eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.6هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
21.2هزار ویدیو
146 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
لعیا گفت:فقط یه چیزی هست که باید بدونید….گفتم:چی؟گفت:اون پسر هم یه پاشو بخاطر تصادف از دست داده و پاش مصنوعیه….. البته میدونم که در برابر معلولیت من چیزی نیست که به چشم بیاد چون نه ویلچریه و نه حتی عصا دستش میگیره اما لازم دونستم که شما هم در جریان باشید…. وقتی لعیا این حرف رو زد یه کم از نگرانیم کمتر شد و گفتم:باشه….هر جور که راحتی اگه دوست داری باهاش بیشتر آشنا بشی بگو‌بیاد خونه یا هر جا که دوست داری خودم میبرم…لعیا لبخند زد و برگشتیم خونه….به دو روز نرسید که همون پسر (محمد)با هماهنگی لعیا همراه پدر و‌مادرش اومدند خونمون برای خواستگاری شب خواستگاری هما حسابی به لعیا رسید و لباسهای مرتب براش پوشوند و من هم گذاشتمش داخل ویلچر تا راحت تر باش و پدر و مادر محمد هم در جریان وضعیتش باشند…خانواده محمد تا لعیارو دیدند حسابی خورد به ذوقشون…کاملا از رفتار و حرفهاشون متوجه شدیم،ولی محمد از من اجازه گرفت تا با لعیا تنهایی حرف بزنه….. ادامه 👇 لعیا رو بردم داخل اناقش و بعد محمد رو راهنمایی کردم تا بره پیشش…..تقریبا دو ساعتی حرف زدنشون طول کشید…..طی این دو ساعت مادر و‌پدرش مرتب ساعت رو نگاه میکردند و به ما کنایه میزدند……معلوم بود که هما از رفتارشون ناراحت شده بود اما من برعکس هما اروم بودم و با مهربونی و لبخند ازشون پذیرایی میکردم…..لعیا به محمد از اول زندگیش گفته بود تا به این‌که الان هم نیاز به کمک داره و تنهایی نمیتونه روی پای خودش بایسته و این مشکل شاید برای همسر اینده اش مشکل ساز باشه…..کلی حرف زده بودند که حرف آخر لعیا این بود که :اقا محمد خوب فکراتونو بکنید چون مشخصه که خانواده ی شما راضی نیستند و همین یه مشکل روی مشکلات من میشه…..محمد گفته بود:شما جواب مثبت رو بدید ،،راضی کردن خانواده با من…..من عاشق سیرت زیبای شما شدم هر چند صورتتون هم بسیار زیباست……(حق داشت لعیا از نظر چهره خوشگل بود و ظریف اما مشکل جسمیش مانع دیده شدن چهره اش میشد)…... ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
شاید الان‌که دارم تعریف میکنم باور نکنید و با خودتون بگید که دروغه و همچین چیزی امکان نداره اما حاضرم به جوون بچه هام قسم بخورم که حتی صداها و نجواهای عاشقونه ی اونا تا اتاق ما میومد….. این صداها باعث میشد پسر نوجون من از شرم و‌خجالت پیش منو خواهرش هم نمونه و بیشتر وقتها بزنه بیرون،…..امیر بعداز مدرسه نمیومد خونه و من میدونستم که کار پیدا کرده تا کمتر خونه باشه…حالا این وسط سارا دختر نوجوون من به کل عوض شده بود ….. من شاهد بودم که وقتی باباش با نیره رفتار عاشقونه میکنه با حسرت نگاه میکنه……این تغییر رفتار سارا عذابم میداد اما کاری از دستم برنمیومد…..سارا بشدت بهانه گیر شده بود وسر هر موضوعی با نیره مثل سگ و گربه بهم میپریدند……مجید برای اینکه سارا رو اروم و سرگرم کنه براش کامپیوتر خرید……انگار راهکارش کارساز بود چون سارا بعداز مدرسه فقط جلوی کامپیوتر بود و توی اینترنت چرخ میزد….. ادامه 👇 شب و روز سارا چرخ زدن توی اینترنت و فضای مجازی شد…… من که اصلا سر در نمیاوردم و نمبدونستم چیکار میکنه،،،!!!؟ فقط از اینکه ارومه و‌ با کسی کاری نداره و جلوی چشم هست خوشحال بودم ……چند ماهی گذشت…..