eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
142 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.5هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙🌙🌙🌙 🌙🌙🌙 🌙🌙 🌙 💠اقتدا به امام جماعت و شک در رسیدن به رکوع امام جماعت💠 ⁉️سوال: اگر موقعی که امام در رکوع است، شخصی اقتدا کند و به رکوع رود و شک کند که به رکوع امام رسیده یا نه، نمازش صحیح است یا خیر؟ ✅پاسخ: ✍آیات عظام: امام و بهجت: نمازش [1] صحیح است و فرادا می شود. [2] ✍آیت الله خامنه ای: اگر به مقدار ركوع خم شود و چنين شكى كند، نماز او به صورت فرادا صحيح است. ✍آیات عظام سبحانی و مکارم شیرازی: نمازش را فرادا تمام کند و [3] دوباره بخواند. [4] ✍آیت الله سیستانی: چنانچه شکش بعد از تمام شدن رکوع باشد، جماعتش صحیح است و در غیر این صورت می تواند نماز را فرادا تمام کند یا برای رسیدن به رکعت بعد نماز را قطع کند. [5] ✍آیت الله صافی: اگر پیش از ذکر رکوع شک کند، نمازش به جماعت باطل است. ولی به صورت فرادا صحیح است؛ هر چند احتیاط مستحب آن است که سر از رکوع بردارد و آن رکعت را یک رکعت حساب نموده و نماز را فرادا تمام کند و بعد دوباره بخواند؛ ولی اگر در حال گفتن ذکر رکوع یا بعد از آن شک کند، نماز او به جماعت صحیح است. [6] ➖➖➖➖➖➖➖➖ پی نوشت: [1]. بهجت: بنابر احتیاط واجب. [2]. توضیح المسائل ده مرجع، م 1428. [3]. مکارم: بنابر احتیاط واجب. [4] سبحانی، توضیح المسائل، م 1362؛ مکارم، توضیح المسائل، م 1251. [5]. سیستانی، توضیح المسائل، م 1409. [6]. صافی، توضیح المسائل، م 1437. >>> برگرفته از کتاب «رساله مصور»، ج1. --------------🎀---------------- 🔴 بگذارید👇 ╭═⊰🍂🏴🍂⊱━╮ http://eitaa.com/joinchat/2371223552Ca5be77fd53 ╰═⊰🍂🏴🍂⊱━╯
🔴آمدن و رفتنت درپاییز بود ولی رشد و بالندگیِ بهار را آوردی. اقتدار موشکیمان را که خواب دشمنان و صهیونیستها را آشفته کرده به تو مدیون هستیم. تو در زهد و پارسایی و در دفاع از آرمانهای انقلاب و در ولایت پذیری مقدم بودی، کسی تا شهادت نامت را نشنیده بود چرا که در گمنامی هم مقدم بودی، تو از تبار مردان بی ادعا بودی... 21آبان ماه سالروز شهادت پدرموشکی ایران، شهید حسن طهرانی مقدم است. در این روز جمعه شهدا را یادکنیم با ذکر صلواتی، خاصه شهید طهرانی مقدم را. روحشان شاد و نامشان جاودان. مدیون شهداییم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️تشبه زن و مرد به یکدیگر 🔷س ۵۷۱۳: اصلاح موی زنان به مدل مردانه و موی مردان به مدل زنانه چه حکمی دارد؟ ✅ ج: اگر تشبه زن به مرد و تشبه مرد به زنان محسوب شود، جایز نیست. 🆔 @resale_ahkam
احمد و علی اصغر بزرگ تر شده بودند. احمد در مغازه آهنگری کار می کرد و علی اصغر ابتدایی بود. بابا اصلا به آن ها اجازه نمی داد که بروند تظاهرات، چون سن و سالی نداشتند؛ می دانست زیر دست و پا له می شوند. ما همیشه از امیرکلا حرکت می کردیم و پیاده می آمدیم بابل و در بابل به مردم ملحق می شدیم و در تظاهرات شرکت می کردیم. شب های محرم و صفر سال پنجاه و هفت فراموش نشدنی بود. مادر باردار بود و اضطراب زیاد برایش خوب نبود. سعی می کردیم با کلی زبان بازی، او و کب ننه را راضی کنیم و برویم تکیه محل تا سخنرانی روحانی خوش زبان و شجاعی را که اسمش توحیدی بود، بشنویم. هرشب یک ماشین نظامی از ژاندارمری می آمد و یک افسر و چند سرباز با اسلحه در آن می نشستند و بیرون تکیه به حرف های روی منبر آقای توحیدی گوش می دادند. بعد ها منافقین حاج آقای توحیدی را در مقابل دانشکده فنی بابل ترور کردند و شهید شد. روز تاسوعا خبر رسید؛ تظاهرکنندگان از بابل می آیند به سمت امیرکلا؛ آن هم به خاطر تشکر از مردم امیرکلا که شما همیشه در تظاهرات های ما شرکت می کنید. این بار با عنوان دسته عزاداری می آییم به امیرکلا. مردم در میدان شیرخورشید بابل جمع شدند و با دادن شعار به طرف امیرکلا به راه افتادند. جمعیت یک سرش بیمارستان کودکان امیرکلا بود و ته این تظاهرات می رسید به پارک نوشیرانی؛ یعنی حدود یک کیلومتر طول تظاهرات بود.
