eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
15.3هزار ویدیو
104 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی از آرایشگاه رفتم بیرون ، نوید با دیدنم خیلی خوشحال پیاده شد و در ماشین رو برام باز کرد و گفت:خوشگل که بودی،، الان واقعا خوشگلتر شدی...از تعریف و تمجیدش هم بدم اومد و چندشم شد برای همین هیچ حرفی نزدم……سوار ماشین شدم و حرکت کرد…..تصورم این بود که قراره اون خانم بیاد و دوباره سناریوی هفته ی پیش تکرار بشه ولی مسیر خونه رو نرفت….اصلا دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم برای همین نپرسیدم کجا میریم….وقتی دیدم توی محله ی پدرش اینا هستیم یه نفس راحت کشیدم و گفتم:نوید…!!!گفت:جانم پاییز خوشگل من…!!!گفتم:چرا دنبال درمان خودت نبستی تا یه زندگی نرمال داشته باشیم و بچه دار بشیم و خانواده ات هم خوشحال بشند چون تک فرزندی قطعا بابات دوست داره ثروتش به تو و بعد نوه هاش برسه……نوید گفت:قبل از ازدواج خیلی پیگیر درمان بودم و دکترا گفتند فقط ده درصد احتمال بهبودی دارم… ادامه 👇 حاضر بودم هر چی ثروت دارم خرج کنم تا خوب بشم ولی احتمالش فقط ده درصده،….تو جای من بودی میرفتی دنبالش؟؟؟ گفتم:اره میرفتم…..کل ثروت هم به باد بره بهتر از این زندگی حیوونی(با حرص گفتم)هست….. نوید سرخ شد و گفت:خفه شو دیگه….باهات مهربون میشم پررو میشی….فکر نکن که دوستت دارم ؟؟اوایل خیلی دوستت داشتم اما یه زن خیانتکار دیگه به درد من نمیخوره …وقتی دیدم عصبی شد سکوت کردم….رسیدیم خونه ی پدرشوهرم و اونجا حسابی غافلگیرم شدم،….کلی مهمون دعوت کرده بودند….وقتی کیک و سوت و هورا و برف شادی و فشفشه و غیره رو دیدم تازه متوجه شدم تولدمه……واقعا خوشحال شدم…..اولین جشن تولدم بود….اون شب وارد هفده سالگی شدم……خیلی خیلی تحویلم گرفتند و حسابی سنگ تموم گذاشتند…..نوید هم پیش اونا مثل ملکه باهام رفتار میکرد….سارا هم بود ولی سینا نبود.،،.از حرفهایی که اونجا زده شد فهمیدم که سینا برای مدیریت شرکتشون کشور اتریش از ایران رفته بود…….. ادامه در قسمت بعدی 👇 😍 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
حاضر بودم هر چی ثروت دارم خرج کنم تا خوب بشم ولی احتمالش فقط ده درصده،….تو جای من بودی میرفتی دنبالش؟؟؟ گفتم:اره میرفتم…..کل ثروت هم به باد بره بهتر از این زندگی حیوونی(با حرص گفتم)هست….. نوید سرخ شد و گفت:خفه شو دیگه….باهات مهربون میشم پررو میشی….فکر نکن که دوستت دارم ؟؟اوایل خیلی دوستت داشتم اما یه زن خیانتکار دیگه به درد من نمیخوره …وقتی دیدم عصبی شد سکوت کردم….رسیدیم خونه ی پدرشوهرم و اونجا حسابی غافلگیرم شدم،….کلی مهمون دعوت کرده بودند….وقتی کیک و سوت و هورا و برف شادی و فشفشه و غیره رو دیدم تازه متوجه شدم تولدمه……واقعا خوشحال شدم…..اولین جشن تولدم بود….اون شب وارد هفده سالگی شدم……خیلی خیلی تحویلم گرفتند و حسابی سنگ تموم گذاشتند…..نوید هم پیش اونا مثل ملکه باهام رفتار میکرد….سارا هم بود ولی سینا نبود.،،.از حرفهایی که اونجا زده شد فهمیدم که سینا برای مدیریت شرکتشون کشور اتریش از ایران رفته بود…….. ادامه👇 اون شب همه چی خوب بود و حتی پدرشوهرم بهم یه ماشین کادو داد و دوباره بحث بچه و نوه رو وسط کشید…..نوید هم یه برام بهترین مارک ادکلن و یه ساعت برند گرفته بود..….. وقتی برای کادوی پدرشوهرم همه دست زدند اروم به نوید گفتم:یعنی میتونم گواهینامه بگیرم و سوار ماشینم بشم؟؟؟