eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.4هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
15.4هزار ویدیو
104 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
جملات آخر امیر بهم روحیه داد و حالم بهتر شد…..خواستم بغلش کنم که در حیاط رو کوبیدند……ای کاش فقط کوبیدن در بود همراه در زدن فحش و داد و هوار و جیغ…همه چی قاطی شده بود…… سریع دنبال سارا گشتم….به قول امیر من باید فکر خانواده ام بودم و کارهای مجید به خانواده اش مربوط بود نه به من……سارا و امیر رو کشیدم داخل اتاقمون و از پنجره نشستیم به تماشای فیلمی که همسرم مجید کارگردان و نقش اول فیلم رو بعهده داشت…… در حال تماشا متوجه شدیم که مجید با دختر صاحبکارش فرار کرده و این افرادی که با توپ پر اومدند سراغش ،،پدر و برادر و فامیلای دختره هستند……مادرجون نشسته بود وسط حیاط و با بی حیا بازی و گریه میکرد ،،داد میکشیدو میگفت:یاایهاالناس…..کمک کنید که این بی همه کسی ها عیدمونو خراب کردند….به دادم برسید……… یکی از برادرای دختره داد کشید و گفت:خیلی نمک نشناسه این پسرتون….چند ساله اومده خونه ی ما خورده و خوابیده و گشته و بعد نمکدون شکست و با ناموس ما فرار کرد….. ادامه 👇 یکی از اون اقایون شیشه ی خونه رو شکوند….مادر جون وقتی دید اوضاع خیطه سینه اشو جلو داد و گفت:خیلی هم دلتون بخواهد ….مجید من دخترتونو فراری داد قبول ،،اما یه اشتباهی کرده مطمئنا پای کاری که کرده میمونه……هر جا هم که رفته باشه یه ماهه برمیگرده پس بهتره خون خودتونو کثیف نگنید. برادرا که به غیرتشون برخورده بود گفتند:چی میگی حاج خانم!!!؟؟؟اگه دختر خودت هم بود این حرف رو میزدی؟؟؟؟مادر جان تیر خلاص رو زد و گفت:دختر من غلط بکنه همچین کاری بکنه…..اگه اینکار رو بکنه خونش حلاله چون دخترای ما حلال و حروم سرشون میشه……بی صاحب نیستند که ….!!؟ولی دختر شما چند ساله که زیر پای پسرم نشسته…..حالا هم خوشحال باشید که توی این سن تونسته یه شوهر برای خودش ردیف کنه وگرنه کی دختر ترشیده ی شمارو میگرفت……؟؟نترسید اونا هم هر جا باشند آبها که از اسیاب بیفته خودشون برمیگردند….. ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
حرفهای مادرجون به اون اقایون برخورد و خط و نشون کشیدند و رفتند اما دیگه شد کار هر روزشون که بیان و هوار بکشند و آبروریزی کنند و برند……رفته رفته این اومدنا کم و کمتر شد تا بالاخره سرو کله ی مجید و تازه عروسش پیدا شد……وارد خونه که شدند خانواده ی مجید یه استقبالی ازشون کردند که انگار از سفر زیارتی برگشتند…..بوس و بغل و فدات بشم و غیره از دهنشون نمیفتاد….. این وسط هیچ کدوم به منو بچه ها که نوجوون شده بودند و همه چی رو درک میکردند هیچ توجهی نمیکردند……من که عادت کرده بودم و این اولین ضربه ایی نبود که روزگار بهم میزد ،،چون از هم خون خودم ضربه دیده بودم مجید که جای خود داشت…..فقط و فقط به فکر بچه هام بودم که چرا باید توی سن حساس نوجوونی همچین ضربه ایی رو تحمل کنند.... بالاخره قربون صدقه های خانواده اش تموم شد و مجید اومد سراغ سارا ….