eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش شکلات خوری با لوازم ساده 🥞🍫✵┄
کردستان عراق یکشنبه را چهارشنبه سوری اعلام کرد.😉😂 ماشاالله به دلاور مردان ایرانی✌️
▪️جنایت آشکار مقامات سعودی در اعدام ۸۱ نفر که در میان آنها کودکانی از قطیف با تهمت تروریسم به خاطر مشارکت در تظاهرات وجود داشتند. آنها محاکمه نشدند و فقط حکم اعدام آنها توسط نظام آدمکش سعودی صادر شد. تصویر عبدالله الزاهر کودکی که در ۱۳ سالگی زندانی شده بود و امروز سرش.... گردید. @Fars_Plus
*الله اکبر💪*💪💪💪💪 دوازده موشک بالستیک موشک فاتح ١١٠ اربیل عراق ساختمان مشترک موساد و سیا و mi6 تبدیل به خاکستر شد در انتقام دو تن از شهدای مدافع حرم درست در ساعت ١:٢٠ به وقت دلتنگی ما برای سردار دلها شدت آسیب به قدری بالاست هنوز گزارش تلفات اون اعلام نشده زدیم خوب هم زدیم 😁 پایگاه آمریکایی ها رو هم زدیم با موشکهای قدیمی مون هم زدیم بدون هیچ ترسی هم میگیم آمریکا دیگه در هیچ جای جهان امنیت نداره اگر دیدید طی این چند روز آینده دو سه تا کشتی آمریکایی انگلیسی مصادره کردیم تعجب نکنید ما با دزدان دریایی به هیچ عنوان مذاکره نمی‌کنیم زدیم وسط مذاکره هم زدیم تا بفهمند میدان در خدمت دیپلماسی است و بالعکس یک جا رو هم نزدیم چند جا رو زدیم هنوز هم نفهمیدن از کجا خوردن از کرمانشاه هم نزدیم از تبریز زدیم😁 یاشاسین آذربایجان پایگاه آموزشی نیروهای موساد با تمام نیروهاش، پررررررر لحظه برخورد موشک‌ها/ساعت دقیقا ۱:۲۰ حاج امیرمون همینجا تصمیمش رو گرفت 🔰زیاد اهل حرف زدن نیست با زبان بدن به اسرائیل فهماند که انتقام خواهد گرفت شب هنوز تموم نشده تو سلیمانیه هم خبرهاییه پادگان آمریکایی ها هم پرررررر با هر چی دلمون بخواد میزنیم پهپاد و موشک و... 😁 آمریکا و اسرائیل و انگلیش پوشک لازم دوازده تا موشک رو بکنید چهارده تا دو تا دیگه اضافه کردیم به نیت چهارده معصوم 😁 کنسولگری آمریکا هم پرررر البته هدف اصلیمون ساختمانهای در حال ساخت کنارش بوده بایدن عین حسن روحانی هنوز خوابه بهش خبر ندادن الان پا میشه میگه من صبح یکشنبه خبر دار شدم زدن 😁 راستی یکشنبه ما جمعه اونا میشه دیگه نه😁 زدیم تموم شده تازه دستور رسیده به آمریکایی‌ها که تو آماده باش کامل باشن عموجون زدیم تموم شد برو بگیر بخواب 😁 این شبکه ٢۴ کردستانه که چند کیلومتر اون طرف تر از محل موشک بارانه ببین موجش چیکار کرده حالا خودتون فکر کنید محل اصابت در چه حاله کردستان عراق یکشنبه را چهارشنبه سوری اعلام کرد. 😂😂😂😂😂 رفقا برای سلامتی زیبا کلام و تاجزاده دعا کنید. فقط یواش خبرش رو بدید یهویی پس میفتن آخ که بگن یه کشتی آمریکایی یه موشک سرگردان خورده بهش چه حالی میده سامانه‌های پدافندی پاتریوت مستقر در اربیل که آمریکا خیلی بهشون مینازه یه موشک هم شلیک نکردن. تازه موشک فاتح ۱۱۰ که از موشک‌های خیلی قدیمیه ایرانه این بود گنبد آهنینتون؟؟؟ 💪🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷💪
فاطمه را گوشه ای خواباندم. کمک کردیم تا وسایل ماشین را خالی کنیم. با چند تا پارچه بزرگ و با میخ، پرده کشیدیم برای پنجره ها تا هواپیماهای عراقی ما را نبینند. چند تا کیف کوچک که داشتم را جلوی پنجره های کوچک گذاشتیم تا هم دید نداشته باشد و هم عراقی ها نیایند داخل خانه ما. علی آقا از لشکر شام آورد؛ همان غذایی که رزمنده ها می خوردند؛ یک سوپ که خیلی بی مزه بود، ولی بهتر از گرسنگی کشیدن بود. مقداری از آن سوپ بی مزه را خوردم. اگر خسته راه نبودم، چیزی درست می کردم. علی آقا و برادرش غذایی که نه نمک داشت و نه ترشی را با اشتها خوردند. فاطمه شروع کرد به گریه کردن. دنبال پستانکش گشتم، پیدا نکردم. وسایل را جا به جا کردم، به علی آقا هم گفتم، او هم شروع کرد به جستجو کردن، اما پیدا نشد که نشد. فاطمه نمی خوابید. لج کرده بود و یک لحظه ساکت نمی شد. عادت داشت به پستانک و بی پستانک اصلا نمی خوابید. با آن خستگی، این بچه بهانه گرفت و تا صبح ما را بیدار نگه داشت. علی آقا شروع کرد به توضیح دادن؛ این جا، همین پذیرایی، فقط برای ماست و اتاق ها برای خانواده دیگری است. آشپزخانه اول هم مشترک است، البته این آشپزخانه ای که از پذیرایی یک در دارد و باز می شود برای ماست. آن دوتا اتاق خواب برای خانواده های دیگر است.
آن جا دو در داشت که به هال باز می شد. هالش خیلی کوچک بود؛ به اندازه یک فرش نُه متری. آن طرف این هال و به قول معروف پذیرایی، دوتا اتاق خواب و یک حمام بود. گوشه همین پذیرایی وسایلمان را گذاشتیم. علی آقا کولر آن جا را روشن کرد و تازه هوای خنکی که به آن عادت نداشتیم و تا آن روز باد خنک کولر گازی را تجربه نکرده بودیم، به صورتمان خورد. برادرشوهرم خسته بود. تمام آن راه طولانی را رانندگی کرده بود. علی آقا گفت: داداش خسته است. بهتره همینجا زیر کولر بخوابه، آن طرف هم اتاق هست، اما گرمه. گفتم: اشکال نداره. فاطمه بی قراری می کرد، بهانه پستانک را گرفته بود و گریه می کرد؛ حتی نگذاشت برادرشوهرم راحت بخوابد. تکانش می دادیم، از خستگی خوابش می برد، می گذاشتیم روی زمین، اما دهانش را می جنباند و می دید که پستانک نیست، بیدار می شد و صدای گریه اش درمی آمد. دلمان برای داداش یارعلی می سوخت و می خواستیم از اتاق ببریمش بیرون یا در اتاق دیگری نگهش داریم، اما گرما آن قدر زیاد بود که نمی شد یک لحظه بیرون ماند. با صبوری، فاطمه را تا صبح نگه داشتیم. چند بار علی آقا رفت دنبال پستانکش توی ماشین و بیرون را گشت، اما پیدا نکرد. تا شهر اهواز هم خیلی فاصله بود و نمی شد به همین سادگی رفت و برگشت. صبح علی آقا رفت برایمان صبحانه آورد. هیچ وسیله ای نداشتیم به جز سماور و شش تا استکان و نعلبکی که آورده بودم. رفت و نان و پنیر از لشکر آورد و اولین صبحانه مان را در اهواز با هم خوردیم. برادرشوهرم گفت: من می رم لشکر یه سری بزنم. ببینم کسی با من برمی گرده بابل یا نه، تا تنهایی برنگردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزتـون مبارک جوونهای گروه😍 دعای پدر، در حق تون مستجاب! 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا