🌹🌹🙏🌹کارهایی که باعث شد شهید یوسف اللهی(شهیدی که سردار دلها وصیت کرده بود پیکرش کنار پیکر این شهید به خاک سپرده شود) در سن کم به درجه عرفانی والا برسد از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز را روزه بود نماز شب ایشان ۲تا ۳ ساعت طول می کشید دائما ذکر خدا می گفت قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها می گفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود خودمان را مقایسه کنیم با اینطور انسان های وارسته ای ما کجا و آنها کجا؟ اینقدر ایمان ها ضعیف شده که برای بعضی از ماها باور کردن این حرف ها سنگین است ان شاالله جز اندکی از اعمال این شهید وارسته را در زندگی خودمان پیاده کنیم و خدا عاقبت ما را ختم بخیر کند
⛔️خبرنگار ساکن #قم که سوژه «گاندو» شد! + فیلم
در قسمت ۲۹ سریال گاندو که جمعه شب از شبکه سوم سیما پخش شد؛ کاراکتر نقش «شارلوت والر» افسر سرویس جاسوسی انگلستان، در یکی از خیابانهای تهران به سراغ یک خبرنگار رفته و با وی ارتباط برقرار میکند.
پیگیریها حاکی از آن است که فردی که در سریال گاندو با نام مستعار «مهران منصوری» معرفی میشود؛ یکی از خبرنگاران ( نفوذی )است که ساکن قم بوده و در شبکههای اجتماعی حضوری فعال و پُررنگ دارد.
در قسمت ۲۹ سریال گاندو صرفا ارتباط گیری شارلوت با مهران منصوری به تصویر کشیده شده است و در قسمتهای بعدی، افسر اطلاعاتی سرویس جاسوسی انگلستان از طریق این خبرنگار به جمعآوری اطلاعات از نهادهای حوزوی و نهادهای انقلابی میپردازد. / قمنا
📡 کانال آنتی نفوذ قم
splus.ir/antinofoozeqom
⭕️ یکی از بهترین مقاماتی را که نصیب دعاکنندگان برای فرج می شود
🔰 کسی که برای مولای ما صاحب الزمان -عجل الله فرجه- و تعجیل فرج و ظهور آن جناب دعا می کند 《محبوب ترین افراد نزد خدای تعالی》 است
⬅️دلیل رسیدن به این مقام 👇
امام صادق -علیه السلام- فرمودند:
💠《خلائق، عیال (روزی خوران) خداوند هستند؛ پس محبوب ترین افراد نزد خداوند کسی است که به عیال خداوند نفع رساند و خاندانی را شاد نماید》
1⃣ دعاکننده برای فرج، به عموم مؤمنین نفع رسانیده است.
💯چرا که تمام اهل عالَم به ظهور امام زمان -عجل الله فرجه- نفع می برند؛ پس دعا برای تعجیل فرج سودرسانی به اهل جهان است.
2⃣ خداوند متعال به برکت دعاکنندگان برای فرج، عقوبت و عذاب را از اهل زمین دور می سازد.
3⃣ سُرور و شادمانی پیغمبر اکرم و امامان -علیهم السلام- به دعا کردن برای حضرت قائم -عجل الله فرجه- امری روشن و واضح است.
📙 تفصیل و توضیح این بحث:
مکیال المکارم جلد۱ بخش۵
⚠️ #مطالبه_گر باشیم
👈چند وقته صدا و سیما در یک اقدام بسیار ابتکاری و جالب وسط تبلیغات تلویزیونی بخشی رو به طرح برخی از احکام اختصاص داده .
👈در این بخش در قالب نقاشی و گرافیک با زبانی بسیار ساده اقدام به بیان احکام می شه .
این کار صدا و سیما جای تقدیر و تشکر داره
👈 لطفا با 162 تماس بگیرید و یا به صورت پیامکی تشکر کنید.
30000162
200064040
3000025
#تشکیلات
یک کار تشکیلاتی، یک کار جمعی خصوصیتش این است که فرد باید خودش را در جمع حل کند، گم کند که این گم کردن عین باز یافتن به نحو درست است، چیزی کم نمی شود از آدم، چیزها به او اضافه می شود.
۱۳۵۹/۲/۲
@sh_qasemsoleimani
قرارگاهجهادیشهیدحاجقاسمسلیمانی
(وابستهبهمجموعهتبیین منظومهفکری رهبری)
#اللهم_الرزقنا_کربلا
میگویند: کربلا قسمت نیست، دعوت است!!
خدایا …
من معنی قسمت و دعوت را نمیدانم!
اما تو …
معنی طاقت رامیدانی، مگر نه؟
دل من لک زده تا کنج حرم بنویسند
مرغکی ناله کنان میل پریدن دارد😔💔
#اللهم_الرزقنا_حرم
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#یاصاحب_الزمان_عج❤️
بہ گناه بےشمارم،ز تو سخت شرمسارم
خجلم از این ڪہ حتے نمےآورے بہ رویم
من اگر تو را ندیدم تو بہ من گشاے چشمے
چہ شود بہ یڪ نگاهت بدهند شستشویم؟
تو ڪنار من نشستے و من از تو دور ماندم
قدمت بہ روے چشمم قدمے بیا بہ سویم
من اگر سیاه رویم تو تمام چشم لطفے
بہ سیاهےام نبینے ڪہ سفید گشتہ مویم
تو بہ من تبسمے ڪن تو ز من بپرس حالے
ڪہ تمام عرض حالم شده عقده در گلویم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام تمام آرامش قلبم✋❤️
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت105
خیالم راحت شد، سر به بدن داشت.
