eitaa logo
بهار نارنج🌼
159 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
736 ویدیو
8 فایل
🌹اینجا لحظه هایت را... با عطر بهارنارنج به دست بهار بسپار🌹 وعده ی دیدار ما: ملک شهر . خیابان بهارستان غربی. خ پاسداران .بوستان قدس. فرهنگسرای قدس😊 ارتباط با ما👇👇 @zeitooon @Toranj_14
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد پناهیان: چرا بعضیا سختشونه نماز بخونن⁉️ ✴️ نماز برای چیه ⁉️ 🤔 "برای اینه که حالتو رو بگیره❗️"😊 🌠🌠🌠 برای اینکه یه دفه ای وسط کار و بارت تو رو از این کار و بار در بیاره بگی الله اکبر😊 "نماز تو مرحله اول رعایت ادب است نه عشق بازی با خدا" 👆 (یکی از مهمترین جملات بحث نماز) "نماز توی مرحله اول سختی دادن به خود است نه خوشی داشتن معنوی" 💢💢💢 خداوند متعال می دونست ما عاشق اون نیستیم😔 خداوند متعال می دونست ما عارف به او نیستیم 😔 خداوند متعال می دونست با چهل سال عبادت آدم کم کم شیرینی گفتگوی با خدا را می چشه. 💧💦💥💫 اونوقت طرف نشسته به من میگه: من چیکار کنم از نماز خوندم لذت ببرم‼️ 😳 ❓❕❔❗️ این آدم دنبال نماز که نیست، دنبال هوسرانی خودشه...🧐 👆👆🔴🔴🔴 میخواد همه ی زندگیش پر از شیرینی باشه... ❗️❌〽️ فکر کرده نماز خوندن هم مثل کارتون تام و جری🐀🐈 هست که وقتی می شینه پاش یه دفه ای مست بشه❗️ مسحور بشه❗️ مثل فیلم سینمایی هست❗️ 🏧🔝 بابا خدا اگه می خواست، میتونست برای آدم های ابتدایی نماز رو شیرین قرار بده تا جذب کنه.. اما اتفاقا خدا حال همه رو گرفته با نماز... ✳️⛔️🚸 لطفا حداقل نگاهتون رو به نماز تغییر بدید... نمیدونید چه تعداد جوان نماز نمیخونن فقط بخاطر این که نماز رو اشتباه بهشون یاد دادن❗️😕 فکر میکنن حتما باید از نماز لذت ببرن و حالا که لذت نمیبرن فکر میکنن نمازشون به درد نمیخوره❗️ ادامه دارد...
😔 😔 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 سبحان همه ... اون روز هم مثل روز اول دیدارمون تا ساعت ۱۲ ظهر 🕛باهم بودیم با هم حرف زدیم ، 💑، 💏 و .🙉 در کنار همه اینها من 🧠 به ازدواج با سبحان . که نمی گذاشت من با این مسئله کنار بیایم . صبح و شب سبحان بودم. شب ها🌃 . من به سبحان . همانطور که گفتم خانواده و اطرافیان من از این متفاوت شدن حال و احوالات م باخبر شده بودند. اما به جز اندکی از دوستانم کسی از رابطه من و سبحان 💑خبر نداشت . به صورت جدی با سبحان صحبت کردم که ؟ چندین بار در این مورد با هم صحبت کرده بودیم سبحان کرد یا می گفت ، ، . این بار . بهش گفتم:زمان به من بگو. من، ، میان و میرن بالاخره باید دلیلی داشته باشم. من دلیل رابطه داشتن با تو رو برای خانوادم بیارم . این دفعه مثل دفعات قبل بحثو عوض نکرد 😡 و گفت: من دارم خیلی کارها انجام میدم اما تو نمیتونی به خاطر من حتی خانواده خودت رو راضی کنی .