یه شب صدای عشوه های نیره بقدری بلند بود که سارا خودشو به من چسبوند و امیر از ناراحتی ،با عصبانیت همون نصف شب از خونه زد بیرون…..از خجالت داشتم آب میشدم….. مادرجون که جایی برای خودش نداشت توی راهرو میخوابید ...فکر میکنم انگار نیره از روی عمد این کار رو میکرد تا روی اعصاب ما بخصوص من باشه……خیلی نگران امیر بودم که اون وقت شب کجا رفته؟؟؟؟برای همین اروم و قرار نداشتم ….. مجبور شدم رفتم جلوی در اتاق برادر شوهر بزرگم تا ازش کمک بخواهم…… با هزار شرم و‌خجالت در اتاقشونو زدم و گفتم:ببخشید خان داداش،،،،!!!امیر رفته بیرون و من نگرانشم….میشه برید دنبالش و پیداش کنید……... ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
با صدای سرفه ایی از جا پریدم و دستمو روی قلبم گذاشتم..کمال بود که با اون هیکل رعنا و نظامیش ایستاده بود.از اینکه با صدای سرفه اش منو ترسونده بود خجالت کشید و گفت:یاالله..ته دلم گفتم:خسته نباشی،،چقدر زود گفتی یاللله..کمال میخواست برگرده که پشیمون شد و دوباره بطرف من چرخید و گفت:شرمنده.نمیخواستم بترسونمت…نفس عمیقی کشیدم و گفتم:دشمنت شرمنده.،کاری داشتی؟چیزی میخواستی،؟گفت:نه.حاج اقا(عاقد)اومده گفتند صدات کنم تا بیایی برای خطبه ی عقدلبخندی زدم و گفتم:چشم…دستامو بشورم بیام..کمال زود اومد شیر اب رو باز کرد و‌من مشغول شستن دستم شدم…کمال گفت:خیلی بهتون میاد.سرمو انداختم پایین و گفتم:ممنونم…مادرتون زحمتشو کشیدن.اره خیلی خوشگله..کمال گفت:نه.صورتتو میگم،،خیلی خوشگلتر شدی.امیدوارم لیاقتتو داشته باشم..با این حرفش انرژی گرفتم و سرمو بالا اوردم اما همون لحظه روی سماور استیل سایه ی کسی رو دیدم..نباید میترسیدم..میدونستم همون اطرافه… ادامه 👇 کمال از جلوی در کنار رفت و گفت:بریم داخل؟؟همه منتظرند..گفتم:بریم..من جلوتر از کمال راه افتادم و داخل اتاق شدیم تا بابا رو دیدم از خجالت چادرمو جلوتر کشیدم.عاقد محرومیت رو خوند و ما بهم محرم شدیم.قرار شد بعدا کمال از محضر وقت بگیره و عقدمون اونجا و توی شناسنامه ها ثبت بشه..عقد که تموم شد یهو برق قطع شد و همه جا تاریک شد.همه دنبال کبریتی یا چراغی و شمعی بودند و من با شنیدن صداهای ناله وار نتونستم از جام تکون بخورم..برگشتم و دیدم کنارم نشسته و سرشو تکون میده و ناخونهای بزرگشو روی دستم فرو میکنه..گرمی خون و درد رو خوب حس میکردم..زبونم بند اومده بود و تکون نمیخوردم و از درد دستم اروم اشک میریختم..وقتی بابا چراغ روشن رو اورد داخل دیگه ازش خبری نبود ولی دستم خونی و زخمی شده بود.زود با چادر روشو پوشوندم و خودمو به اشپزخونه پیش مامان رسوندم.مامان که تازه چراغ اشپزخونه رو روشن کرده بود با دیدن دستهای و چادر خونی زد توی سرش اما صداشو در نیاورد….. ادامه بعدی👇 ‎‎‌‌‎‎ بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
ثریابه همراه ۲تادخترش امدن خونه ی ما ثریاگرگ بوددرلباس بره،جلوی بابام خیلی بهم احترام میذاشت ولی وقتی بابام نبودهمه جوره اعصابم روخوردمیکرد..یه روزکه سرکوفت مادرم روبهم زدجوابش رودادم وهمین زبون درازی من باعث شدبیشترازقبل باهام سرلج بیفته زیرابم روپیش بابام بزنه..ثریاشده بودصاحب همه چی من حتی اجازه نداشتم بدون اجازش برم سریخچال،کم‌کم کاری کردکه ازاون خونه فراری شدم وچون خیلی تنهابودم بایکی ازدوستام که اسمش نیلوبود درد دل کردم..نیلوهم بامادرش مشکل داشت..بیشتر اوقات خونه مادربزرگش بود.یه روزکه حالم خیلی بدبودبهم گفت اهل پارتی مهمونیهای شبانه هستی،گفتم تاحالانرفتم گفت فرداشب تولدیکی ازدوستامه توام بیا،اولین پارتی شبانه روبانیلورفتم وهمون یکبارباعث شدبرای فرارازغم غصه هام بشم پایه ثابت اینجورمهمونیاویه شب که رفته بودم پارتی پلیس ریخت همه روگرفت وبابام فهمید.