) نه سمت جواب که دیدم و برام نوشت: ❤ کجابودی میدونی چقدر 😰؟ ناراحتت کنم 😞 ولی بود😢 ببخش گلم😔 تا خود صبح حرف زد و منو راضی کرد که به پیشنهادش فکر کنم. و ساعت ۷ صبح 🕖 ازش خداحافظی کردم، بعد ۷ ،۸ ساعت . هر دفعه باخودم فکر میکردم میگفتم من اینجوری نبودم .چرا اینطور شد. ولی هر دفعه نفسم👹 میگفت کاری نمیکنی که ، . مگه دارین حرف میزنین؟ بهش دست زدی ؟ یا..... رابطه خوب شد با زبون ریختن های سبحان اگه منو خانمم👰🏻 و 💝 حتی و باهاش دعوا نمیکردم اگه باهام ۱۸ میگفت😞🔞 بود💑 منم اومدم توکار . نه به اندازه اون ولی دیگه وقتی صدام می‌کرد 🧡.عزیزم 💞و فدات شم😘 و بعضی 💋و ها😍رو می‌فرستادم. شده بودم که که این کارا روبکنم.😟 . یه شب بهم گفت قراره فردا بره مرکز تحصیلش تا کاراشو بکنه. ولی قبلش باید میرفت یه جایی تایه کاری رو انجام بده. ساعت۱۰شب 🕙 تصمیم گرفتم بدون اینکه بهش بگم برم همانجایی که قراره بره و . 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 صبح به بایکی ازدوستام👭 ازخونه زدم بیرون. ساعت۷ونیم صبح 🕢 تا رسیدم به محلی که مد نظرم بود تقریبا ساعت ۸ و ربع شده بود. سبحان نمیدونست میخوام برم پیشش . چند دقیقه قبل از اینکه برسم بهش پیام دادم که دارم میام پیشت. و اینترنت رو خاموش کردم. وقتی رسیدم دیدم رو یه نیمکت کنار خیابون نشسته .اینترنت رو روشن کردم دیدم چندتاپیام دارم ازش که ؟🙄 رضوانه الان کجایی؟😬 کجا رفتی؟😧 بهت میگم کجایی الان؟😵 رفتم پیشش *سلام سبحان🙃 _سلام رضوانه. ؟😯 *اومدم ببینمت. مگه نمیگی دوسم داری ومیخوای بیای خواستگاری؟ خب باید همدیگه رو بشناسیم دیگه.🥰 _خب ما هم داریم شناخت پیدا میکنیم. . . یه ذره هم حضوری بشناسیم دیگه خندیدم😄 واونم سرتکون داد... _از دست تو چیکار کنم من؟ یه جایی که . ... همون نزدیکی ها یه پارک بود. شروع کردیم به صحبت کردن. خیلی معمولی وحتی به هم نگاه نمی کردیم. 👀 چادرم خاکی شده بود. آروم دست کشید رو خاک های چادرم _نخورد یخمون بازبشه. که کنارش باشم😔 ، که شونه هامون بهم میخوره،😔 که دیگران دارن نگاهمون میکنن😔 حرفامون شده بود ابراز عشق بهم🥰 ، نگاه های عاشقانه،😍 خندیدنایی که بتونیم _دل_هم رو ببریم،😇 من تو کل عمرم هم انجامش بدم اونم باکی؟ با یه پسر نامحرمی که نمیدونستم کیه وچیه😱😖 . ساعت نزدیک ۱۲ بود🕛 و من چند ساعت باهاش بودم 😧 با هر جون کندنی بود خداحافظی کردم🤚 برگشتم خونه ولی مگه فکرش ولم میکرد؟ ، ، خوابم میبرد سبحان توفکرم بود😴 دیگه خودمو زنش👰🏻 میدونستم که بود و تمام ... 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 دو هفته ای گذشته بود از 📱 ، 📞، 🤳 همچنان پابرجابود. دیگه به عنوان یک خیلی از . ، ، خیلی برام .😖 کارای شخصیم هم حسابی . که 📱 بسه دیگه ولی همه 🏙🌃، 🌭🍞، 😴📿 همه شده بودن سبحان چندباری سوتی داده بودم وبه جای بردن اسم برادرم اسم اونامیگفتم😧 درکنار همه این مسائل .😱 پدرم_مادرم_برادرم متوجه میشدن دیگه خیلی ناراحت میشدن😖 هزار تا بود که گذاشته بودم رو گوشیم که 🔒 سبحان چیزی که ، خیلی کم مون ، ، بین من وسبحان وحتی خونواده هامون، با اصل و..... منم تو اون مدت که علاقه ام به سبحان همه شونو به دلایل مختلف .