eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.5هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
20.5هزار ویدیو
138 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 ❄️ 🩷 . صدای شیون و زاری که شنیدم تنها فکری که اومد تو سرم این بود که بچه ام مرده به دنیا اومده.... دنیا رو سرم خراب شد فورا به جای خالی بچه نگاه کردم دیدم نیست ....آنقدر حالم بد شد که همه ی محتویات معده ام داست حجوم میاورد توی دهنم.... آمنه رو پی در پی صدا میزدم ولی صدای گریه ها بیشتر بود که یهو زهرا اومد داخل و گفت زن داداش چشیده چی میخای از مادرم... چشمای زهرا پر از اشک بود گفتم برو به امنه بگو بیاد بچه ام نیست کجاست؟؟ هق هق زد و گفت پبش مادره داره میشورتش.... گفتم بعنی بچه ام زنده است ها؟؟؟ گفت آره زن داداش گفتم پس صدای شیون و زاری برای چیه ... زهرا تنش میلرزید و اشک میریخت ،میون هق هق هاش گفت ... زن داداش ،الهام دیگه بینمون نیست.... با این حرفش یه شوک بزرگ بهم وارد شد گفتم چیییی؟؟؟ یعنی چی الهام نیست زهرا درست حرف بزن و میزدم به صورتم ، گفت زن داداش الهام نصفه شب میره توی حموم درو از رو خودش میبنده و خودشو آتیش میزنه....(عزیزان این سرگذشت واقعییست.... بی هوا گفتم یا حضرت ابالفضل....و شروع کردم به گریه کردن...هربار نگاه ترسیده ی الهام رو یادم میومد از جیگرم آتیش میومد، دختری که تنها امیدش من بودم... دختری که بچه بود و گول خورده بود ولس مورد شماتت و طرد شدن خانواده اش قرار گرفت ... دختری که مادر درست حسابی بالا سرش نبود... هربار یادم‌میومد چطوری دستم رو میگرفت و بهم التماس میکرد و ازم کمک میخواد لعنت به خودم میفرستادم... مقصر نبود الهام رو خودم میدونستم... دختری که از‌ترس آبروش دست به چنین اقدامی میزنه ...قیامت رو داشتم با چشمای خودم میدیدم شوک وارد شده بهم خونریزیم زیاد شده بود و دوباره بی هوش افتادم .... ما صدای شما هستیم 👇👇 مطالب خود برای ما ارسال کنید @OSB1777 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://t.me/bakhtiyarionlion             ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯ بختیاری آنلاین را به اشتراک بگذارید صدای شما هستیم
📜 ❄️ 🩷 . خانم بزرگ گفت:دخترم تا این موقع نمون کارگاه،زودتر تعطیلش کن یا اصلا بده دیت نگهبان و خودت زود بیا که این بچه بهانتو میگیره.... میدونستم دلش نمیخواست شب توی ده تنها به جاده بزنم و اینجوری میگفت که ناراحتم نکرده باشه با حرفاش.‌. چشمی گفتم و با دیدن چراغ روشن اتاق اقا،با اجازه ای گفتم و ازشون فاصله گرفتم... اقاسرش به دفترش بود از پنجره میشد گره ابروهاش رو هم دید.... لپ امید رو کشیدم:کمکم کن پسرم،میدونم وقت مناسبی نیست اما نمیخوام دل دختری بشکنه... وارد اتاقش که شدیم دفتر رو بست و از پشت میزش بلند شد امید رو از دستم گرفت و روی پای خودش نشوند...اتاقش ساده بود یه میز و صندلی چوبی با یه کمد بزرگ برا لباساش.... کاسه اجیل رو‌جلوم گذاشت:حتما کار مهمی داشتی که با امید این وقت شب اومدی اینجا در صورتی که تا دیروقت پشت دار قالی بودی.... این مرد با یه نگاه تا ته حرف رو میخوند و گفتم:راستش میخواستم نظرتون رو درباره ازدواج بدونم....گردویی با دست خورد کرد توی دهان امید گذاشت:کی ازت خواسته همچین حرفی بزنی،بی شک مادرم و خان همچین حرفی نمیزنن... دستامو قلاب هم کردم:خودم میخوام نظرتون رو بدونم یعنی اگه یه دختر خوب و متین باشه و شمارو از ته دلش دوست داشته باشه راضی هستین به اینکه چند دقیقه ای رو با هم صحبت کنید؟؟درمونده نگاهش کردم:همه میگن نیکراد خوب میتونست صحبت کنه در چنین شرایطی اما راستش رو بخواید من بلد نیستم باید چی بگم و چطور بگم... چشماش خط شد و خنده ای که میومد به لبش بسینه رو محو کرد پسته رو توی دهن امید گذاشت:بعد به تو گفتن چون زن نیکرادی پس باید همه فن حریف باشی درسته ؟... خجالت زده سرمو چند بار تکون دادم که لیوان آبی به لب امید چسبوند:اخیانا این دختر متین و ارام و عاشق پیشه گلبهار دختر جعفر نیست که؟؟... دهنم باز موند از تعجب که به امید گفت:پسر شجاع بدو گوشه پرده رو کنار بزن یه توپ هست برای نور چشمی گرفتم....امید رو همیشه نور چشم صدا میزد امید با ذوق دوید و سرش به توپ پلاستیکی راه راه گرم شد... اقا نگاهش رو از امید گرفت:جای تعجب نداره چون این دختر تا منو میبینه استرس میگیره و از چشمم پنهون نمیمونه اما من گزینه مناسبی برای زندگیش نیستم در عوض داوود خیلی پسر خوبیه و شک ندارم خوشبختش میکنه شنیدم امشب نشون میبرن خونه شون ، چند روز پیش اومده بودن اجازه بگیرن که با شناختی که من از داوود دارم میدونم که مرد خوبی برای زنش میشه و اما حکایت صفدر ودخترش هم به خیر گذشت دختره دلش با پسره نبود پسره هم مردی و جنم در وجودش نبود چشمش به گوش ننه اش.. با به اشتراک گذاشتن و ارسال لینک بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