eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.6هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
21.2هزار ویدیو
146 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
لعیا رو با ویلچرمیبردم و میاوردم اما به هر حال برای جابجایی لعیا از داخل ویلچر به ماشین و بالعکس حتما باید بغلش میکردم …. از طرفی ویلچر رو جمع کنم و بردار و بزارم و غیره که حتما در طول روز ۲-۳بار تکرار میشد یه کم برای من که چهل سال رو رد کرده بودم سخت بود..،اما من تمام این کارهارو با کمال میل انجام میدادم و خوشحال بودم که دخترمو به هر زحمتی که بود کشیدمش بالا…..هر چند هوش و استعداد و تلاش خودش هم ۷۰درصد تاثیر داشت….هما هم از موفقیت لعیا خوشحال بود…لعیا دوره های پزشکی رو با پاس کردن واحدهای بیشتر زودتر تموم کرد و برای تخصص ارتوپدی زد و قبول شد..لعیا بخاطر مشکل جسمی که داشت ارتوپدی رو انتخاب کرد تا به کسایی که مشکلی مشابه دارند کمک کنه،…تمام دوران تخصصی هم خودم بغلم میکردم و با ماشین و بعد با ویلچر میبردم و میاوردم….آرزو که درسش تموم شد وارد بازار کار شد و همونجا یکی از همکاراش ازش خواستگاری کرد و منو هما بعداز تحقیق متوجه شدیم پسر خوبی هست …پس رضایت دادیم و این وصلت انجام شد و آرزو طی مراسم خوبی سر و سامون گرفت… ادامه 👇 توی همون روزها امید هم درسش تموم شد و وارد بازار کار شد..با یه دختری هم در ارتباط بود اما تصمیم گرفت تا خدمت سربازی نرفته ازدواج نکنند..منو هما هم به نظرش احترام گذاشتیم و حرفی نزدیم….لعیا همچنان با شوق و ذوق درس میخوند و چون من میبرد و میاوردم با دوستاش و هم کلاسیهاش آشنا بودم..یه روز که رفتم دنبال لعیا بهش گفتم:لعیا!!باباامروز چطور بود؟لعیا با خنده گفت:دوست داری شفاف بگم؟؟گفتم:معلوم که میخواهم…لعیا گفت:راستش امروز یکی از بچه های دوره ی تخصص اطفال ازم خواستگاری کرد…ته دلم خوشحال شدم چون هیچ وقت فکر نمیکردم بخاطر شرایط جسمیش کسی ازش خواستگاری کنه اما به روی خودم نیاوردم و با تعجب گفتم: خب!!شما چی جواب دادید؟؟لعیا گفت:بهش گفتم‌که باید بیشتر در این باره حرف بزنیم‌چون کسی که قراره با من ازدواج کنه باید خیلی چیزهارو در مورد من بدونه.از جواب لعیا احساس شعف کردم که دخترم چقدر پخته شده و خوب حرف میزنه…برای همین گفتم:درسته بابا جان!!!هر تصمیمی که فکر میکنی درسته همونو انجام بده….. ادامه بعدی 👎 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
حرفهای مادرجون به اون اقایون برخورد و خط و نشون کشیدند و رفتند اما دیگه شد کار هر روزشون که بیان و هوار بکشند و آبروریزی کنند و برند……رفته رفته این اومدنا کم و کمتر شد تا بالاخره سرو کله ی مجید و تازه عروسش پیدا شد……وارد خونه که شدند خانواده ی مجید یه استقبالی ازشون کردند که انگار از سفر زیارتی برگشتند…..بوس و بغل و فدات بشم و غیره از دهنشون نمیفتاد….. این وسط هیچ کدوم به منو بچه ها که نوجوون شده بودند و همه چی رو درک میکردند هیچ توجهی نمیکردند……من که عادت کرده بودم و این اولین ضربه ایی نبود که روزگار بهم میزد ،،چون از هم خون خودم ضربه دیده بودم مجید که جای خود داشت…..فقط و فقط به فکر بچه هام بودم که چرا باید توی سن حساس نوجوونی همچین ضربه ایی رو تحمل کنند.... بالاخره قربون صدقه های خانواده اش تموم شد و مجید اومد سراغ سارا ….خواست سارا رو ببوسه که اون یواش از زیر دستش لیز خورد و خودشو به من چسبوند….... ادامه 👇 مجید با خجالت اروم به من سلام داد که جوابشو ندادم پس رفت سراغ امیر و دستشو دراز کرد تا باهاش دست بده که دستش روی هوا موند…امیر با ناراحتی از خونه زد بیرون ….سارا هم خیره شد به عروس جدید…..به هر حال دختر نوجوون بود و از رفتارهای اونا تعجب میکرد…..اسم اون خانم نیره بود ….. چند سالی از مجید بزرگتر بود….از چهره اش فقط چشمهای روشن برنگ سبز و سفید رویش جذاب بود و از هیکلش قدبلندش…..موهاشو هم زرد کرده بود تا متفاوت تر باشه……نجمه برای خودنمایی از عروس و داماد پذیرایی کرد…با تعجب دیدم که نیره لقمه میگرفت توی دهن مجید میزاشت و بالعکس مجید هم همین کار رو میکرد….. همه ساکت بودیم و انگار فیلم تماشا میکردیم که یهو در حیاط مثل دفعه های قبل محکم کوبید شد و برادرا و پدر نیره وارد شد…..قیامتی به پا شد و دعوا و بزن بزن……نمیدونم کدوم همسایه زنگ زد ۱۱۰ و مامورا اومدند و مردهارو زخمی و خونی بردند کلانتری…… ادامه بعدی 👇 😍😊 بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