خواست سارا رو ببوسه که اون یواش از زیر دستش لیز خورد و خودشو به من چسبوند….... ادامه 👇 مجید با خجالت اروم به من سلام داد که جوابشو ندادم پس رفت سراغ امیر و دستشو دراز کرد تا باهاش دست بده که دستش روی هوا موند…امیر با ناراحتی از خونه زد بیرون ….سارا هم خیره شد به عروس جدید…..به هر حال دختر نوجوون بود و از رفتارهای اونا تعجب میکرد…..اسم اون خانم نیره بود ….. چند سالی از مجید بزرگتر بود….از چهره اش فقط چشمهای روشن برنگ سبز و سفید رویش جذاب بود و از هیکلش قدبلندش…..موهاشو هم زرد کرده بود تا متفاوت تر باشه……نجمه برای خودنمایی از عروس و داماد پذیرایی کرد…با تعجب دیدم که نیره لقمه میگرفت توی دهن مجید میزاشت و بالعکس مجید هم همین کار رو میکرد….. همه ساکت بودیم و انگار فیلم تماشا میکردیم که یهو در حیاط مثل دفعه های قبل محکم کوبید شد و برادرا و پدر نیره وارد شد…..قیامتی به پا شد و دعوا و بزن بزن……نمیدونم کدوم همسایه زنگ زد ۱۱۰ و مامورا اومدند و مردهارو زخمی و خونی بردند کلانتری…… ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
اونجا مشخص شد که مجید و نیره توی این یک ماه بدون اینکه بهم محرم بشند باهم هستند ....پدر و برادرش که داشتند دیوونه میشدند فقط از قانون خواستند که هر چه زودتر اون دو نفر رو به عقد هم در بیارند تا بیشتر از این مایه آبروریزی نشند…..قرارها گذاشته شد و برای عقد دائم اومدند سراغ من که همسر اول بودم و از من خواستند که رضایت بدم…… تصور میکردند منه ساده و بی زبون و مریض سریع رضایت میدم اما زهی خیال باطل……زبون باز کردم و‌گفتم:من اجازه نمیدم عقد کنند…..من نمیتونم تمام زحمات خودمو هدر بدم و حق بچه هامو با این خانم تقسیم کنم…..خیلی تلاش کردند تا منو راضی کنند اما نشدم که نشدم……یه مدت هم گذشت …..در طی این مدت مجید و نیره داخل اتاق مادر جون میمونند….. بدون محرمیت همیشه کنار هم بودند و اصلا بچه ها و نوجوونای خونه رو در نظر نمیگرفتند…..نیره از بدو ورود حجابشو برداشت و شد عروس باب میل مادرجون…… ادامه 👇 در نهایت با رضایت پدر نیره ،،به عقد موقت هم دراومدند….یعنی صیغه ی ۹۹ساله،….با مهریه ی ۵عدد سکه..،،،البته اینو هم بگم که نیره خودشو به هر دری زد تا عقد دائم بشه یا حداقل مهریه ی بالایی براش ببرند ولی نتونست موفق بشه……و اما من…..دیگه از جنس سنگ شده بودم…..پس زدنهای مجید دل منو نسبت به اون سفت و سخت کرد…..حس کسی رو داشتم که بین اون همه ادم تحقیر شده باشم….. رفتم خونه ی بابا و اونجا گفتم که تصمیم به جدایی دارم اما هیچ کدوم حتی برادرام که از جون برام مایه میزاشتند راضی نشدند و گفتند:بهترین جا برای تو همون خونه ی شوهرته چون الان ما زن و بچه داریم و مطمئنا قبول نمیکنند تو هم بیایی و با ما زندگی کنی….بهتره بخاطر بچه هات تحمل کنی و همونجا بمونی…… ناامیدتر از همیشه برگشتم سرجای اولم و خداروشکر کردم که کسی از تصمیمم خبر نداشت،،،آخه اگه متوجه میشدند همینو هم سرکوفتم میکردند…..مجید هیچ خجالتی از دختر و پسر نوجوونش نداشت و هر جوری که دلش میخواست با زنش بود..... ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
