🔴15رجب روز بسیار شریفی است!
فردا روز دعای ام داوود هست. ام داوود مادر رضاعی امام صادق بود. از قضا فرزندش توسط منصور دوانیقی دستگیر میشود. نقل است که ام داوود چنین میگفته: منصور دوانیقی فرزندم را دستگیر کرده بود. اما من از زندانی بودن فرزندم خبر نداشتم و گاهی هم خبر مرگ او را به من میدادند. باورم نمیشد و روزگارم با اشک و آه و گریه و ناله میگذشت. برای گرفتن حاجت دست به دامن هر دعایی شدم. از هر کسی که صالح و مومن میدانستم تمنا میکردم برای رفع ناراحتیم دعا کنند اما نتیجهای نگرفتم.
یک روز با خبر شدم امام صادق(ع ) که با فرزندم داوود از من شیر خورده بود بیمار شده. از او عیادت کردم. موقع برگشت فرمود: از داوود خبر تازهای نداری؟ با شنیدن نام داوود بغضم ترکید و با آه د و گریه گفتم: نه بی خبرم. از دوری و سرنوشت نامعلومش سرگشته و چون مرغ سرکنده ام. تو برادرش هستی. برایش دعا کن. امام صادق(ع )، فرمود: 15 رجب (روز وفات حضرت زینب) دعای استفتاح را بخوان؛ با این دعا درهای آسمان گشوده و فرشتگان الهی دعاکننده را مژده اجابت میدهند و هیچ حاجتمند و دردمند و دعاکنندهای در دنیا با این دعا مایوس نمیشود.ا ی مادر داوود ماه رجب نزدیک است و در این ماه مبارک دعا مستجاب میگردد، همینکه ماه رجب رسید سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم روزهای ویژه ایست اگر توانستی روزه بگیر. نزدیک ظهر روز پانزدهم غسل کن و هشت رکعت نماز با رکوع و سجود دقیق و حساب شده انجام بده.
من آن دعا را انجام دادم و پسرم داوود آزاد شد. داوود را نزد امام صادق(ع ) بردم و آن حضرت به فرزندم گفت: علت آزادی تو از زندان این بود که منصور دوانیقی، علی(ع ) را در خواب دیده بود و حضرت علی(ع) به منصور فرموده بود اگر فرزند مرا آزاد نکنی تو را در آتش خواهم انداخت. منصور در آتش افتادن خود را دیده بود و از ترس ناچار به آزادی داوود شده بود. این دعا در این روز خاص بی نهایت تاثیرگذار هست. پس این روز را دریابید و به دیگران هم خبر بدین.
👈امروز بخوانید👉
صد مرتبه سوره حمد
صد مرتبه سوره اخلاص
ده مرتبه آیة الکرسی
و یک غسل حاجت.
این دعا(دعای استفتاح یا ام داوود) که در مفاتیح هم درج شده و مملو از اسامی خداست و بی برو برگرد حاجت دهنده اس
خداوندا به حق این روز و این ماه ✨
✨به حق خط خط قرآن ✨
✨هیچ خانه ایی غم دار✨
✨هیچ مادری غمگین و داغ دیده✨
✨هیچ پدری شرمنده✨
✨هیچ محتاجی ستم دیده ✨
✨هیچ بیماری درد دیده✨
✨هیچ چشمی اشکبار ✨
✨هیچ دستی محتاج✨
✨هیچ دلی شکسته✨
✨و هیچ خانه ایی بی نعمتت نباشه
❤️الهی آمین یا رب العالمین...❤️
🌹🍃با انتشار این متن دیگران هم از فضیلت این روز بهره مند کنید. با آرزوی برآورده شدن حاجاتتون🍃🌹
دوستان هم گروهی التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
▪️مهرهچینی دقیق خداوند در کربلا، بمنظور هدفی بزرگتر ...
#من_و_خانواده_آسمانی
#ما_و_امام_زمان علیهالسلام
#زینب_الکبری
Instagram.com/ostad.shojae1
خوبان روزگار مسلمان زینبند
دیوانۀ حسین و پریشان زینبند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
حتما کنیز و پیر غلامان زینبند
در جنت الحسین تمام حسینیان
هستند غرق ناز که مهمان زینبند
مرغان خوش صدای بهشتی تمامشان
بیچارۀ طنین حسین جان زینبند
هفتاد و چند کشتۀ آقای کربلا
مردان آسمانی گردان زینبند
عباس با تمام جلال و ابهتش
بوده غلام حلقه به گوش و رعیتش
مدیون او کرامت صاحب کمال ها
شد نام او اجازۀ پرواز بال ها
سالروز رحلت حضرت خانم زینب
کبری سلام الله علیه را به یکایک
شما عزیزان پیرو اهل البیت علیه
السلام را تسلیت عرض میکنم.
عباسعلی ملکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️💔تو هم با قلب شکستہ تکرار کن... 😭🤲
#نوای_انتظار
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرض سلام خدمت بانوی والا مقام 🖤🏴
#ساره
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفتم
دیگر تصمیم جدی گرفت و گفت: بهتره برم. بد می شه. یک هفته مرخصیم شده ده روز.
وسایلش را جمع کرد. فاطمه یک ماهه ام را بغل کرد و بوسید. حسابی بوسید؛ دستش، صورتش، پاهای کوچکش را بوسید و انگار نمی توانست دل بکند؛ اما دل کند. باز هم از من، با اینکه یک بچه هم داشتیم، دل کند و رفت.
همین که رسید زنگ زد و حال فاطمه را پرسید. دو روز بعد زنگ زد و دوباره حال فاطمه را پرسید. هر سه روز، چهار روز تماس می گرفت. گفتم: اِ! حالا برای بچه زنگ می زنی؟
-نه، الان دیگه اینجا بهونه دارم. دیگه نمی گم برای خانمم می خوام زنگ بزنم، می گم برای بچه ام تماس می گیرم.
علی آقا خوزستان بود. دوباره عید رسید؛ عید سال شصت و دو. با اینکه حالا فاطمه هم بود، نیامد و شب عید باز تنها بودیم.
این بار که آمد، چند ماه در مرخصی ماند، به خاطر اینکه مسئولیت بسیج بابل و چند شهر دیگر را می خواستند به او بدهند. بالاخره پای علی آقا از جبهه بریده شد و مسئولیت بسیج و اعزام نیرو را قبول کرد.
سال شصت و دو جنگ شدت بیشتری گرفته بود. هنوز آن خبرهای تلخ و شیرین در کشور ادامه داشت.
یک هفته از قبول مسئولیتش می گذشت که آمد خانه و گفت: من اینجا نمی تونم بمونم. چیه بابا! این میاد اون رو می گیره می بره، یکی دیگه میاد جاش. اون میاد مشکل داره. منم باید برم پشت میز بشینم و از پشت میز دستور بدم.
#ساره
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشتم
یک هفته از قبول مسئولیتش می گذشت که آمد خانه و گفت: من اینجا نمی تونم بمونم. چیه بابا! این میاد اون رو می گیره می بره، یکی دیگه میاد جاش. اون میاد مشکل داره. منم باید برم پشت میز بشینم و از پشت میز دستور بدم.
مشخص بود یک جا نشستن را نمی تواند تحمل کند. یکسره چشمش به تلویزیون بود. حواسش به اخبار جنگ بود. اعتراضش را به مسئولین گفت و استعفایش را نوشت.
مسئولیت سپاه چند تا از شهرهای مازندران را به او پیشنهاد دادند، اما قبول نمی کرد. آمده بود خانه و می گفت: هرچی سبک سنگین می کنم، می بینیم طاقت نمی یارم، تو سپاه هم نمی تونم برم. اونجا که بدتر از اینجاست.
کاری کرد کارستان؛ به هر مسئولیتی که به او شد، پشت پا زد تا بالاخره قبول کردند برگردد جبهه.
فاطمه بزرگ شده بود؛ پنج ماهه بود. شیرین و تپل، قیافه بامزه ای پیدا کرده بود. بازی هایی که علی آقا با او می کرد را می فهمید. دیگر من و پدرم را می شناخت. علی آقا خیلی بچه دوست و عاشق بچه بود. در خانواده شان پسر زیاد داشتند و خواهر و دختر در خانواده شان کم بود؛ دوتا خواهر بیشتر نداشتند؛ برای همین فاطمه را خیلی دوست داشتند.