نوید گفت:چرا که نه….البته اگه امشب خودت به ازیتا(همون خانم کثیف و هرزه)زنگ بزنی بیاد تا جشن تولدت تکمیل بشه…..با این حرفش کل جشن و خوشی و کادو انگار از دماغم اومد بیرون…..یعنی برام کوفت واقعی شد……هر وقت کم میاوردم و توان مقابله نداشتم سکوت میکردم اون لحظه هم سکوت کردم…..جشن تموم شد و نوید شاد و شنگول از همه خداحافظی کرد و به من گفت:پاییز جان !!!دیروقته ،،،بریم خونه؟؟؟چاره ایی جز اطاعت نداشتم….از همه تشکر و خداحافظی کردم و سوار ماشین شدیم…....من دوست داشتم با مادرشوهر و پدرشوهرم بیشتر برخورد داشته باشم یا به خونه امون رفت و امد کنند اما حیف و صد دریغ که اینجوری نبود... ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
مادر مجید میگفت:مجید رختخوابشو توی آشپزخونه پهن میکنه و چون اونجا سرده اذیت میشه و حتی اینم گفت که مجید سر شب بهش میگه مامان !! نمیری بخوابی؟؟؟؟ یه روز که مادرجون اومده بود خونمون با بغض گفت:والا بخدا آشپزخونه سرده و من خوابم نمیبره…..حرفی نزدم و فقط نگاه کردم و حرفهاشو گوش دادم چون نمیخواستم ازم سوء استفاده کنه……مادرجون اشکشو پاک کرد و ادامه داد:به والا سردم میشه اونا توی اتاق پیش بخاری میخوابند و من توی اشپزخونه……در حالیکه مادرجون آه میکشید چایی رو گذاشتم جلوش که دستمو گرفت و گفت:میگم مهناز!!تو که تنهایی میتونم بیام اینجا بخوابم؟؟؟زود گفتم:تنها نیستم!!بچه هام با من میموند……مادر جون گفت:نه …اینو نمیگم که ….میگم تو که شوهر نداری و تنها میخوابی ……وسط حرفش پریدم و گفتم:چی!؟؟مگه شوهرم مرده که شوهر ندارم….؟؟؟مادر جون با اخم گفت:خدا نکنه….زبونتو گاز بگیر….منظورم اینکه مجید که اینجا نمیاد... ادامه 👇 😍😊 مادرجون گفت فقط موقعی که مجید برمیگرده و خونه است ،،، شبها بیام اینجا بخوابم ،،چی میگی مادر؟؟؟بدون خجالت توی چشمهاش نگاه کردم و گفتم:این آشی هست که خودت برای مجید پختی……حالا چی شده که فکر کردی بخاطر راحتی نو‌عروست و داماد من میتونم در حقتون محبت کنم؟؟؟ یادته که وقتی مجید بعد از ماهها چند روز میومد خونه تو و دخترات دوره اش میکردید که مبادا با من خلوت کنه؟؟؟فراموش نکردی که مدام توی گوشش میخوندی بدبخت و حیف شدی….یه زن سالم بگیر و از زندگیت لذت ببره،،،،،،خب الان زن سالم گرفته ،،،بزار لذت ببرند…… مادر جون که اصلا توقع نداشت من این حرفهارو بزنم شوکه شد و کمی نگاهم کرد اما باز نخواست غرور خودشو بشکنه و مغرورانه سرشو بالا گرفت و گفت:حالا چکاریه که شبها توی آشپزخونه بخوابم،….میرم توی اتاق کنار بخاری ،،رومو اونوری میکنم و میخوابم ،،،،از اینکه هنوز طرفدار اونا بود دلم شکست اما چون کاری از دستم برنمیومد واگذارش کردم به خدا…… ادامه بعدی 👎 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
چراغ روشن روی طاقچه بود..استرس داشتم که حس کردم یکی از پشت به من تکیه داده،از ترسم نتونستم برگردم اما دستهاش با ناخونهای بلندش که پهلو بود خوب دیدم و فهمیدم همزادمه…آب دهنمو به زور قورت دادم ..قلبم به کندی میزد و جرات نداشتم جیغ بکشم تا کسی بیاد پیشم..سرشو از پشت سر تکیه داد به سرم و برای اولین بار حرف زد و گفت:عروسیت مبارک عروس خانم!!من هم همسن توام..منو تو توی شکم مامان بودیم یادته.؟اونجا نه ماه باهم بازی میکردیم،،من تورو میزدم و تو منو..تو زنده موندی و من مرده..انگار روحم سرگردون مونده..