شاید الان‌که دارم تعریف میکنم باور نکنید و با خودتون بگید که دروغه و همچین چیزی امکان نداره اما حاضرم به جوون بچه هام قسم بخورم که حتی صداها و نجواهای عاشقونه ی اونا تا اتاق ما میومد….. این صداها باعث میشد پسر نوجون من از شرم و‌خجالت پیش منو خواهرش هم نمونه و بیشتر وقتها بزنه بیرون،…..امیر بعداز مدرسه نمیومد خونه و من میدونستم که کار پیدا کرده تا کمتر خونه باشه…حالا این وسط سارا دختر نوجوون من به کل عوض شده بود ….. من شاهد بودم که وقتی باباش با نیره رفتار عاشقونه میکنه با حسرت نگاه میکنه……این تغییر رفتار سارا عذابم میداد اما کاری از دستم برنمیومد…..سارا بشدت بهانه گیر شده بود وسر هر موضوعی با نیره مثل سگ و گربه بهم میپریدند……مجید برای اینکه سارا رو اروم و سرگرم کنه براش کامپیوتر خرید……انگار راهکارش کارساز بود چون سارا بعداز مدرسه فقط جلوی کامپیوتر بود و توی اینترنت چرخ میزد….. ادامه 👇 شب و روز سارا چرخ زدن توی اینترنت و فضای مجازی شد…… من که اصلا سر در نمیاوردم و نمبدونستم چیکار میکنه،،،!!!؟ فقط از اینکه ارومه و‌ با کسی کاری نداره و جلوی چشم هست خوشحال بودم ……چند ماهی گذشت…..یه شب صدای عشوه های نیره بقدری بلند بود که سارا خودشو به من چسبوند و امیر از ناراحتی ،با عصبانیت همون نصف شب از خونه زد بیرون…..از خجالت داشتم آب میشدم….. مادرجون که جایی برای خودش نداشت توی راهرو میخوابید ...فکر میکنم انگار نیره از روی عمد این کار رو میکرد تا روی اعصاب ما بخصوص من باشه……خیلی نگران امیر بودم که اون وقت شب کجا رفته؟؟؟؟برای همین اروم و قرار نداشتم ….. مجبور شدم رفتم جلوی در اتاق برادر شوهر بزرگم تا ازش کمک بخواهم…… با هزار شرم و‌خجالت در اتاقشونو زدم و گفتم:ببخشید خان داداش،،،،!!!امیر رفته بیرون و من نگرانشم….میشه برید دنبالش و پیداش کنید……... ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
مادرش هم پشت سرم اومد و همه چی رو‌ کف دست برادرشوهرم گذاشت…..خیلی خجالت کشیدم…برای سعید(برادرشوهر بزرگم) شنیدن حرفهای مادرش و رفتن امیر تلنگری شد و با عصبانیت رفت سمت اتاق مادر جون و شروع کرد به کوبیدن در…….مجید در رو باز کرد و سعید اول یه سیلی محکم بهش زد و بعد گفت:بی وجود….بی حیا…..فردا تکلیف این خونه و تورو مشخص میکنم تا بچه های مارو هم از راه بدر نکردی…من توی سن ۳۱سالگی هوو داشتم و هر روز شاهد یه رسوایی بودم….. فردای همون روز تصمیم به انحصار وراثت کردند و بعداز یه مدت سهم دخترارو پول نقد دادند و موند ۴پسر و یه مادر……برادرا حیاط خونه رو پنج قسمت کردند و بعد برای قسمتها هم قرعه کشی کردند…..از شانس مجید قسمتی که اتاق ها اونجا بود به اسم مجید در اومد……دیوار کشی شد و سه برادر حقشونو از حیاط فروختند….. مجید یه اشپزخونه برای مادرش درست کرد و اتاق منو به مادرش داد و خودشو نیره توی اتاق مادرجون موندند….. ادامه 👇 قسمت _شصت_یک در حقیقت مجید و نیره با مادرجون توی سهم مادرجون ساکن شدند و سهم خودشو یه خونه توی همون کوچه برای منو بچه ها اجاره کرد.…یه آپارتمان دو خوابه……نیره از نظر منو جاریها دشمن محسوب میشد که حالا سبب خیر شد و باعث مستقل شدن ما شد…هر چهار جاری توی همون محله اجاره نشین شدیم…. درسته مستاجر بودیم ولی شاد و خوشحال،،، چون بعد از سالها تونسته بودیم جهیزیه امونو بچینیم و استفاده کنیم…..