فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۲ میلیون نفر در سفر اربعین شرکت کردن، شیعه تونست مدیریت کنه
۷۰ هزار نفر توی آمریکای ابرقدرت تو فستیوال Burning man شرکت کردن و همگی تو گِل گیر کردن و گشنه و تشنه و داغون دارن فرار میکنن به سمت خونههاشون
دقت کنید، ۲۲میلیون نفر اینور ۷۰هزار نفر اونور، اینور تونست، اونور نتونست
*علی بیطرفان
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 حدیث داریم بچه وقتی سه سالش میشود، این کلمه رو به او یاد بدهید: لا اله الا الله
🎙استاد قرائتی
#حجاب
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
💠 با آمبولانسی که آرم هلال احمر داشت از این منطقه به آن منطقه میرفتم؛ روی شیشه عقبش نوشته بودم:
« همسـنـگرم کـجــایی؟! »
🔹 دو شبانه روز بود که نخوابیده بودم؛ در جاده اندیمشک به دهلران نرسیده به دشت عباس بشدت خوابم گرفت؛ کنار جاده پارک کردم و توی ماشین خوابیدم.
🔸 نمیدانم چه مدت خوابم برد که با صدای شیشه ماشین بیدار شدم. چوپان عشایری از اهالی کرمانشاه بود که در زمستان دامهای خود را این اطراف میآورد؛ گفت: «آقا خیلی وقت است دنبال شما میگردم» گفتم: «بـرای چـی؟»
گفت: «دنبـالم بیــا»
🌹 او با موتور و من پشت سرش حرکت کردم؛ رفتیم تا به منطقه عین خـوش رسیدیم. توی جاده خـاکی پیچید؛ حدود سه کیلومتر پیش رفتیم؛ کنار تپه کوچکی ایستاد؛ خـاکـها را کنـار زد.
دو شهـید آرام کنـار هـم خوابیده بودند تازه فهمیدم آن بیخوابی ناخواسته و آن خواب یکباره، بی جهت نبوده است.
پرسیدم: «چـی شد سـراغ من آمدی؟»
گفت: «پشت ماشـین را خواندم.»
📚 برگـرفـته از کتـاب " تـفـحـص"
خـاطرات محـمد احمدیان
@emswar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️روایتی از بانوی معلول سیستانی که با پای خود به رهبر معظم انقلاب نامه نوشت و به دیدار ایشان رفت
💯قرارگاه سایبری عَمّار 🇮🇷
شماهم دعوتید👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دوستی دیرینه رهبر انقلاب با مردم سیستان و بلوچستان
#تبعیدآذر۵۶
#دیدار۱۳۸۱
#وامروز
#رهبرم
#من_رهبرم_را_دوست_دارم
#ایرانشهر
#سیستان_بلوچستان
#لبیک_یا_خامنه_ای
💯قرارگاه سایبری عَمّار 🇮🇷
بالمس عبارت آبی👆 به جمع عمًّارها بپیوندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حضرت آیتالله خامنهای در دیدار مردم سیستانوبلوچستان و خراسان جنوبی:
دشمن دو نقطهی اساسی را هدف گرفته. یکی وحدت ملّی، یکی امنیت ملّی. وحدت ملّی مهم است. نگذارید وحدت را بهم بزنند. وحدت یعنی چه؟ یعنی آنجایی که پای منافع ملت در میان هست اختلافات مذهبی، اختلافات سیاسی، اختلافات گروهی، اختلافات قومی باید کنار گذاشته بشود. همه باید در کنار هم باشند. اقوام مختلف، مذاهب مختلف در کنار هم. آنجایی که یک جهتگیری مشخصی هست، این وحدت مهم است.
و امنیت؛ آن کسانی که امنیت ملی را تهدید میکنند دشمن ملتاند برای دشمن کار میکنند چه بفهمند خودشان چه نفهمند.
دشمن این دو نقطه را یعنی وحدت را و امنیت را آماج حملهی خودش قرار داده. باید در مقابلش ایستاد.