با تو زندگی کردم و با تو نفس کشیدم،انگار عمرم به تو وصل بود برای همین نمیخواستم ازدواج کنی..اما تو منو ول کردی…من هم برای همیشه میرم..از شدت ترس لبهام داشت میلرزید..داشتم سکته میکردم..دستشو گذاشت روی دستم که با من من گفتم:با من چیکار داری؟گفت:من که کاریت ندارم..برگشت سمت من و برای اولین بار بدون ترس نگاهش کردم…... ادامه 👇 ‎‎‌‌‎‎ برای اولین بار بدون ترس نگاهش کردم…یکی بود شبیه خودم،دیگه از اون چهره ی ترسناک خبری نبود.موهای خودم بود و لبخند خودم،.خوده خودم بودم..بلند شد و مثل یه روح سفید رنگ چرخ زد و بعد با لبخند بسمت دیوار رفت…آخرین لحظه بهم نگاه کرد و رفت.انگار برای همیشه رفت که رفت…جون تکون خوردن نداشتم مثل یه مجسمه افتادم روی تشک و چشمهامو بستم.صدای باز و بسته شدن در رو شنیدم اما اهمیت ندادم چون فکر کردم دوباره برگشته…موهامو نوازش کرد.هم دلم برای همزادم میسوخت و هم وحشت داشتم ازش…جرأت نکردم چشمهامو باز کنم که دم گوشم گفت:خوابیدی؟؟؟تمام عمرم منتظر همچین شبی بودم حالا تو خوابیدی؟صدای کمال بود..زود چشمهامو باز کردم و نشستم….خیلی ترسیده بودم و زبونم بند اومده بود انگار رنگ هم به چهره نداشتم..ما عروسی کردیم و رفتیم زیر یه سقف و تا به امروز دیگه اون همزاد یا دوقلوی خودمو ندیدم….وقتی فرداش برای مامان تعریف کردم زد زیر گریه و گفت: بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
تقریبایکسال اززمین گیرشدن حامدگذشته بودکه یکی ازدوستاش ادرس یه دکتر رو تو تهران بهمون داد.باهزارجوربدبختی ازش وقت گرفتیم باحامدبچه هاامدیم تهران امااون دکترم بعدازمعاینه اب پاکی روریخت رودستمون گفت دیگه خوب نمیشه..حامدبعدازحرف دکتررفت توفکرکلامی حرف نزد.ما همون روزبرگشتیم مشهدساعت۹شب خونه بودیم.حامدگفت میخوام بابچه هابرم حمام اولین باربودهمچین درخواستی میکرد..توحموم براشون شعر میخوند باهاشون اب بازی میکردبعدازحمامم لباس تمیز پوشیدکمکش کردم رومبل نشست گفت بیابابچه هاعکس بگیریم رفتارش برام عجیب بوداماباخودم میگفتم اینجوری میخوادخودش روشادنشون بده ماناراحت نشیم.اون شب کنارحامدبه من وبچه هاخیلی خوش گذشت خوشحال بودم که روحیه اش روازدست نداده خودش رونباخته..باخودم میگفتم بااین روحیه راحتتربااین موضوع کنارمیادمیتونه به زندگی برگرده هرچندمیدونستم برای انجام کارهاش بایدکنارش باشم کمکش کنم اماتمام سختیش روبجون میخریدم که حامدخوشحال باشه.. ادامه 👇 ‎‎‌ خلاصه اون شب تادیروقت بامن بچه هاگفت خندیدبعدهم خوابیدیم که ای کاش هیچ وقت نمیخوابیدم.موقع خواب دستاش روگرفتم گفتم حامدنگران نباش من همیشه کنارتم وبرای درمانت همه کارمیکنم حتی اگربخوای میریم خارج دکتری اونجاحتمامیتونن درمانت کنن..حامدفقط گوش میدادهیچی نمیگفت وقتی حرفم تموم شددستم روبوسیدگفت قسمت منم این بوده توبایدقوی باشی ازبچه هامراقبت کنی گفتم باهم بایدازشون مراقبت کنیم بازم سکوت کرد.گفتم امشب چته گفت هیچی قاطی کردم بیابخوابیم..انقدرخسته بودم که تاچشمام روهم گذاشتم خوابم بردهواروشن شده بودکه باصدای جیغ رادوین ازخداپریدم عادت داشت اگرتوخواب چیزی میخواست اول چندباری صدامیکرداگرجواب نمیدادم جیغ میزد.گفتم لابدتشنشه ازجام که بلندشدم دیدم حامدنیست اون لحظه زیاداهمیت ندادم..حمام دقیقا بین اتاق ماوبچه هاقرار داشت.رادوین جلوی حمام وایستاده بود فقط جیغ میزد انگار ازچیزی ترسیده بودچون خودش روهم خیس کرده بود.. ادامه بعدی 👇