توی خونه تنها بودم و با ذوق لباسی که سالها دلم میخواست بپوشم رو پوشیدم و ارایش کردم و همراه با زمزمه ی آهنگی مشغول کارهای خونه شدم……یهو صدای باز شدن در با کلید رو شنیدم…..چون به جز مجید کسی کلید خونه رو نداشت بیخیال رفتم سمت اتاق امیر تا مرتبش کنم…… صدای بسته شدن در هم اومد اما هنوز مجید حرفی نزده بود…..یه کم تعجب کردم اما برنگشتم تا تصور نکنه که از اومدنش ذوق مرگ شدم… ادامه بعدی 👎 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
پشت به در اتاق امیر بودم که دستهای مردونه ایی از پشت بغلم کرد…..با تشر گفتم:ولم کن مجید…..بزار راحت باشم…یه صدایی مردونه با هوس و غلیظ گفت:عروسک!!چند ساله ...از صداش متوجه شدم که پسرسعید(برادرشوهر )بزرگ هست که تقریبا همسن و سال منه،….یعنی وقتی من عروس شدم ۱۵-۱۶ساله بود….. با دستهای ضعیف و کوچیک خودم محکم روی دستش زدم تا ولم کنه اما.... تمام وجودشو گرفته بود ……حالم خیلی بد شد ….هر چی تقلا کردم نتونستم خودمو از دستش نجات بدم…..حالت غش بهم دست میداد و تلاش میکردم بیهوش نشم تا بتونم از خودم دفاع کنم……دقیقا زمانی که ده ساله بودم داشت تکرار میشد و این آبروریزی قطعا شدیدتر از اون زمان میتونست بشه….. با حال خیلی بد توی ذهنم مرور میکردم که چه تهمتها و چه حرفهایی از فردا پشت سرم میزنند که از حال رفتم…… ادامه 👇 با پاشیده شدن قطرات آب روی صورتم و صدای مجید بهوش اومدم و چشممو به ساعت اتاق امیر افتاد…….درست ۱۰دقیقه گذشته بود….. بعد به سر و وضع و لباسهام نگاه کردم و خیالم راحت شد که کاری نتونسته انجام بده….. انگار از اینکه از حال رفته بودم ترسیده و فرار کرده بود……مجید وقتی دید چشمهامو باز کردم با نیشخند گفت:باز هم که غش کردی…..مواد غذایی خریدم و اوردم…..بلند شو جابجاش کن…..با صدای گرفته و ضعیف که حاکی از حال بدم بود گفتم:متوجه نشدم کی در رو باز کردی….گفت:کلیدنداشتم…..نمیدونم کلیدمو کجا گم کردم….. وقتی چند بار زنگ زدم و تو باز نکردی حدس زدم که مثل همیشه غش کردی……برای همین زنگ همسایه رو زدم و اومدم داخل و در رو با هل باز کردم…..،.یه نفس راحتی کشیدم و اروم اروم بلند شدم…..مجید با دیدن لباس و ارایشم گفت:به به!!خوشگل که بودی …..توجهی به حرفش نکردم و بسمت اشپزخونه قدم برداشتم….. ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
مادر مجید میگفت:مجید رختخوابشو توی آشپزخونه پهن میکنه و چون اونجا سرده اذیت میشه و حتی اینم گفت که مجید سر شب بهش میگه مامان !! نمیری بخوابی؟؟؟؟ یه روز که مادرجون اومده بود خونمون با بغض گفت:والا بخدا آشپزخونه سرده و من خوابم نمیبره…..حرفی نزدم و فقط نگاه کردم و حرفهاشو گوش دادم چون نمیخواستم ازم سوء استفاده کنه……مادرجون اشکشو پاک کرد و ادامه داد:به والا سردم میشه اونا توی اتاق پیش بخاری میخوابند و من توی اشپزخونه……در حالیکه مادرجون آه میکشید چایی رو گذاشتم جلوش که دستمو گرفت و گفت:میگم مهناز!!تو که تنهایی میتونم بیام اینجا بخوابم؟؟؟زود گفتم:تنها نیستم!!بچه هام با من میموند……مادر جون گفت:نه …اینو نمیگم که ….