آرزوش بود مثل اربابش بی سر شهید شه..!
پیشونیش مثل یخ بود:
- به به! زینت ارباب شدی! خرج ارباب شدی!
نوش جونت! حقت بود!
اول از همه ابروهاش رو مرتب کردم!
دوست داشت، خوشش میومد...
وقتی ابروهاش رو نوازش میکردم، خوابش میبرد.
دست کشیدم داخل موهاش، همون موهایی که تازه کاشته بود...
همون موهایی که وقتی با امیرحسین بازی میکرد، میخندید:
+نکش! میدونی بابت هرتار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!
یک سال هم نشد..!
مشمای دور بدنش رو باز کرده بودن، باز ترکردم.
دوست داشتم با همون لباس رزم ببینمش.
کفن شده بود.
ازم پرسیدن:
+کربلا و مکه که رفتید، لباس آخرت نخریدید؟
گفتم:
- اتفاقاََ من چند بار گفتم، ولی قبول نکرد.
میگفت:
+من که شهید میشم، شهیدم که نه غسل داره نه کفن!
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردن.
میخواستم بدنش رو خوب ببینم. سالمِ سالم بود.
فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود.
وقتش رسیده بود. همه کارایی که دوست داشت، انجام دادم
همون وصیت هایی که موقع بازی هامون میگفت.
راحت کنارش زانو زدم، امیرحسین رو نشوندم روی سینهش.
درست همون طور که خودش میخواست.
بچه دست انداخت به ریش های بلندش..!
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت106
- یا زینب! چیزی جز زیبایی نمیبینم!
گفته بود:
+اگه جنازه ای بود و من رو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت!
بلند بلند میگفتم:
- نوش جونت! نوش جونت!
میبوسیدمش، میبوسیدمش، میبوسیدمش....
این نیم ساعت رو فقط بوسیدمش!
بهش میگفتم:
- بی بی زینب{س} هم بدن امام رو وقتی میونِ نیزه ها پیدا کرد، در اولین لحظه بوسیدش... سلام منو به ارباب برسون.
به شونه هاش دست کشیدم، شونه های همیشه گرمش، سردِ سرد شده بود.
چشمش باز شد، حاج آقا اومد، فکر کردم دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده.
اون قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم باز کردنش نشدم.
حاج آقا دست کشید رو چشمش، اما کامل بسته نشد...!
اومدن که:
+باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!
نمیتونستم دل بکنم... بعد از ۹۹ روز دوری، نیم ساعت که چیزی نبود!
باز دوباره گفتن:
+پیکر باید فریز شه!
داشتم دیوونه میشدم هی که میگفتن:
+فریز، فریز ،فریز
بلند شدن از بالای سر شهید، قوت زانو میخواست که نداشتم.
حریف نشدم.
تابوت رو بردن تو حسینیه که رفقا و حاج خانوم باهاش وداع کنن.
زیر لب گفتم:
- یا زینب، باز خداروشکر که جنازه رو میبرن نه من رو!
بعد از معراج، تا خاکسپاری فقط تابوتش رو دیدم.
موقع تشعیع خیلی سریع حرکت میکردن.
پشت تابوتش کهراه میرفتم؛
زمزمه میکردم:
- ای کاروان، آهسته ران، آرامِ جانم میرود!
این تک مصرع رو تکرار میکردم و نمیتونستم به پای جمعیت برسم.
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت107
فردا صبح، تو شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خونمون، تا مقبره الشهدا تشعیع شد.
همون جا کنار شهدا نمازش رو خوندن
یاد شب عروسی افتادم، قبل از اینکه از تالار بریم خونه، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک.
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر{ع} میخوند.
نمیدونستم اونجا چه خبره!!
شروع کرد به لالایی خوندن.
بعد هم گفت:
+همین دفعه آخر که داشت میرفت، به من گفت:
+من دارم میرم و دیگه بر نمیگردم! توی مراسمم برای بچهم لالایی بخون.
محمدحسین نوحه{رسیدی به کربُبَلا خیره شو/به گنبد به گلدسته ها خیره شو/اگه قطره اشکی چکید از چشات/به بارون این قطره ها خیره شو...}
رو خیلی میخوند و دوست داشت!
نمیدونم کی به گوش مداح رسونده بود یا خودش انتخاب کرده بود که بخونتش...!
یکی از رفقای محمدحسین که جزء مدافعان حرمم بود، اومد که:
+اگه میخواین بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا.
خواهر و مادر محمدحسین هم بودن، موقع سوار شدن به من گفت:
+محمدحسین خیلی سفارش شمارو پیش من کرده!
اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد، اون یکی هوای زن و بچهش رو داشته باشه..'