😠 اینکه و من بدون جواب دادن به سبحان اینترنت خاموش کردم و جواب پیام ها✉ و زنگ‌ها 📞شو هم ندادم. حال و هوام خیلی گرفته بود _حوصله_نداشتم با کسی صحبت کنم . ناراحت بودم 😞اما هر چه سریعتر این ماجرا برطرف بشه از یک طرف که اگر خونوادم بفهمد چه اتفاقی میافته . حال و هوای بدم قهر با سبحان ادامه داشت. همسر برادرم را 😧 و بعد از مدتی پرس و جو 😟و کرد :سبحان به دردت نمیخوره . اصلاً . 😫 سنش ،شغلش، خونوادش ،رفتارش، اخلاقش خیلی چیزها هست که . . تو دختری هستی باسواد ،با کمالات ،خونواده خوبی داری، ظاهر خوبی داری . شخصیتی مثل سبحان .😓 من تقریباً حرفهای همسر برادرم قرار گرفته بودم نه آنقدر زیاد که بتوانم به طور کلی سبحان را کنار بگذارم .💚 اما از خیلی اتفاقا شده بودم. 😞 من همیشه را اما . از اون در مورد زمان خواستگاری میپرسیدم همیشه شغل و خونوادش رو برای نیامدن یا دیر اومدن. 👇⚠️👇🔴👇⚠️👇🔴👇⚠️👇🔴👇 های_عاطفی_وگاهی ... 🙊😭(چه مجازی وچه حضوری) . من که حضوری سبحان را می‌دیدم 😟 به خاطر حرف ها و کارهایی که انجام می‌دهیم اما که در این مورد 😓 😭😭😭 .. 🍊 @baharnarenj251
🦋✨🦋✨🦋✨ 🦋✨🦋✨ 🦋✨ ✨ 🤔خنــــــــــــــده بــه چـــــه قیمــــــت؟ سپهر از باشگاهش اومده بود میدون امام و بهم پیام داد. جلوی مامان اصلا نمیتونستم براش ویس بدم یا تلفنی باهاش صحبت کنم..... ❌میدونید که ممنوع کرده بود!😑😬 بعد از کلی دنگ و فنگ بالاخره توی میدون امام سپهرو پیدا کردم و به مامان نشونش دادم... مامان گفت که من نرم دنبالشون و خودش و سید جواد رفتند طرف سپهر! سید بهش گفت : _ببخشید آقای صادقیان؟!🤨 قبل از اینکه با سپهر قرار بزارم، مامان بهم گفت حتما همه چیزشو ازش بپرسم، یِ بهونه عالی جور کردم و ازش کد ملی، آدرس دقیق خونه، فامیلی و..... رو گرفتم😎 _بله خودم هستم، شما؟!🤔 سید دستشو گرفت و بلندش کرد و رفتند یه گوشه ی خلوط میدون امام...😕 مخفیانه نگاهشون میکردم 😅 داشتند با هم بحث میکردند که من متوجه حرفاشون نمیشدم ولی معلوم بود نصیحت نیست، چون مامان با دست و اشاره و تهدید حرف میزد 😶😬 که یهو مامان چنان سیلی جانانه ای خوابوند تو گوش سپهر که من پریدم بالا!!😳 (البته بگم مامان خانم چون خیلی زرنگ بود و از امشب خبر داشت، دستکش دستش کرده بود😉😆) بعد، مامان اومد پیش من و سید جواد، سپهر رو با خودش برد. تعجب کرده بودم و اتفاقات افتاده شده، برام قابل هضم نبود، 🤯 که مامان شروع کرد به توضیح دادن : من باید از اول جلوتو میگرفتم! 😤 اونروز که ماجرای سپهر رو برام گفتی زیاد جدی نگرفتمش 🤦‍♀.. ولی بعد از چند روز زنگ زدم به مسائل شرعی و ازشون در مورد این موضوع پرسیدم، که گفتند واو به واو حرف هاشون که باهم زدند ( یعنی من و سپهر ) گناهه تو دلم با خودم گفتم : وای نه امکان نداره 😳😳😳😳😳😳 ؟ 🍊 @baharnarenj251