میگم تو که شوهر نداری و تنها میخوابی ……وسط حرفش پریدم و گفتم:چی!؟؟مگه شوهرم مرده که شوهر ندارم….؟؟؟مادر جون با اخم گفت:خدا نکنه….زبونتو گاز بگیر….منظورم اینکه مجید که اینجا نمیاد... ادامه 👇 😍😊 مادرجون گفت فقط موقعی که مجید برمیگرده و خونه است ،،، شبها بیام اینجا بخوابم ،،چی میگی مادر؟؟؟بدون خجالت توی چشمهاش نگاه کردم و گفتم:این آشی هست که خودت برای مجید پختی……حالا چی شده که فکر کردی بخاطر راحتی نو‌عروست و داماد من میتونم در حقتون محبت کنم؟؟؟ یادته که وقتی مجید بعد از ماهها چند روز میومد خونه تو و دخترات دوره اش میکردید که مبادا با من خلوت کنه؟؟؟فراموش نکردی که مدام توی گوشش میخوندی بدبخت و حیف شدی….یه زن سالم بگیر و از زندگیت لذت ببره،،،،،،خب الان زن سالم گرفته ،،،بزار لذت ببرند…… مادر جون که اصلا توقع نداشت من این حرفهارو بزنم شوکه شد و کمی نگاهم کرد اما باز نخواست غرور خودشو بشکنه و مغرورانه سرشو بالا گرفت و گفت:حالا چکاریه که شبها توی آشپزخونه بخوابم،….میرم توی اتاق کنار بخاری ،،رومو اونوری میکنم و میخوابم ،،،،از اینکه هنوز طرفدار اونا بود دلم شکست اما چون کاری از دستم برنمیومد واگذارش کردم به خدا…… ادامه بعدی 👎 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران سارا میگفت :توی مدرسه همه ی بچه ها رفیق دارند،…حس کردم میخواهد رازی رو بهم بگه اما از برخورد من میترسه ،،،پس گفتم:درست میگی دخترم،،،،همه دوست پسر دارند…..زمون ما اینطوری نبود…..راستی تو هم دوست پسر داری؟؟؟؟خوشحال لبخندی زد و گفت:من هم دارم….با یه پسره توی اینترنت دوست شدم….با کامپیوتر باهاش حرف میزنم…..برای اینکه بهم اعتماد کنه دعواش نکردم و گفتم:حدس میزدم ولی شک داشتم….حالا این داماد ما کی هست؟؟؟ خوشحال کامپیوتر رو روشن کرد و عکس پسر رو نشون داد……سارایکدفعه بغضش شکست و از کمبودهاش گفت و در اخر اعتراف کرد که از طریق اینترنت با یه پسری دوست شده و‌حتی چند بار حضوری همدیگر رو دیدند………حرفی به ذهنم نرسید بگم ….نه دعواش کردم و نه نصیحت…..آخه خودم چوب بی توجهی مادرمو خورده بودم….مادرم حرف منو باور نکرد و من به کابوس وحشتناک غش کردن و داروی اعصاب گرفتار شدم….... ادامه 👇 اگر مادرم به حرفهام اهمیت میداد هیچ وقت حرفهام دهن به دهن نمیچرخید……بنظرم مجید هم چوب بی فرهنگی مادرشو خورد….همون موقع که اجازه نداد خونه بخره و مستقل بشه یا اینکه توی گوشش خوند زنت مریضه چرا این همه خرج دوا و درمونش میکنی و یه زن سالم بگیر،،، اصلا فکر نکرد که فردای روزگار نوه ها چطور بزرگ میشند یا با کدوم سرمایه خرج دو تا خانواده رو بده….. با این افکار تصمیم گرفتم در مورد ساراحساب شده وارد عمل بشم…..نمیخواستم بی گدار به آب بزنم و حرف دخترم توی فامیل پخش بشه…..اگر امیر هم میفهمید قطعا کتکاری میشد……مجید پدرشون بود و مسلما دلسوزتر از اون کسی برای بچه ها نبود….. با احتیاط و کم کم با مجید صحبت کردم اما قول گرفتم این راز بین خودمون بمونه…..مجید از اینکه هنوز برام مهم بود خوشحال شد ودورادور مراقب سارا شد…...رابطه ی بین سارا و آرش(دوست پسرش)تا جایی پیش رفت که اجازه ی خواستگاری خواست،…… ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران مادرجون گفت:میگند نصف قد این فسقلیها زیر زمینه باورنمیکردم…..