🌷 #ایران_عزیز
💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 آیت الله العظمی #جوادی_آملی مد ظله ؛ درس تفسیر ٩۵/٨/١۶
🪞خود بینی نشانه #شیطان_صفتی
🌐... دو تا حرف است:
🔷 یک وقت انسان میگوید من از او بهتر هستم!
در این صورت او باید بداند که سخنگوی شیطان است و همین که
﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾
گفت، حرف شیطان است، چون این حرف شیطان بود. او بود که گفت من در برابر آدم خضوع نمیکنم، برای اینکه
﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾
اما قرآن آمده به ما بگوید نگو:
﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾،
بلکه بگو:
﴿عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْراً﴾...»
🌍 خانواده مهدوی 🌎
╭┅─────────┅╮
🌺 https://eitaa.com/khanevadahmahdvi
╰┅─────────┅╯
🙏 لطفا #خانواده_مهدوی را به دوستان خود معرفی نمایید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس گفت رضا شاه روحت شاد سریع این کلیپ میثم تمّار رو براش بفرستید 😁😂
فقط ادا اطواراش😆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی از کاخ اشرف پهلوی
مجهز به وان شیر و ....
حتما ببینید
👌😳
🇮🇷⭕️🇮🇷⭕️🇮🇷⭕️🇮🇷⭕️
!بانوان بشنوند.mp3
1.51M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 بانوان بشنوند!
• لباسهای مارک دار
• لوازم آرایش گرانقیمت
• جراحیهای زیبائی
چه شد که زنان مسلمان به این زرق و برقها گرایش پیدا کردند؟
#استاد_شجاعی
✅کانال #میثم_تمار 👇
@meysame_tammarr
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#تفسیر_قران_جلسه_97
🌹 آیه ۱۳۷ سوره انعام
💥وَ كَذَٰلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلَادِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ ۖ وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَا فَعَلُوهُ ۖ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ
#ترجمه: و اینگونه شریکان آنها برای بسیاری از مشرکان، كشتن فرزندانشان را در نظرشان زیبا جلوه دادند تا سرگردان و هلاكشان سازند و دینشان را بر آنان مُشتبه كنند؛ اگر خدا میخواست آن كار را نمیكردند پس آنان را با آنچه دروغ می سازند واگذار.
🌷 #كَذَٰلِكَ: این چنین
🌷 #زَيَّنَ: زینت داد
🌷 #كَثِير: بسیاری
🌷 #قَتْل: کشتن
🌷 #أَوْلَادِهِم: فرزندانشان
🌷 #شُرَكَآؤُهُم: شریکانشان
🌷 #لِيُرْدُوهُم: تا سرگردان و هلاکشان سازند
🌷 #لِيَلْبِسُوا: تا بر آنان مشتبه کنند
🌷 #فَذَرْهُمْ: پس آنان را واگذار
🌷 #يَفْتَرُونَ: دروغ می سازند
این آیه همانند سایر آیات سوره انعام در مکه نازل شده است.
#قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از زشت كاری هاى بت پرستان و جنايت هاى شرم آور آنها نموده مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ؛ و اینگونه شریکان آنها برای بسیاری از مشرکان، کشتن فرزندانشان را در نظرشان زیبا جلوه دادند» تا آنجا كه كشتن بچّه هاى خود را يک نوع افتخار و يا عبادت محسوب مى داشتند.
منظور از «شركاء» در اينجا بت ها هستند كه به خاطر آنان گاهى فرزندان خود را قربانى مى نمودند و يا نذر مى كردند كه اگر فرزندى نصيب آنها شد آن را براى بت قربانى كنند، همان طور كه در #تاريخ بت پرستان قديم گفته شده است.
و بنابراين نسبت «تزيين» به بت ها به خاطر آن است كه علاقه و عشق به بت آنها را وادار به اين عمل جنايت بار مى كرد.
سپس #قرآن مى فرمايد: «لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ؛ تا سرگردان و هلاکشان سازند و دینشان را بر آنان مشتبه کنند»
#قرآن مى فرمايد: «وَ لَوْ شاءَ اللّهُ ما فَعَلُوهُ؛ و اگر خدا می خواست آن کار را انجام نمی دادند» ولى اجبار بر خلاف سنّت خداست، خداوند خواسته بندگان، آزاد باشند تا راه تربيت و تكامل هموار گردد؛ زيرا در اجبار نه تربيت است و نه تكامل.
و در پايان آیه مى فرمايد: «فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ؛ پس آنان را با آنچه دروغ می سازند واگذار»
🔹پیام های آیه ۱۳۷ سوره انعام
✅ بینش غلط و خرافى، سبب مى شود كه انسان، فرزند خود را پاى بت سنگى و چوبى قربانى كرده و به آن افتخار نماید.
✅ مجرمان، حتّى براى فرزندكشى هم توجیه درست مى کنند تا روان و وجدان خود را آرام كنند.
✅ توجیه #گناه و آراستن زشتى ها، عامل هلاكت و سقوط است.
✅ #پیامبر، مسئول ابلاغ است نه اجبار، اگر مردم گوش نكردند، آنان را رها كرده و به سراغ دل هاى آماده مى رود.
✅ افكار و رفتار منحرفان، نباید حق ّجویان را دلسرد كند.
✅ شریک پنداشتن براى #خدا، افترا به اوست.
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
✍خانم «کریسدا رودریگز» طراح و نویسنده مشهور جهان قبل از مرگ در سن 40 سالگی بر اثر سرطان معده نوشت:
1. من گران ترین ماشین دنیا را در گاراژم داشتم، اما حالا باید از ویلچر استفاده کنم.
2. در خانه من انواع لباس ها، کفش ها و وسایل قیمتی مارک دار وجود دارد، اما اکنون بدنم در پارچه کوچکی که بیمارستان تهیه کرده است پیچیده شده است.
3. پول زیادی در بانک گرفتم اما الان از این مبلغ سودی نمی برم.
4. خانه من مثل یک قلعه بود، اما الان روی دو تخت در بیمارستان می خوابم.
5. از هتل پنج ستاره تا اکنون گذراندن وقت در بیمارستان از یک کلینیک به کلینیک دیگر
6. من به صدها نفر امضا داده ام اما این بار مدارک پزشکی امضای من است.
7. من برای مرتب کردن موهایم به هفت آرایشگر رفته ام، اما اکنون - یک مو روی سرم نیست.
8. با جت شخصی می توانم به هر جایی پرواز کنم، اما اکنون به دو دستیار برای پیاده روی تا دروازه بیمارستان نیاز دارم.
9. با اینکه غذاها زیاده ولی الان رژیمم روزی دو قرص و شب چند قطره آب نمکه.
10. این خانه، این ماشین، این هواپیما، این مبلمان، این بانک، شهرت و شکوه بیش از حد، هیچ کدام از اینها به درد من نمی خورد. هیچ کدام از اینها به من آرامش نمی دهد. "هیچ چیز واقعی جز مرگ وجود ندارد."
در پایان روز مهمترین چیز سلامتی است.
لطفا از کم یا مقداری که دارید خوشحال باشید در حالی که سالم هستید، همه چیز داشته باشید، یک بشقاب برای خوردن، یک جای خواب داشته باشید... هیچ چیز را از دست ندهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یانرجسخاتونسلاماللهعلیها
✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شب موندن بچهها خونه فامیل!
🔰 #دکتر_عزیزی
🆔 @khanevadeh_313
🌷قسمت بیست و چهارم🌷
#اسمتومصطفاست
یک بار دزدی را در محل گرفته بودید،باید میبردید و تحویلش میدادید.در راه کلی با دوستانت از اتفاقاتی که در وقت دستگیری دزد برایتان افتاده بود،گفتید و خندیدید.دزد را با ماشینی دیگر میبردند و من و تو و چند تا از دوستانت در این یکی ماشین .خنده ام نمی آمد و نمیفهمیدم شما برای چه این طور قهقهه می زنید،ولی از اینکه در کنار دوستانت شاد بودی،ته دلم شاد بود.وقتی دزد را تحویل دادی و آمدی،اخم هایت در هم بود و دیگر از آن خنده های مستانه خبری نبود.علتش را که پرسیدم گفتی:((مسئول کلانتری جلوی چشم ما ازش تعهد گرفت و آزادش کرد.یعنی آقازاده زودتر از ما از کلانتری بیرون اومد!))