#ساره
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_نهم
افتاده بودیم به روال زندگی عادی. به زندگی معمولی و اداری علی آقا عادت کرده بودیم. حتی دکتر رفتن ها و مهمانی ها با هم بودیم.
او نسبت به فاطمه حساس بود. برای واکسیناسیون، آمپولی به دست کوچک فاطمه زدند، انگار دنیا روی سرش خراب شد. واقعا بیش تر از بچه درد کشید.
وقتی بچه کوچک را واکسن می زنند، تب می کند و بی قرار می شود. واکسن زدیم و بچه را آوردیم. علی آقا داشت دیوانه می شد. فاطمه بی قرار، بی حال و تب کرده روی دست هایش بود و نمی دانست باید چه کار کند.
گریه فاطمه قطع نمی شد. سر فاطمه را گذاشت روی دوشش و در حیاط خانه شروع کرد به قدم زدن. آن قدر پشت بچه زد که بالاخره آرام شد و خوابید.
صاحب خانه ما چند تا مرغ و خروس داشت؛ همین که بچه را گذاشت روی زمین، مرغ و خروس ها بی هوا شروع کردند به سروصدا. علی آقا از جا پرید و عصبانی لنگه کفشش را برداشت و دنبال مرغ و خروس ها کرد.
صاحب خانه علی آقا را دید و کمی هم ناراحت شد و بعد ها به روی من آورد و گفت: حالا حیوون خدا که عقل و شعور نداره، یک سروصدایی کرد، علی آقا چرا این طوری کرد، چرا کفش پرت کرد براشون؟
آمد توی اتاق، فاطمه بیدار شد و گریه می کرد. هنوز عصبانی بود: ای بابا! این چه وضعشه. من از این خونه می رم. ما آسایش نداریم.
حالا هی من می گفتم: بده، زشته، آروم تر. این حرف ها رو نزن. فاطمه را گذاشت روی پایش و دوباره خواباندش.
ابوعمار، فرمانده ی علی آقا رفته بود کردستان و با او تماس گرفت و گفت: من تازه آمدم، کلی کار داریم، باید به اینجا سروسامان بدیم. خودت را زودتر برسان.
#ساره
#قسمت_صد_و_شصتم
خوشحال بود از اینکه می رود جبهه، اما هنوز دل تنها گذاشتن بچه را نداشت. بالاخره روز خداحافظی رسید. جانانه خداحافظی کرد و رفت سپاه. پس از مدتی دوباره برگشت. دوباره فاطمه را بغل کرد و با او بازی کرد.
-الان می ری، دوباره میای؟
-نه، این دفعه دیگه واقعا می رم.
وقتی می دیدم دلتنگ بچه است، بیش تر ناراحت می شدم. دیگر نه دلم برای خودم می سوخت، نه برای فاطمه. به خاطر جنگ آن حس عمیق را چگونه می توانست نادیده بگیرد و دل بکند.
ایستاده بود توی اتاق و با فاطمه بازی می کرد. یک ساعت گذشت. گفت: من دیگه برم.
چیزی و قضیه ای که اصلا مهم نبود را وسط می کشید و حرف می زد و بعد فاطمه را بغل می کرد.
-نه دیگه برم.
باز می دیدم خودش را سرگرم بچه کرده. می دیدم این یک ساعت برایش غنیمت است. از این صحنه ها اگر چه دَم برنمی آوردم و حرفی نمی زدم، ولی خیلی برایم زجرآور بود. متوجه شده بود که من کاملا زیرنظرش دارم. می گفت: ناراحت می شی؟
-نه، برای چی ناراحت بشم؟!
خیلی برایش غصه می خوردم که یک ماه بعد از به دنیا آمدن بچه اش آمد و حالا ته دلش می خواهد بماند، ولی نمی تواند.
شعر طنز
😇😇😇😇😇😇😇😇😇
ای زن به تو از شوهرت اینگونه خطاب است:
ارزنده ترین زینت زن طبخ کباب است
هر چند که تعظیم به مخلوق روا نیست
تعظیم به شوهر بکنی، عین ثواب است
بد نیست که از غُر زدنت نیز بکاهی
مخصوصاً اگر شوهرت اعصاب خراب است
هر زن که نوازش نکند شوهر خود را
بدجور پس از مرگ گرفتار عذاب است
از شوهرش آن زن که اطاعت ننماید
از دوزخیانی است که در قیرِ مُذاب است
احسنت بر آن زن که همان اوّل صبحی
رَختش همگی شسته و بر روی طناب است
باید قفس از جنس طلا ساخت برایش
زن مثل قناری است ولی مرد عُقاب است
مرد است که اصل است چنان موج خروشان
زن وصل به اصل است، قشنگ است، حباب است
آرایش زن نیز خودش چیز عجیبی است
معلوم نشد چیست، لعاب است؟ نقاب است؟
حتّی نتوانست بفهمد قلم صُنع
زن چیست در این بین، سؤال است، جواب است!
البتّه مشخّص شده از مهریهاش که
از ثانیهی عقد سرش توی حساب است
مردان همه باید دو سه تا زن بستانند
مقصود از این کار هوس نیست، ثواب است
دلواپس شعرم همه ی عمر زنم گفت:
دلواپس نان باش که این خربزه آب است.
🤗🤗🤗🤗🤗
متاسفانه تا به این وقت از شاعر نگون بخت خبری در دست نیست و احتمالا" همان شبِ سرودن این شعر بطور نامشخصی ناپدید شده و از دار دنیا رفته است.🤣🤣🤣🤣
😀😀😀😀😀😀😀😀
#دعوت_به_نماز
💟 متغیرهای موقعیتی ، متغیرهای مؤثر در خواندن #نماز است که فرد را از بیرون تحت تاثیر قرار می دهد و او را به نماز خواندن را می خواند یا از آن بیزار می کند.
💟 برخی متغیرهای موقعیتی مربوط به خانه عبارتند از :
6⃣🌹 هنگام نماز، خانه معطر و خوشبو شود. (خوشبو کردن لباس و سجاده نماز در روایات سفارش شده است)
7⃣🍀 بیدار کردن فرزندان برای #نماز_صبح با ملایمت و خوش اخلاقی
8⃣🌹 زمان ناهار و شام را بعد از نماز اول وقت باشد.
9⃣🍀 والدین در ساعاتی که تلویزیون فیلم یا مسابقه جذاب دارد کودک و فرزند به #نماز وادار نکنند.
🔟🌹 وقتی کودک به تقلید از پدر یا مادر نماز می خواند او را ببوسند و پاداش دهند.
📚 #استاد_علینقیفقیهی ، شیوههای ترغیب و جذب به نماز، خلاصه ای از صفحه ۲۹۴ تا ۲۹۷.
------🌸🍃🌸-------
@namazmt مرکزتخصصینماز
------🌸🍃🌸-------
#نوجوان ❣
❣اصول کاربردی #ارتباط با نوجوان❣
🔻 اصل برخورد مثبت و مثبت فکر کردن در مواجهه با اشتباه نوجوان.
⛱نباید به گونهای رفتار کنید که احساس کند میخواهید او را قضاوت یا تنبیه نمایید، بلکه از کلمات و عبارات مثبت استفاده کنید و با تشویق کردن و بیان یکی از ویژگیهای مثبت فرزندتان، شروع کنید و سپس مطلب اصلی را بازگو کنید.
🔺مثلا به او بگویید: «از اینکه بچهای اهل درس دارم و اخلاق و رفتار خوبی دارد خوشحالم؛ اما اینکه استفاده از تبلت را مدیریت نمیکنی، من و پدرت را نگران کرده است.»
🔻 اصل پرهیز از تحمیل کردن
چیزی یا کسی را به نوجوانتان تحمیل نکنید. بدترین تحمیلی که به نوجوانها میشود، این است که از او میخواهیم مثل ما باشد یا میگوییم وقتی به سن شما بودیم آنگونه رفتار میکردیم، آنگونه لباس میپوشیدیم و...
🔹یادتان باشد دنیا تغییر کرده و بر اساس این تغییرات روحیات و نیازهای ما هم تغییر کرده است.
🔸باید به فرزندان اعتماد کرد و به آنها اجازه داد که به تدریج پس از کسب آگاهی لازم بتوانند تصمیمگیری در امور زندگی، تحصیلی و شغلی را تمرین کنند.