😖 چه موردهایی که میشد بیشتر بهشون فکر کنم این رابطه و رد میکردم.😔 همه این ذهن مشغولی ها موجب این شد که به سبحان بگم نه زنگ بزنیم📱 به هم، نه پیام📧 نه هیچی. به جوانب کار و همه چیز رو در نظر بگیریم. بعد یک هفته بازم نظرمون مثبت بود✅ ادامه میدیم. یک هفته برام گذشت تو اون یک هفته حتی بعضیایه بوهایی هم برده بودن در طی اون یک هفته اومدم به مسائل رابطه فکرکنم ، جلوی همه چیز رو میگرفت.⛔ بعد یک هفته . * سلام _سلام همینجا بگو. نمیخوام تو روم جواب رد بشنوم * میخوام ببینمت فقط همین و تمام... همون مکان قبلی قرار گذاشتیم من زودتر رسیدم بعد چند دقیقه رسید 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 دوتاشکلات🍬،یه بطری آب،یه بسته پاستیل هم دستش بود بطری آب روداد گفت _تواین مدت خوب شناختمت ،این بطری آب واسه اینکه میدونم اونقدرتندتندقدم برمیداری🚶‍♀️ که قطعاالان تشنه ای. این شکلات هم واسه اینکه مطمئنم صبحونه نخوردی🍞 وبااین بی جونی ضعف میکنی😓. این پاستیل هم واسه اینکه مطمئنم عاشق پاستیلی 😍 اگه شک داشتم به حرفی که میخواستم بزنم،بااین کاراش مطمئن شدم نشستیم وشروع کردم *ببین من تواین مدت مطمئن شدم که هرکسی همسرت بشه بهترین شوهردنیانصیبش شده ولی به فلان دلیل و بهمان دلیل مانمیتونیم کنارهم باشیم گفت _تاشروع کردی به صحبت جوابتو فهمیدم. همیشه دخترا👩‍🦰وقتی میخوان به یه پسرجواب👨‍🦰 رد بدن اول ازش تعریف میکنن ومیگن توخیلی خوبی ولی بعدش میگن نه. منکه گفته بودم نمیخوام جلو روم جواب رد بدی بهم چرااصرارکردی؟ هیچی نگفتم وبلندشدم تاخدافظی کنم✋🏻 بالاخره ممنون بابت کارایی که واسم کردی ،بابت همه محبت هات و.... به ساعتم نگاه کردم(ادمین : از کی واسه محبت تشکر هم میکنن!؟!😳 ) ۸:۲۵ دقیقاهمون ساعتی که اولین بارهمودیدیم وسط حرفام گفتم اهان راستی... بهم نگاه نمیکرد. گفتم نمیخوای نگاهم کنی؟ سرشواوردبالاوبااخم بهم نگاه کرد😠 *ازوقتی باهات آشناشدم فهمیدم من چقدراستعداددارم که تاحالانمیدونستم وکشفشون نکرده بودم مثلافهمیدم من چقدربازیگریم🎬 خوبه نگاهش رنگ تعجب گرفت🤨 مثلامن الان ده دقیقه اس که دارم بازی میکنم ولی تو همه حرفاموباورکردی وشروع کردم به خندیدن 😅🤣😂 سبحان بابهت وتعجب داشت به من نگاه میکرد ولی بدترین اتفاق برای من افتاده بود اگه به عشق سبحان شک داشتم الان فهمیدم که من عاشق سبحان شده بودم ... 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 سبحان همه ... اون روز هم مثل روز اول دیدارمون تا ساعت ۱۲ ظهر 🕛باهم بودیم با هم حرف زدیم ، 💑، 💏 و .🙉 در کنار همه اینها من 🧠 به ازدواج با سبحان . که نمی گذاشت من با این مسئله کنار بیایم . صبح و شب سبحان بودم. شب ها🌃 . من به سبحان . همانطور که گفتم خانواده و اطرافیان من از این متفاوت شدن حال و احوالات م باخبر شده بودند. اما به جز اندکی از دوستانم کسی از رابطه من و سبحان 💑خبر نداشت . به صورت جدی با سبحان صحبت کردم که ؟ چندین بار در این مورد با هم صحبت کرده بودیم سبحان کرد یا می گفت ، ، . این بار . بهش گفتم:زمان به من بگو. من، ، میان و میرن بالاخره باید دلیلی داشته باشم. من دلیل رابطه داشتن با تو رو برای خانوادم بیارم . این دفعه مثل دفعات قبل بحثو عوض نکرد 😡 و گفت: من دارم خیلی کارها انجام میدم اما تو نمیتونی به خاطر من حتی خانواده خودت رو راضی کنی .😠 اینکه و من بدون جواب دادن به سبحان اینترنت خاموش کردم و جواب پیام ها✉ و زنگ‌ها 📞شو هم ندادم. حال و هوام خیلی گرفته بود _حوصله_نداشتم با کسی صحبت کنم . ناراحت بودم 😞اما هر چه سریعتر این ماجرا برطرف بشه از یک طرف که اگر خونوادم بفهمد چه اتفاقی میافته . حال و هوای بدم قهر با سبحان ادامه داشت. همسر برادرم را 😧 و بعد از مدتی پرس و جو 😟و کرد :سبحان به دردت نمیخوره . اصلاً . 😫 سنش ،شغلش، خونوادش ،رفتارش، اخلاقش خیلی چیزها هست که . . تو دختری هستی باسواد ،با کمالات ،خونواده خوبی داری، ظاهر خوبی داری . شخصیتی مثل سبحان .😓 من تقریباً حرفهای همسر برادرم قرار گرفته بودم نه آنقدر زیاد که بتوانم به طور کلی سبحان را کنار بگذارم .💚 اما از خیلی اتفاقا شده بودم. 😞 من همیشه را اما . از اون در مورد زمان خواستگاری میپرسیدم همیشه شغل و خونوادش رو برای نیامدن یا دیر اومدن. 👇⚠️👇🔴👇⚠️👇🔴👇⚠️👇🔴👇 های_عاطفی_وگاهی ... 🙊😭(چه مجازی وچه حضوری) . من که حضوری سبحان را می‌دیدم 😟 به خاطر حرف ها و کارهایی که انجام می‌دهیم اما که در این مورد 😓 😭😭😭 .. 🍊 @baharnarenj251
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 های من و سبحان ادامه داشت گاهی چند روز گاهی به چند ساعت تمام می شد . اما من هیچ وقت نمی توانستم سبحان را کنار بگذارم.😣 . که باسبحان درارتباط بودم.💑 اون . درکناردخترای متفاوتی که به صورت مجازی باهاشون درارتباط بود.😟 بعد از مدتها یکی از دوستان صمیمی ام که چند وقتی بود ندیده بودم اش را دیدم ازش گلایه کردم که خیلی نامردی چرا این چند وقته نیستی؟😓 تو ازدواج کردی دیگه توجهی به دوستات نمی کنی . نمیدونی این مدت من چقدر تنها بودم.😭 عذرخواهی کرد. اما دیگه الان برای عذرخواهی دیر بود .😰 مجبور شدم ماجرای خودم و سبحان رو براش بگم. دقیقا حرف‌های همسر برادرم رو زد 😠 و 😕 من همیشه به حرفاش گوش می کردم و بلکه مثل یه خواهر مهربون بود و همراه.👭 کسی بود که چندین سال بود با هم دوست بودیم و خاطره‌های خوبی داشتیم . حالا این حرفارو داشت بهم میزد. عصبانی میشد😡 ،داد میکشید سرم 😤،ناراحت می‌شد☹ ،حتی یک بار گریه کرد.😭 گفت پشیمونم از اینکه این مدت به خاطر مشکلات خودم تورو تنها گذاشتم اما باور کن من نمی تونستم فقط به تو توجه کنم و به مشکلات خودم نرسم . اما الان اومدم هر چند دیر اما ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است . خواهش می کنم لطفاً به دلایلی که خودت میدونی از سبحان فاصله بگیر . از کسی که چندین ماه باهاش بودم 💏 بهش محبت کردم خودم میدونستم 😭😭😫 ... 🍊 @baharnarenj251