یکی از شب های تظاهرات که هوا سرد بود و نه نفت داشتیم و نه کپسول گاز؛ من آمده بودم و روی ایوان خانه ایستاده بودم و سرک می کشیدم و به بیرون نگاه می کردم. حکومت نظامی بود. هیچکس حق بیرون رفتن نداشت. جوان ها وسط جاده چوب جمع کرده بودند و بی آنکه آتشی روشن کنند، شعار می دادند و مرگ برشاه و نفت نفت می گفتند. این روزها بابا با سختی نفت تهیه می کرد یا ساعت ها در صف گاز می ماند تا یک کپسول گاز بیاورد خانه و آن را وصل کند به اجاق سه شعله، تا بشود یک غذایی درست کرد. یک مدت بود اصلا گاز نمی آمد. کپسول گاز خانه خالی بود. نفت هم در حد ده لیتر و پنج لیتر گیر می آمد و در هر خانه ده تا دوازده لیتر نفت بیشتر نبود. آن روزها، شب های زمستان پنجاه و هفت را با کرسی سر می کردیم و خودمان را گرم نگه می داشتیم. از نفت هم فقط برای آتش زدن هیزم و غذا درست کردن و گرم کردن کرسی استفاده می کردیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️طرز تهیه: 🌻طالبی هارو داخل مخلوط کن ریخته و میکس میکنیم 🌻شکر و ثعلب رو مخلوط کرده و کنار میذاریم 🌻خامه شیر و شکر و ثعلب و رنگ خوراکی رو به دو لیوان آب طالبی اضافه کرده و هر کدوم رو کمی میکس میکنیم 🌻مایه بدست اومده رو داخل ظرفی میریزیم و میذاریم فریزر 🌻هر نیم ساعت از فریزر درمیاریم و هم می‌زنیم تا پنج بار تکرار میکنیم 🌻بار پنجم داخل ظرفی ریخته و یک شب تا صبح داخل فریزر قرار میدیم و بعد امادست داخل ظرف سرو یا قیف میریزیم و نوش جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕درفرانسه ،ازدواج بامحارم قانونی شد، درسال ۹۵ امام خامنه ای پیش بینی کرد، صحبت های حضرت آقا رو خوب گوش کنیدخدایاچطوری شکرت کنیم چگونه ازت تشکر کنیم که همچین امام و رهبری هوشیار، با بصیرت ، آینده نگر و... به ما عنایت کردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اشرار و قاچاقچیان مسلحی که مرید حاج قاسم سلیمانی شدند و حاج قاسم تک تکشون سروسامان داد.ببینید جالب مدیریت جهادی یعنی این
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*جوانان غیرتمند هندی سریعا روی فیلم مقابله سپاه با ناوگروه امریکا کلیپ حماسی ساختند 👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری امام خامنه ای ارواحنافداه :خانه داری را تحقیر نکنید!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 بدترین گناه چیست؟ حکمت 447 نهج البلاغه به موضوع "بزرگترین گناه" می پردازد. امام علی علیه السلام فرمود: أَشَدُّ الذُّنُوبِ مَا اسْتَهَانَ بِهِ صَاحِبُهُ «سخت ترین گناهان، گناهی است که گناهکار آن را سبک شمارد.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدواج دختر لبنانی با پسر ایرانی که در پیاده روی اربعین باهم آشنا شدند☺️