❣ آیا نوجوان سرکش نیاز به کنترل دارد؟
محدودکردن بدون قید و شرط و کنترل شدید جز آنکه نوجوان را افسرده یا سرکشتر کند بهره دیگری ندارد؛
برای تبدیل نوجوان سرکش به یک فرد خوب و سالم باید تا حدی به او استقلال و آزادی عمل داد و هر گاه والدین با نشانههای هشداردهندهای مواجه شدند میتوانند به خلوت نوجوان وارد شده و مشکل را رفع کنند.
این که انتظار داشته باشید نوجوان شما را از تمامی کارها و افکارش مطلع کند توقع نابهجایی است. البته باید بدانید او کجا میرود و چه میکند، اما لزومی به دانستن تمامی جزئیات ندارید.
در برخی مواقع نیاز به بزرگنمایی مسائل و مشکلات نوجوان نیست و نباید برای برخی رفتارهایش او را بازخواست کنید
۰۰۰۰═✧❁•🌺•❁✧═
✨محبت علی علیه السلام_۲✨
👆...آقا! گفتم این دخترک...هر که هست، باشد. کنیز است، خدمت کار است، به من چه؟ تو هم لازم نیست دلت به حالش بسوزد؟😠
مردم و دکان دارهای اطراف با سروصدای خرمافروش، جلوی مغازه اش جمع شدند. بیشتر مردم، آن آقای مهربان❤️ را می شناختند و با احترام به او نگاه می کردند. یک نفر از میان جمعیت جلو رفت و زیر گوش خرمافروش گفت: «صدایت را پایین بیار مرد! میدانی با چه کسی داری حرف می زنی؟ آیا او را می شناسی؟ این آقا، ✨امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.» با شنیدن نام علی، رنگ از صورت خرمافروش پرید😰 و دستپاچه شد. فوری عذرخواهی کرد🙏 و به دست و پای علی علیه السلام افتاد: «آقا ببخشیدا تو را نشناختم. خواهش می کنم رفتار بدم را به دل نگیر! از کار و خستگی زیاد نتوانستم خودم را کنترل کنم.» آن وقت صورت حضرت علی را بوسید😚 حضرت علی علیه السلام گفت: اگر رفتار و اخلاقت را عوض کنی، تو را می بخشم و از تو راضی می شوم👌 قول میدهم آقا! قول میدهم✋ از این به بعد، با مردم رفتار خوبی داشته باشم.
آن وقت خرمافروش با احترام خرماها را پس گرفت و پول دخترک💰را داد. مردم با خوشحالی☺️ یکی یکی جلو می رفتند و با✨حضرت علی علیه السلام حرف می زدند و سؤال می کردند. ✨حضرت على هم با خوشرویی به آنها جواب میداد. دخترک هنوز بین مردم ایستاده بود و آن آقای مهربان را تماشا می کرد. انگار از نگاه کردن به او سیر نمیشد! دوستی و محبت علی علیه السلام در دل کوچکش لانه کرده بود.💜🧡❤️
#پایان
🤲بحق امیرالمومنین علی علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🎀کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد عالی:
باید بر دهان آن زن زد که در جشنواره فجر دم از ازدواج سفید زد
🌺☘⚘🍀🌻🌷🌾🌲💐🌳🌹🌴
﷽
💠امام خامنهای:
انقلاب را اگر روایت نکنید دشمن روایت میکند
⚘جانم بصیرت
https://eitaa.com/joinchat/2843082800Ca86a5fb01b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن
🎞ماجراهای حمید: قسمت اول
🎮حمید قصهی نوجوانی است که در کنار درس و ورزش به بازیهای ویدئویی علاقه داره...
❣کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃
🍃
🔖درمان پف صبحگاهی در طب سنتی
♦️لطفا انتشار بدهید👌
🍃
🌸🍃
🆔 @golavishecom | گل آویشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 در آخرالزمان یکی از هدفهای اصلی شیطان، خانوادههاست.
صمیمیت را در خانواده بیشتر کنید. پیوندها را قویتر کنید. خانه و خانواده یکی از مقدسترین سنگرهایی است خداوند متعال آن را دوست دارد.