وقتی صفحه گوشیش رونگاه کردم دیدم یه شماره افتاده سریع شماره روحفظ کردم توگوشیم خودم ذخیرش کردم.ثمین برای جواب دادن به تلفنش رفت.روبالکن ،وقتی برگشت از رفتارش متوجه شدم خیلی عصبیه ولی سعی میکردریلکس باشه..توبرنامه های مجازی دنبال به پروفایل ازاون شماره میگشتم ولی پروفایلی که عکس خودش باشه نداشت بهتربگم کلاعکس نداشت.فرداش به همون شماره زنگ زدولی خاموش بود.دیگه نتونستم طاقت بیارم به ثمین پیام دادم به بهانه خرید بیا بیرون کارت دارم..پاتوق منو ثمین یه کافه نزدیک محل کارسابقش بودوقتی امدبدون مقدمه چینی گفتم منوچقدرقبول داری گفت خیلی زیاد،گفتم پس ازت میخوام بهم دروغ نگی چون اولین دروغت باعث میشه ازچشمم برای همیشه بیفتی گفت قول میدم هرچی بپرسی راستش رو بگم،شماره روبهش نشون دادم گفتم اینکه بهت زنگ میزنم..بادیدن شماره گفت بابامه...من ازگذشته ثمین هیچی نمیدونستم وهمیشه فکرمیکردم کسی رونداره وقتی گفت بابام خیلی جاخوردم... ادامه بعدی 👇 ثمین که دیدزول زدم بهش گفت زندگی من یه کم عجیب غریبه من تک فرزندیه خانواده خیلی خوشبخت بودم پدرم وضع مالی خوبی داشت...اماشریکش یه ادم پست بودکه وقتی همه ی مشکلات تجارتشون حل شد‌.کارشون گرفت سربابام کلاه گذاشت همه چی روبالا کشید..من خودم فکرمیکردم شریکش به تنهای درحق پدرم نامردی کرده،اماوقتی مادرم با اصرار از پدرم به هزار یک بهانه الکی جدا شد متوجه شدیم کسی که به پدرم نارو زده مادرم بوده.چون عاشق شریک بابام شده بود..مامانم بعدازطلاق باشریک پدرم ازدواج کرد از این شهررفتن وهمین جفای مامانم باعث شدبابام زیربار بدهی واین خیانت طاقت نیاره سکته کنه‌،البته باکمک یکی ازعموهام تونستیم یه مقدار از بدهی بابام روبدیم نذاریم بره زندان..پدرم ادم زرنگی بود خیلی زود تونست سرپابشه، و مغازه بزنه وتو رفت آمدجواز گرفتن بایه زنی به نام ثریااشناشد..ثریاشوهرش مرده بود۲تادخترداشت.بعدازیه مدت پدرم گفت میخوام ازدواج کنم..منم مخالفتی نکردم وخیلی زودباهم عقدکردن.... ادامه بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎ بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
حامدبودتماس رووصل کردم اماحرفی نزدم میترسیدم گوشیش دست خودش نباشه اماچندثانیه ای که گذشت گفت افسون باگریه گفتم حامدچی شد؟گفت کجای؟گفتم فرارکردم دارم میرم مشهد،گفت رسیدی بروفلان مسافرخونه مدیرتش رومیشناسم زنگ میزنم هماهنگ میکنم..گفتم توپس چی؟گفت منم وسایلم روجمع کردم ازخونه زدم بیرون یکی دوروزی دزدکی کارهام روانجام بدم میام پیشت گفتم افسانه چی؟گفت امشب وقتی همه چی روفهمیدبهش گفتم عاشق توام میخوام ازش جدابشم اونم تمام وسایل خونه روشکست ازخونه زدبیرون داشتم باحامدحرف میزدم که پشت خطم افسانه امدبهش گفتم افسانه پشت خطه چکارکنم..گفت گوشیت روخاموش کن دیگه این خطتت روشن نکن فردا یه خط جدیدبخر تاخواستم قطع کنم گفت نه جوابش روبده توام بهش بگومن رودوستداری ازش بخواه به خانوادتم بگه که دنبالت نگردن بدونن بامنی.واینجوری خیالش از همه چی راحت ترمیشه... ادامه 👇 خلاصه طبق حرف حامدجواب افسانه رودادم تاگفتم الوشروع کردفحش دادن حرفهای رکیک زدن،فقط گوش میدادم گذاشتم خودش روحسابی خالی کنه بعدم باوقاحت تمام بهش گفتم من ازروز اول عاشق حامدشدم والانم که همه چی روفهمیدی ازش طلاق بگیربه مامان باباهم بگو هیچ وقت دنبالم نگردن وبعدازگفتن این حرفهاگوشی روخاموش کردم..نزدیک ظهررسیدم مشهدبه ادرسی که حامدبهم گفته بودرفتم یه اتاق دراختیارم گذاشتن،انقدرخسته بودم که روتخت ولوشدم چشمام تازه گرم خواب شده بودکه تلفن اتاق زنگ خورد،وقتی جواب دادم حامدپشت خط بود از صداش مشخص بودحالش اصلاخوب نیست گفتم..حامدچی شده خوبی؟گفت خوب که نیستم خدابگم چکارت کنه اگرحواست روجمع میکردی نه الان توآوراه بودی نه من شرفم میرفت ازحرفش خیلی ناراحت شدم گفتم اخرش که چی تاکی میخواستی این رابطه روادامه بدی به هرحال یه جای بایدتموم میشدتوخودتم بی تقصیرنبودی همه رونندازگردن من الانم بگوببینم چی شده؟! ادامه بعدی 👇