ثریاازاین فرصت استفاده کرد هزار جور تهمت ناجوربهم زد..به بابام گفت اینم مثل مادرش خرابه وانقدرگفت که تونست من روازچشم بابام بندازه... ادامه 👇 سرکوچکترین اشتباهی تا حد مرگ کتکم میزدن یه مدت تحمل کردم ولی وقتی صبرم تموم شد وسایلم روجمع کردم.ازخونه فرارکردم..چندماهی آواره بودم خدامیدونه چه شبهای روباترس توپارک صبح کردم..گذشت تاخبرفرارم به گوش مادربزرگم رسیدبهم زنگ زد گفت بیاپیشم.گفتم اون خونه قدیمی که توش بودی مال مادربزرگته؟گفت اره عموهام بعدازفوت پدربزرگم همه چی روفروختن بالاکشیدن اون خونه کلنگی روخارج ازشهربرای مادربزرگم خریدن،اونم بااجاره دادن اتاقهاش خرجش درمیاورد.گفتم حالا چی شده که پدرت بعدازاین همه سال بهت زنگ زده،گفت ازم پول میخواد..ثمین گفت پدرم ازم ‌پول میخوادمریض شده واوضاع مالیش اصلاخوب نیست زنش هرچی داشته بالاکشیده رفته بدبخت بابام از زن جماعت شانس نمیاره هرچی ادم عوضیه میادتوزندگیش اون ازمامانم اینم ازاین..گفتم توکه تااخرعمرت نمیتونی کمکش کنی بایدازثریاشکایت کنه.ثمین گفت پدرم دیگه تحمل این جفارونداشت سکته کرده حالش خوب نیست واگرمن الان کمکش نکنم تا اخر عمر عذاب وجدان دیونم میکنه... ادامه بعدی 👇 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
گفت بابات داداش بزرگت امدن شرکت تاجای که میخوردم زدنم ابروم روبردن جلوی همه سکه ی یه پولم کردن.اگرجلوشون رونمیگرفتن الان زنده نبودم..گفتم راجع به من چی گفتن؟گفت بابات گفته تودیگه براشون مردی واگرپیدات کنن زندت نمیذارن.گفتم حامدالان چی میشه؟گفت قراره جای مهریه خونه روبزنم به نام افسانه وتوافقی ازهم جدابشیم توفعلاتواون مسافرخونه بمون فقط برویه سیم کارت جدیدبخرکه باهات درتماس باشم وشماره سیم کارت جدیدخودشم بهم دادگفت کارداشتی به این خطم زنگ بزن به خطهای قدیمیم زنگ نزن این خطها رو بعد ازطلاق میسوزونم..خلاصه من سه هفته تنهامشهدبودم وهرشب باحامدحرف میزدم اونم قول یه زندگیه خوب روبهم میداد.هفته ی اول که کلاحبس بودم تواتاق اماهفته دوم رفتم خریدکنم که چشمم افتادبه گنبدطلایی امام رضاخیلی حالم بدشددلم گرفته بودرفتم سمت حرم اماهرکاری کردم نتونستم برم توخجالت میکشیدم بیرون حرم نشستم زارزارگریه کردم حس عجیبی داشتم وقتی گریه میکردم سبک میشدم.. ادامه 👇 عادت کرده بودم هرروزچندساعتی میرفتم بیرون حرم مینشستم گریه میکردم..یادمه پنج شنبه بودکه خدمتکارمسافرخونه امدجلوی اتاقم یه کاغذبهم دادگفتم این چیه گفت برای ناهارمهمان اقاشدی بروحرم ناهارت رو بخور انقدر خوشحال شده بودم که حد نداشت.سریع اماده شدم رفتم حرم شاید باورتون نشه اون ناهارخوشمزه ترین غذای عمرم بود..تازه ازحرم امده بودم بیرون که حامدبهم زنگزدگفت امشب حرکت میکنم.‌گفتم تموم شدگفت اره جداشدیم ..حامدماشین ویه واحداپارتمانی که داشت روفروخته بود.البته ازوجوداون واحداپارتمان فقط من خبرداشتم..حامد امد مسافرخونه ولی پیش هم نبودیم برای حفظ ظاهریه اتاق اجاره کرده بودکه دوستش حرف درنیاره چون بهش گفته من تو ایران کسی روندارم اون میخوادکمکم کنه..حامدازدعوا کشمکش با خانوادم خیلی برام تعریف کرد.گفت من وتوهیچ راهه برگشتی نداریم چون خانوادهامون طردمون کردن وتصمیم گرفتیم مشهدزندگی کنیم.. ادامه بعدی 👇 دوستان و مخاطبین خود را به کانال دعوت کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