🔰
دعارجببِالْمَوْلُودَيْنِفِیرَجَبٍ۩حلواجی.mp3
1.6M
🌙 دعای هر روز ماه رجب ۩ شماره 7️⃣
❇️ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسأَلُكَ بِالمَولُودَينِ فِي رَجَب
🎙 با نوای اباذر حلواجی
لینک دسترسی به متن و ترجمه دعا👇
✅🔝 eitaa.com/ppt_doa/11111
64BitR📀2MB⏰Time=3:14
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
برایعضویت و دسترسی به صوت تمام ادعیه ومناجاتهادر«ایتا»از👇واردشوید
🌍 https://eitaa.com/joinchat/4293591059Cbf2d1beda7
#داستان
#ولادت_امام_علی_علیه_السلام
✨محبتِ علی علیه السلام_۱✨
دخترک، کنارِ خرمافروشی نشسته بود، سرش را میان دست هایش گرفته بود و داشت گریه😭 می کرد. مردی کنارش ایستاد. کمی به دخترک نگاه کرد:
چه شده؟ بگو تا کمکت کنم! دخترک سرش را بالا نگرفت و همین جور گریه می کرد. کمی گذشت. یک نفر دیگر متوجه دخترک شد. کنارش ایستاد: «چه شده؟ نکند گم شده ای!» باز دخترک سرش را بالا نگرفت و حرفی نزد. یک کم دیگر هم گذشت. دختر همچنان داشت گریه می کرد.😢 کسی از راه رسید. دلش به حال او سوخت. جلوتر رفت و به او نگاه کرد. دخترک متوجه او شد. این بار سرش را بالا گرفت. چشم های اشک آلودش را به او دوخت، مرد، چهره ی زیبا و مهربانی😊 داشت. مرد مهربان گفت: «چه شده دخترم؟ چرا گریه می کنی؟ دخترک اشک هایش را پاک کرد، دکانِ خرمافروشی را نشان داد و گفت: « این خرمافروش بداخلاق، خرما را قبول نکرد☹️ آخر من یک ساعت پیش از او خرما خریدم و رفتم خانه. اربابم خرماها را قبول نکرد و گفت: خوب نیست. برو پس بده و پولش را بگیر یا بگو عوضش کند و خرمای بهتری بدهد! ولی این خرمافروش دعوایم کرد و گفت: «جنسی را که فروختیم، پس نمی گیریم!»❌ آقای مهربان سبد خرما را از دست دختر گرفت. جلو رفت، به خرمافروش سلام کرد و گفت: «آقا! این دخترک، اختیاری از خودش ندارد خدمت کار کسی است. لطف کن این خرما را بردار و پولش را بده!» خرما فروش با خشم😡بر سر مردِ مهربان فریاد کشید: یعنی چه آقا؟ از جان من چه می خواهید؟ شما اصلا چه کاره اید که در کار مردم دخالت می کنید؟😳
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇
✳ چه زمانی کربلاها در تاریخ تکرار میشوند؟
🔻 در عصر روز هجدهم بهمن ماه سال ۵۷ در تهران حکومت نظامی اعلام شد. #امام به مردم فرمود به خیابانها بریزید. اگر امام در آن لحظه چنین تصمیمی نمیگرفت، امروز محمدرضا در این مملکت بر سر کار بود. یعنی اگر با حکومت نظامی ظاهر میشدند و مردم در خانههایشان میماندند، اول امام و ساکنان مدرسه رفاه و بعد اهالی بقیه مناطق را قتل عام و نابود میکردند. ۵۰۰ هزار نفر را در تهران میکشتند و قضیه تمام میشد. چنانکه در اندونزی یک میلیون نفر را کشتند و تمام شد؛ امروز هم آن آقا بر سر کار است و شخصیت خیلی هم آبرومند و محترمی است! آب هم از آب تکان نخورد! اما امام در لحظه لازم تصمیم لازم را گرفت.
🔸 اگر #خواص امری را تشخیص دادند، #بهموقع و بدون فوت وقت عمل کنند، تاریخ نجات پیدا میکند و دیگر #حسینبنعلی ها به #کربلا ها کشانده نمیشوند. اگر خواص بعد فهمیدند، دیر فهمیدند، فهمیدند اما با هم اختلاف کردند؛ کربلاها در تاریخ تکرار خواهد شد.
📌 بیانات #رهبر_انقلاب در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول الله ۱۳۷۵/۰۳/۲۰
📚 برگرفته از کتاب #جهاد_تبیین
📖 ص ۱۲۳
#⃣ #امامین_انقلاب