بودن با تورا به تنهایی ترجیح میدادم.از حوزه که می آمدم،سرکی هم به مغازه ات می کشیدم.همین که پشت دخل میدیدمت،حالم خوب میشد.بعد می آمدم خانه و ناهاری را که صبح زود درست کرده بودم گرم میکردم،سفره می انداختم و منتظر میشدم تا بیایی. بعضی روز ها هم در همان سرک کشیدن به مغازه متوجه میشدم تنهایی و از دوستانت که بیشتر وقت ها می آمدند خبری نیست. آن وقت می آمدم داخل و کنارت می نشستم.
همان جا باهم چیزی میخوردیم.اگر هم سر و کله دوستانت پیدا میشد،میرفتم پشت مغازه،همان جایی که برایم درست کرده بودی، و در حالی که به بحث هایتان گوش میکردم،مشغول مطالعه می شدم. هر وقت هم لازم بود از تو مشورت میگرفتم ، چون میدیدم هنگام بحث چقدر خوب راهبری میکنی و به نتیجه میرسی . برای همین ،هر وقت حتی دوستانم به دنبال راه حل بودند،با تو در میان میگذاشتم و نتیجه را به آنها میگفتم. آقا مصطفی ،مشورت با تو همیشه به من آرامش میداد. این همان چیزی است که این روزها خیلی آزارم میدهد. اینکه نیستی تا هر وقت سر یک دوراهی سرگردان ماندم،بگویی:((سمیه از این طرف.))
هر چند این را قبول دارم که هستی،ولی به وقت مشورت جایت خالی است.خیلی خیلی خالی است.
فاطمه بیدار شده و صدایم میزند:((مامان خواب بابا رو دیدم.))
میروم بغلش میکنم و میبوسمش:((خب باید خوشحال باشی دخترکم.چرا میلرزی؟))
_برای اینکه رفت . لباس سفیدی تنش بود. به من خندید و رفت.
آرام آرام به پشتش میزنم تا دوباره بخوابد.چشمانم را میبندم تا شاید من هم تورا ببینم در لباس سفید و لبخند بر لب ،اما این خوشبختی نصیبم نمیشود. فاطمه میخوابد. روی محمدعلی را میکشم و باز می آیم کنار پنجره.
باید بقیه خاطراتم از تورا پیش از آنکه غبار فراموشی روی آن ها بنشیند،در دل این ضبط کوچک جا بدهم.
مدتی که از ازدواجمان گذشت،پدرت پیشنهاد داد:((حالا که سفر ماه عسلتون رو نرفتین،بیایین دسته جمعی بریم کربلا.))
سفر به کربلا برایم یک رویا بود،رویایی که فکر نمیکردم تعبیر شود.
آن روزها پولی هم در دست و بالمان نبود.به بابا چیزی نگفتیم.
پیشنهاد تو این بود:((بیا سرویس عروسی ات رو بفروش،بعد که اومدیم برات بهترش رو می خرم.))
آرزویم دیدن گنبد و بارگاه آقا امام حسین(ع)بود و آقا ابوالفضل(ع).
زیارت نجف و سامرا هم که جای خود را داشت. رفتم و سرویسم را که خیلی دوستش داشتم فروختم،چون زیارت کربلا را بیشتر دوست داشتم. چهارصد هزار تومان دستم آمد. صدتومان هم قرض کردیم و ثبت نام کردیم.
سفرمان زمینی بود و همراهانمان پدر و مادرت،عمه و دختر عمه و مادر بزرگت بودند. اول رفتیم نجف،بعد سامرا و بعد کربلا. تو بار سوم بود که می رفتی و من بار اول. تو یک بار با بچه های حوزه علمیه رفته بودی و یک بار با بچه های پایگاه.
با این همه حس و حالت کمتر از من نبود.
ادامه دارد...✅🌹
🌷قسمت بیست وپنجم🌷
#اسمتومصطفاست
در طول سفر حیران بودم،حیران و مشتاق،حیران و عاشق. همه چیز خوب بود جز آنکه گاهی مرا میگذاشتی و با دوستانی که آنجا پیدا کرده بودی،میرفتی زیارت. روزی که چشم باز کردم و دیدم باز هم نیستی،ابر های همه عالم آمد توی دلم و خزیدم به غار تنهایی. وقتی از دستت ناراحت میشدم دیگر نمیتوانستم حرف بزنم،میشدم کوه یخ. وقتی آمدی و حالم را دیدی سعی کردی از دلم دربیاوری.همان روز باید میرفتیم کاظمین. در ماشین کنارم بودی،اما انگار یک عالم از تو فاصله گرفته بودم.دست هایم را که یخ بود چسبیدی:((عزیز باور کن دلم نیومد بیدارت کنم! اون قدر خوب خوابیده بودی که...))
دهانم باز نمیشد جوابت را بدهم.ناله ات بلند شد:((ببین نفرینت من رو گرفت.باور کن دلم بدجور درد گرفته! امروز که رفته بودم زیارت،پیش از اینکه برم حرم دیدم گرسنهم .عربی گوشه پیاده رو بساط صبحونه رو پهن کرده بود و نیمرو درست میکرد.
با انبری تخم مرغ هارو هم میزد.همون رو می انداخت زمین و باز برمیداشت و زیر و رویش میکرد.بی خیال شدم و یه پرس سفارش دادم.خوردن همان و این دل درد شدید همان!))
رویم را کردم سمت پنجره ماشین و بیرون را نگاه کردم و چشم دوختم به بیابان خشک و نخل های خاک آلود. حال تو خیلی بد بود و چند بار به راننده گفتی نگه دارد،ولی او بیشتر پا را روی گاز گذاشت،چون ظاهرا احساس ناامنی میکرد.
صدای انفجار هایی از دور دست می آمد. بالاخره آشتی کردیم.
قول دادی در کربلا جبران کنی و دیگر تنهایم نگذاری،اما آنجا هم بیشتر در خدمت پیرزن و پیرمرد های کاروان بودی.شب آخر میخواستی ویلچر مادربزرگت را تحویل بدهی.گفتم:((منم میام .))
گفتی:((بشین هُلت بدم!))
تا گیت بازرسی نشستم روی صندلی چرخ دار و مرا هُل دادی. چقدر خندیدیم! دم گیت گفتم:((مردم دارن نگاه میکنن،اگه الان بلند بشم میریزن و چادرم رو تکه تکه میکنن،میگن شفا گرفته!))
مرا بردی پشت حرم حضرت عباس پیاده کردی.ما نیاز به اتفاقات بزرگ نداشتیم تا بخندیم و شاد باشیم.همین که همدیگر را داشتیم اتفاق بزرگی بود.
از کربلا که برگشتیم رفتم حوزه که امتحان هایم را بدهم.آن روز امتحان منطق داشتم.آخر های جلسه بود که یکی از بچه ها آمد و گفت:((آقایی دم در با تو کار داره.))
ورقه ام را دادم و آمدم.تو بودی سوار آردی:((بدو بیا ،داریم میریم ماه عسل.))
_چی می گی برای خودت آقا مصطفی؟امتحان دارم.امتحان بعدی ام رو چه کنم؟مدیر حوزه اگه بفهمه پوست از سرم میکنه.
خندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه:((دوروزه برمیگردیم،بجنب که دیر شد!))
_وای آقا مصطفی من که چیزی بر نداشتم!
_صندلی عقب رو نگاه کن!
سبد مسافرتی آنجا بود.درش نیمه باز بود و پر از وسیله.آن طرف تر هم پتو بود و بالش و فلاسک چای و سجاده.
از سمت قزوین رفتیم شمال.یک سفر دو نفره،سفر ماه عسل،البته با کمی تاخیر. هرجا را نگاه میکردی رنگ و بوی عشق داشت.
زمین عشق و زمان عشق و آسمان عشق.
سرراه رفتیم رشت خانه عمویم و شب را آنجا خوابیدیم.صبح ،بعد از نماز،سفره صبحانه را پهن کردند:سرشیر و نان تازه و کره محلی و مربای بهار نارنج.چقدر مزه داد! گفتی:((اینم اولین صبح ماه عسل!))وخندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه،بی غل و غش.از اینکه توانسته بودی بعد از یکسال و چند ماه مرا بیاوری ماه عسل،خوشحال بودی.سر راه با هم رفتیم و چند نوع برنج برای مغازه خریدی.
