#قصّهدلبـری🏴
#قسمت57
تو ساعتی مشخصی به من میگفتن برم به بچه شیر بدم، وقتی میرفتم قطره ای شیر نداشتم...
تا کمی شیر میومد زنگ می زدم که الان بیام بهش شیر بدم؟؟
میگفتن:
+ الان نه. میخوای بدی به بچه های دیگه....
محمدحسین اجازه نمیداد.
خوشش نمیومد از این کار...
دو دفعه رفت اون دنیا و احیا شد،
برگشت..!
مرخصش که کردن ،همه خوشحال شدیم که حالش رو به بهبودی رفته...
پدرم که تا اون روز راضی نشده بود بیاد دیدنش، تو خونه تا نگاهش به اون می افتاد، یک دل نه صد دل عاشقش شد...
مثل پروانه دورش میچرخید، قربون صدقش میرفت...
اما این شادی و شعف چند ساعتی بیشتر دووم نیاورد...
دیدم بچه نمیتونه نفس بکشه، هی سیاه می شد.
حتی نمی تونست راحت گریه کنه.
تا شب صبر کردیم اما فایده ای نداشت. به دلهره افتادیم که نکنه طوری بشه؟!
پدرم با عصبانیت میگفت: + از عمد بچه رو مرخص کردن و فرستادن خونه....
حال و روز همه بدتر شد.
تا نیاورده بودیم خونه اینقدر به هم نریخته بودیم...
پدرم دور خونه راه میرفت و گریه میکرد.
میگفت:
+ این بچه یه شب اومد خونه همه رو وابسته و بیچاره خودش کرد و رفت.
#قصّهدلبـری🏴
#قسمت58
محمدحسین باید میرفت.
اوایل ماه رمضون بود!
گفتم:
- تو برو، اگه خبری شد زنگ میزنیم.
سحرِ همون شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدن و گفتن:
+بچه تموم کرد...
شب دیوونه کننده ای بود.
بعد از پنجاه روز امیرمحمد مرده بود و حالا شیر داشتم.
دور خونه راه میرفتم و گریه میکردم.
مادرم سیسمونی هارو جمع کرد که جلوی چشمم نباشه.
عکس ها، سونوگرافی ها و هرچیزی که نشونه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت.
با پدر و مادرش برگشت، میخواست براش مراسم ختم بگیره.
خاکسپاری، سوم، هفتم و چهلم.
خونوادهش گفتن:
+بچه کوچیک این مراسمارو نداره.
حرف حرف خودش بود...
پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی تو یزد بود، صحبت کرد تا متقاعدش کنه..!
محمدحسین روی حرفش حرف نمیزد...
خیلی باهم رفیق بودن!
از من پرسید:
+راضی هستی این مراسمارو نگیریم؟؟
چون دیدم خیلی حالش بده، رضایت دادم که بیخیال مراسم شه...
گفت:
+پس کسی حق نداره بیاد خلد برین،{خلد برین، قبرستانی در یزد}
برای خاکسپاری...
خودم همه کارهاش روانجام میدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین با تمام هستی اش
دارد میرسد...💔
#محرم 🏴
#قصّهدلبـری🏴
#قسمت59
تو غسالخونه دیدمش.
بچه رو همراه با یکی از رفیقاش غسل داده و کفن کرده بود.
حاج آقا مهدوی نژاد و دو سه تا روحانی دیگه و از رفیقاش هم بودن...
به من قول داده بود اگه موقع تحویل بچه نرم بیمارستان، درست و حسابی اجازه میده بچه رو ببینم، اونم تنها..
بعد از غسل و کفن چند لحظه ای باهم کنارش تنها نشستیم، خیلی بچه رو بوسیدیم و با روضه حضرت علی اصغر{ع} باهاش وداع کردیم؛
با اون روضه ای که امام حسین{ع} مستاصل، قنداقه رو بردن پشت خیمه..!
میترسیدم بالای سر بچه جون بده..
تازه میفهمیدم چرا میگن امان از دل رباب.
سعی میکردم خیلی ناله وضجه نزنم، میدونستم اگه بی تابیم رو ببینه، بیشتر بهش سخت میگذره و برای همین همه رو میریختم تو خودم...
#قصّهدلبـری🏴
#قسمت60
بردیمش قطعه نونهالان!
خودش رفت پایین قبر...!
کفن بچه رو سر دست گرفته بود و خیلی بی تابی میکرد.
شروع کرد به روضه خوندن..
همه باحال اون و روضه هاش میسوختن.
حاج آقا مهدوی نژاد وسط روضه خوندنش دم گرفت تا فضا رو از دستش بگیره.
بچه رو گذاشت تو قبر اما بالا نیومد..!
کسی جرئت نداشت بهش بگه بیا بیرون.
یه دفعه قاطی میکرد و داد میزد.
پدرش رفت و گفت:
+دیگه بسه!
فایده نداشت...
من هم رفتم و بهش التماس کردم، صدقه سر روضه های امام حسین{ع} بود که زود به خودمون اومدیم..
چیز دیگه ای نمیتونست اینموضوع رو جمع کنه!
برای سنگ قبر امیرمحمد خودش شعر گفت:
+"ارباب من حسین،
داغی بده که حس کنم تو را
داغ لب ترک ترکِ اصغر تو را
طفلم فدای روضه صدپاره اصغرت
داغی بده که حس کنم آن ماتم تو را"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازهالیوودتاواقعیت🤔
📚 خرید و فروش وام
💠 سؤال: آیا خرید یا #فروش_وام جایز است؟
✅ جواب: پس از دریافت وام، خريد و فروش آن جايز نيست ولى اگر بر اساس مقررات قانونى #نظام_بانكى كشور، امتياز دريافت #وام، قابل واگذارى باشد، قبل از دریافت وام، فروش یا مصالحۀ امتیاز آن، اشکال ندارد.
#احکام_امور_بانکی #خرید_و_فروش_وام
🆔 @leader_ahkam
مقام معظم رهبری
حساسیت دشمن توهم نیست
🔸بعضی افراد خیلی بر این مسأله تأکید دارند که دشمنان میخواهند جمعیت ایران و مسلمانان کم شود. نمیخواهم بگویم این عامل اول است، ولی واقعاً وجود دارد.
عبارتی دارد ساموئل هانتینگتون« متخصص علوم سیاسی شهیر آمریکایی » که گفته است:
🔸 یکی از مشکلات ما در مقابل کشورهای مسلمان، زاد و ولد زیاد در این کشورها است؛ جنبشهای اجتماعی را آنها به وجود میآورند.
⬅️ بنابراین تا چند سال دیگر که ما کشورهای غربی اُفت جمعیتی خواهیم داشت، این برای ما یک تهدید بزرگ است.
🔸او همچنین میگوید: تمدن اسلامی تمدنی است که چالش آن تا حدودی متفاوت از دیگر چالشهاست، چراکه این تمدن اساساً ریشه در نوعی پویایی جمعیت دارد.
🔸بعد ادامه میدهد: رشد بالای زاد و ولد که در اکثر کشورهای اسلامی شاهد آن هستیم، این چالش را متفاوت کرده است.
#سیاست
#جمعیت
⛔️حتما تا پایان بخوانید
❌اولین قربانی واکسن کرونا مردی حدود چهل و هشت ساله بود که پس از دریافت مرحله دوم واکسن کرونا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
او ساعتی بعد از دریافت و تزریق واکسن دوز دوم هنگام مراجعه به منزل با مواجهه با همسرش با خوشحالی گفته بود:
"من دومی رو هم گرفتم"
و ناگهان
با ضربهی سهمگین ماهیتابه چدنی به سر مواجه شد و در جا درگذشت.
آقایون لطفاً
توجه داشته باشید که جمله کامل
"من مرحله دوم واکسن کرونا را دریافت نمودم"
را بدون اشتباه بگویید☠️👻
🆔 @TipTop 💯
#استاد_شهید_مطهری
✅ شرط مسلمانی ...
✨ قرآن میفرماید: «یا ایهَا النَّبِی اذا جاءَک الْمُؤْمِناتُ یبایعْنَک عَلی انْ لا یشْرِکنَ بِاللهِ شَیئاً وَ لا یسْرِقْنَ وَ لا یزْنینَ وَ لا یقْتُلْنَ اوْلادَهُنَّ وَ لا یأْتینَ بِبُهْتانٍ یفْتَرینَهُ بَینَ ایدیهِنَّ وَ ارْجُلِهِنَّ وَ لا یعْصینَک فی مَعْروفٍ فَبایعْهُنَ» اگر زنان مؤمنه- که مدعی ایمان هستند- آمدند با تو بیعت کنند، این شروط را با اینها مخصوصاً قید کن، اگر با این قیدها آمدند بیعت کنند با آنها بیعت کن. ...
📌 «وَ لا یقْتُلْنَ اوْلادَهُنَ» بچههای خود را نکشند. مخصوصاً تصریح کردهاند که ولو به نحو سقط. - اولاد را مادر نمیکشد. بچه همین قدر که به دنیا آمد دیگر بسیار بعید است که مادر او را بکشد ... ولی زنها سقط جنین میکنند؛ چون هنوز بچه به دنیا نیامده که به او علاقهمند باشند. ببینید! این شرط مسلمانی بوده؛ شرط مسلمانی این است که زن سقط جنین نکند.
📚 آشنایی با قرآن - جلد ۶
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
🍃❤️@SabkeZendegi6
‼️رو برگرداندن از قبله در هنگام نماز
🔷س 5495: اگر در نماز سهواً صورت به طرف چپ یا راست برگردد آیا نماز باطل است؟
✅ج: اگر التفات صورت فاحش نیست به گونهای که تمام صورت به طرف راست و یا چپ برگردانده نشود، اشکال ندارد.
📕منبع: leader.ir
🆔 @resale_ahkam
مقام معظم رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شعر_کودکانه
🏴 ماه محرم
مــــــــاه محـــــرم که میاد
غصـه هامون تازه می شن
نــام حسیــــــن و کـــــربلا
خیـــــلی پــر آوازه می شن
سر در خـــــونه هـــــا همه
پارچــه و پرچـــم می زنند
رنگ سیـــــاه و عــــاشقان
نشونه ی غــــــم می زنند
پیـــرهن مشــــکی رو همه
به عشـــق مولا می پوشن
ســلام بر حسیـــن می گن
وقتی که آبـــی می نوشن
چون که امـــام حسیــن ما
با لـب تشنـه شد شهیـــــد
به اون ها آبـــــــی نـــدادن
لشـــــکر بی دیــــــن یـزید
تو کوچه ها و خیـــابون ها
تو خونـه ها و تکیــــــه ها
تـو مســــــجد و حسینــــیه
تـو چـــــــادرا و خیـــمه ها
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت61
از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم.
زیاد پیش میومد که باید سرُم میزدم...
منو میبرد درمونگاه نزدیک خونمون.!
میگفتن فقط خانوما میتونن همراه باشن...
درمونگاه سپاه بود و زنونه و مردونهش جدا.
راه نمیدادن بیاد داخل.
کَل کَل میکرد، داد و فریاد راه میانداخت.
بهش میگفتم:
- حالا اگه تو بیای، سرم زوتر تموم میشه؟
میگفت:
+نمیتونم یه ساعت بدون تو سر کنم..!
اونقدر با پرستار ها بحث کرده بود که هروقت میرفتیم، اجازه میدادن ایشون هم بیاد داخل.
هر روز صبح قبل رفتن از سرکار، یه لیوان شربت عسل درست میکرد و میذاشت کنار تخت من و میرفت...!
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت62
برام سوال بود که این آدم، تو ماموریت هاش چطور دووم میاره!
از بس که بند من بود..
تو مهمونی هایی که میرفتیم، چون خانوما و آقایون جدا بودن، همهش پیام میداد یا تک زنگ میزد.
جایی مینشست که بتونه منو ببینه،
با ایماواشاره میگفت
کنار چه کسی بشینم، با کی سرحرف رو باز کنم و با کی دوست شم!
گاهی اونقدر تک زنگ و پیام هاش زیاد میشد که جلوی جمع خندهم میگرفت...
نمیدونستم چه نقشه ای تو سرش داره.
کلی آسمون ریسمون به هم بافت که داعش سوریه رو اشغال کرده و داره یکی یکی اصحاب و یاران اهل بیت{ع} رو نبش قبر میکنه و میخواد حرم هارو ویرون کنه...
با آب و تاب هم تعریف میکرد...
خوب که تنورش داغ شد، تو یک جمله گفت:
+منم میخوام برم!
نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم:
- خب برو!
فقط پرسیدم:
- چند روز طول میکشه؟؟
گفت:
+نهایتاََ چهل و پنج روز.