هنوز جوان ها داشتند شعار می دادند و من هم با شوق نگاهشان می کردم. چقدر دلم می خواست کاش مرد بودم و می رفتم بیرون و بینشان شعار می دادم. وسط جاده ایستاده بودند تا حکومت نظامی شب را بشکنند و اگر ژاندارم ها آمدند، نگذارند از جاده رد شوند. متوجه شدم منتظر نفت هستند و هرچه فریاد می زنند و نفت نفت می گویند، کسی نیست که به آن ها نفت برساند تا چوب ها را آتش بزنند. می دیدم که کبریت و کاغ آتش گرفته را می زنند به چوب ها و چون چوب ها خیس بودند، آتش نمی گرفتند. نمی دانم چه شد که چادرم را برداشتم و از کنار پله همان ده لیتر نفت مانده را که بود، برداشتم و در خانه را باز کردم و رفتم نزدیکشان. یکی از آن پسرهای جوان آمد و تا نفت را دید، با خوشحالی و تشکری جانانه از دستم گرفت و همه را ریخت روی چوب ها و آتش گُر گرفت. صدای فریادشان چند برابر شد. آن جوان پیت قرمز پلاستیکی نفت را برگرداند و آورد داد به من و سریع برگشت. من هم بی خیال جلوی در خانه ایستاده بودم و به آتشی که شعله می کشید، نگاه می کردم و خوشحال بودم از این که یک کار خوب انقلابی کرده ام. در همین حال که با لذت به کار انقلابی ام نگاه می کردم، یک جیپ ارتشی که روی کاپوت جلویی اش چند سرباز مسلح نشسته بودند، به طرف ما می آمدند. خشکم زد و فقط همان طور که میخ کوب جلوی در ایستاده بودم، پیتِ نفت را گذاشتم زیر چادرم تا ارتشی ها نبینند. آن قدر از دیدن آن ها ترسیدم که به فکرم نرسید داخل خانه بروم و در را پشتِ سرم ببندم. یکی از این سرباز ها که روی کاپوت نشسته بود و اسلحه بزرگی به دست داشت، فریاد کشید: خانم برو تُو.
یکی از این سرباز ها که روی کاپوت نشسته بود و اسلحه بزرگی به دست داشت، فریاد کشید: خانم برو تُو. فقط یک لحظه متوجه شدم با پیتِ نفت، پشتِ درِ بسته خانه ایستاده ام. پیت خالی نفت را گذاشتم سر جایش و دوباره رفتم روی ایوان خانه ایستادم و سرک کشیدم. دیدم همه از دور آتش فرار کردند و در کوچه ها پنهان شدند. همین که سرباز ها رسیدند، شروع کردند به لگد زدن آتشی که من مسبب برپایی آن بودم. چوب های آتش گرفته را لگد می زدند و می انداختند داخل جوب ها. صبح فردا مادر که از خواب بیدار شد، خواست هیزم آتش بزند و ناهار درست کند. رفت سراغ پیت نفت و دید یک قطره هم نفت نداریم. از تعجب داشت شاخ درمی آورد. از تک تک ما سوال کرد، اما هیچ کس نمی دانست چه بلایی سر نفت آمده، حتی من. هیچ چیز نگفتم. مادر با هر دردسری بود از همسایه ها کمی نفت گرفت؛ امّا تا سه روز قصه بُخار شدن نفت، قصه اصلی خانه بود؛ تا این که بالاخره جریان را تعریف کردم. کلی حرف شنیدم، اما کارم را کرده بودم و دیگر کاری از دست کسی برنمی آمد. هنوز ما تظاهرات می رفتیم، با چادرهای رنگی مان. گاهی زن ها را که با چادر مشکی می دیدم چقدر حسرت می خوردم و دلم می خواست یکی از آن چادرهای مشکی را داشته باشم. برایم آرزو بود. آن هایی هم که چادر مشکی داشتند، کسانی بودند که در قم فامیل داشتند یا یکی از اعضای خانواده شان روحانی بودند وبرایشان چادر مشکی آورده بودند؛ یا آنهایی که رفته بودند حج، چادر سیاه مجلسی که گُل های برجسته ای داشت به سر می کردند. کسی که اوضاع مالی نسبتا بهتری داشت، چادر مشکی به سر می کرد. از ما کسی حج نرفته بود و هنوز چادر مشکی نداشتیم.