_بو کن سمیه! این برنج صدریه،این دُمسیاه،این دودی و اینم چلیپا.
بعد راه افتادیم و رفتیم:از انزلی،لنگرود،رودسر،رامسر تا استان مازندران.فردای آن روز امتحان داشتم و دلم شور میزد.گفتی:((بی خیال عزیز! میری کمی عز و التماس میکنی،ازت امتحان میگیرن،فعلا ماه عسلمون رو دریاب!))
باد می وزید و نم باران باعث شده بود روی شیشه ماشین هزار ذره الماس بدرخشد.هوا بوی عطر باران و عشق را با هم داشت.سر راه رفتیم منزل عمه خانم که همسفر کربلایمان بود.ویلایی دستش بود که سوئیتی از آن را به ما داد که رو به دریا بود.
ادامه دارد...✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰با سلام خدمت همه عزیزان؛
لطفا خساست به خرج ندید...
👆این کلیپو حتما دانلود کنید،با دقت تمام ببینید، در گالری خودتون ذخیره کنید،تو گروه ها و به مخاطبینتون ارسال کنید،هر روز ،روزی چندی بار ببینید و حتما بخاطر بسپارید...
🔹لطفا از نا امیدی در هیچ موردی حرف نزنید
حجت بر همه تمامممممم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امروز ۲۱ شهریور روز سینماست، بجاست یادی کنیم از جلسهای صمیمانه با رهبر انقلاب و شوخیهای شیرین ایشان با برخی هنرمندان..😁
کانال خط رهـبری عضوشوید🇮🇷
@khatrahbari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ بازشدن گرهای که نمیدونی علتش چیه؟
استادمسعودعالی
حاج آقا پناهیان :
✅ الآن یکی از مهمترین امر به معروف ها
تبلیغ چهره به چهره فرزند آوری هست باید تک تک با اونایی که قصد ندارن بچه بیارن صحبت کنیم و تشویق کنیم به فرزند آوری..
🔰با پیامبر(ص) کسایی مخالفت کردن که نتونستن مناسبات زندگیشون رو با اسلام هماهنگ کنن،میگفتن داریم زندگی مون رو میکنیم،هجرت چیه؟
🔰امام حسین(ع)رو کسایی تنها گذاشتن و کسایی شهید کردن که نمیخواستند مناسبات زندگیشون رو تغییر بدن
🔰یکی اومد به امام حسین(ع) گفت نرو
خطر داره
کشته میشی
امام حسین(ع)فرمود :بیا باهم بریم
طرف گفت من میگم خطر داره نرو، شما میگی منم بیام!
عمر سعد از فرزندان رزمنده های اسلام بود طوری کارش عجیب بود که حضرت زینب (س) بهش گفتن:عمر سعد
تو اینجا هستی و دارن حسین رو شهید میکنن!
✅ الآنم رهبر ما دستور فرزند آوری دادن، کدوم ما مناسبات زندگی مون رو تغییر دادیم و فرزند آوری رو بیشتر کردیم؟!
🔰 علامه تهرانی(ره) میگفتن:
الآن اولویت فرزند آوری انقدر زیاده که حتی میشه شیر دهی تا دوسال رو انجام نداد! و بارداری های نزدیک بهم داشت تا تعداد بیشتری بچه بیاریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موکب داری داریوش ارجمند بدجوری سلطنت طلبان رو سوزونده
👈 آزادی به سبک فرانسوی! 👇
در روزهای اخیر از ورود۳۰۰دانشآموز محجبه فرانسوی به مدارس جلوگیری شده است.
#اون_ورِآبی
#آزادی_به_سبک_فرانسوی
#حجاب
#حجاب_محدودیت_نیست
#حجاب_مصونیت_است
#زن_عفت_افتخار
#حقوق_بشر_غربی
💯قرارگاه سایبری عَمّار 🇮🇷
به جمع عمًّارها👆بپیوندید