زیرزیرکی کار خودتو کردی آب زیر کاه!!!؟؟؟؟مثلا مریضه….باور کنید الکی خودشو به غش میزنه….فلفل نبین چه ریزه ،بشکن ببین چه تیزه…..دارو ندار پسرمو بالا میکشی؟؟؟ با خودم گفتم:جواب ابلهان خاموشیه…..وقتی از من صدایی نشنید به مجید گفت:خیلی پنهانکاری….حداقل به داداشات میگفتی …..الان که برات زن نیست….فردای روزگار هم از خونه میندازه بیرون و اواره میشی….تا ابد که نمیتونی توی خونه ی من بمونی…….مجید هم مثل من ساکت موند و حرفی نزد چون نمیخواست دوباره مشکلات و بحثها شروع بشه..،…… بعدش خبر که به گوش نیره رسید با جیغ و داد به مجید گفت:واقعا تو خجالت نمیکشی…..من بخاطر تو آبرومو کف دستم گذاشتم و باهات فرار کردم….. ادامه 👇 از خانواده ام و آرامش خونمون گذشتم………قبول کردم فقط با پنج‌تا سکه زن صیغه ات بشم اون وقت تو تمام دارو ندارتو بنام اون زن مریض و علیلت زدی؟؟؟مجید دیگه نتونست ساکت بشه و گفت:میدونی چرا؟؟؟چون کاملا بهش اعتماد دارم..،،چون با حیا و وفاداره….. اما تو چی؟؟؟تو حاضر شدی از خانواده ات بگذری و حتی بدون اینکه زنم بشی خودتو در اختیارم گذاشتی…..شک ندارم همین الان هم مورد بهتر از من پیدا بشه از من هم میگذری…….اون روز کلی بحث و دعوا شد چون نیره دست بردار نبود اما دیگه دستش بجایی نرسید…..با بچه ها رفتیم آپارتمان خودمون و دور از دغدغه زندگی جدیدی رو شروع کردیم….. همچنان مجید بهمون سر میزد و خرج زندگیمونو میداد…… امیر یه مغازه اجاره کرد و شروع به کار کرد……سوپرمارکت بود….. ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴اینجا هم سرتیم حفاظت پیشتاز است 🔹در مراسم تشییع، خودرویی با تصویر سرتیم حفاظت رئیس‌جمهور جلوتر از خودروی حامل پیکرهای شهدا درحال حرکت است. حافظ مرد بختیاری _تسلیت https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯ https://t.me/bakhtiyarionlion             ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
نوازندگی ساز قانون...رادیو موسیقی.mp3
2.91M
𝄞◉----⫷ موسیقے سنتی ⫸----◉𝄞 امیدتو از دست نده..!! خدا بخواد بشه میشه...!!! الهی که مهر پای همه ی آرزو هات باشه https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯ https://t.me/bakhtiyarionlion             ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
💕این متن واقعا ارزش خوندن داره توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم خواندم سه عمودی یکی گفت : بلند بگو گفتم : یک کلمه سه حرفیه _ ازهمه چیز برتر است؟ حاجی گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: حاجی اینها نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است. سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار ديگری خندید و گفت: وام یکی از آن وسط بلندگفت: وقت خنده تلخی کردم و گفتم: نه اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید ! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش کشاورزبگوید: برف لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