eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
973 دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
6.3هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
طرح قرآن کریم به نیت تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر (عج) @mahmoodreza_beizayi
شاه سلام علیک ☘ یا اباعبداللهــــ「♥️」ــــــ «اول صبح» پس از گفتن یک بسم الله... از دل و جان تو بگو «حسین اباعبدالله» ✋🏻 🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸
💠راهکارهای طلایی قرآن برای زندگی موفق💠 🍀جزء پانزدهم🍀 ✨در کارهایتان فقط از خدا کمک بگیرید (۲)اسراء ✨کثرت جمعیت ، از نعمت های الهی است (۶)اسراء ✨ثمره ی بدی ها و خوبی ها، فقط دامنگیر خودمان می شود (۷)اسراء ✨اگر توان کمک به نیازمند را نداری لا اقل با آنان با زبان نرم سخن بگو (۲۸)اسراء ✨در هنگام کمک کردن به نیازمند نه بخیل باش نه آنقدر گشاده دست باش (۲۹)اسراء ✨از ترس فقر، فرزندان خود را نکشید که خدا روزی آنها را می دهد (۳۱)اسراء ✨به عهد خود وفا کنید چون در قیامت، از آن سوال می شوید. (۳۴)اسراء ✨در خرید و فروش از پیمانه ی کامل استفاده کنید و با ترازوی درست بسنجید (۳۵)اسراء ✨به میزان توان روحی و جسمی خود اعمال را انجام دهید و به خود تحمیل نکنید (۸۴)اسراء ✨نماز صبح را برپا دار چون همواره فرشتگان حضور دارند و نماز شب را اقامه کن که مقام والایی دارد ( ۷۸-۷۹)اسراء ✨ در مورد چیزی که آگاهی نداری سخن نگو که گوش و چشم و قلب تو مورد سوال قرار می گیرند. (۳۵) اسراء ✨برای انجام کارها ان شاء الله بگویید.(۶۹)کهف
🌸بسم رب عشق🌸 إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙 ☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
🌸زیارت ائمه در روزچهارشنبه🌸 السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْ لِيَاءَاللّٰهِ💐، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللّٰهِ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ☘، السَّلامُ عَلَيْكُمْ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللّٰهَ مُخْلِصِينَ،🎊 وَجَاهَدْتُمْ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّىٰ أَتاكُمُ الْيَقِينُ، فَلَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَجْمَعِينَ، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبا إِبْراهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ🌺، يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، يَا مَوْلاىَ يَا أبا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ❄️، أَنَا مَوْلىً لَكُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ، مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِى يَوْمِكُمْ هٰذَا وَهُوَ يَوْمُ الْأَرْبَعاءِ، وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ،🌼 فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ🍃🌈 🌸『@mahmoodreza_beizayi
🌸ذکر روز چهارشنبه🌸 🍃صد مرتبه🍃 ✨🌙یا حی یاقیوم 🌙✨ 🌸『@mahmoodreza_beizayi
🌹توصیه به خواندن دعای مجیر در ایّام البیض، سیزدهم چهاردهم و پانزدهم ماه مبارک رمضان *💫دعای مجیر، دعایی است که شأن رفیع و جایگاه بزرگی دارد. این دعا از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل شده است، بدینگونه که وقتی ایشان در مقام ابراهیم مشغول خواندن نماز بودند، جبرئیل بر ایشان نازل می شود و این دعا را می آورد. هرکس این دعا را در ایام البیض ماه رمضان بخواند، گناهانش آمرزیده می شود، هرچند به تعداد قطرات باران، به تعداد برگ درختان و به تعداد ریگ بیابان باشد* . 📕 مصباح کفعمی, ص268
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا فراوان ظهور مولا امام زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب: عجب آزمایشگاهیه😍 ایول به خودم با این حسن انتخابم 😌 رفتم به سمت مسئول اینجا _ببخشید از می میتونین بیایم؟ چون همه چی تکمیله +همین الان _خیلی خوبه +اینجا مطعلق به خودتونه کسی هم کاری بهتون نداره _تشکر از فردا صبح میایم و شروع به کار می‌کنیم 😃 باید به بی بی میگفتم تا زمان کشف فرمول سرم خیلی شلوغه و شاید نتونم بهش سر بزنم رفتم سمت خونه بی بی جون _بی بی +جان بی بی😍 _بی بی میگم که... من بخاطر کارم چند وقت خیلی درگیرم اگه نتونستم بیام ببخشید🙏🏻 +این چه حرفیه دخترم برو با خیال راحت به کارات برس 😉 _فدات بشم ❤️ +فدای حسین بشی با بی بی خداحافظی کردم رفتن خونه چقدر خونه بدون محمدحسین ساکته😕 رفتم دوش گرفتم و رفتم توی اتاق که مامان روی تختم نشسته بود _سلام به ماه آسمون من 😍 +سلام دختر مامان😇 _راه گم کردین 😅 +برات قهوه آوردم باهات کار داشتم رفتم توی صندلی روبه روی مامان نشستم _جونم بگو +زینب جان من نگرانتم 😓یه دلشوره عجیبی افتاده به جونم _لعنت بفرست بر شیطان، آخه اول کاری که هنوز هیچی نشده چرا الکی نگرانی فدات بشم پوستت چروک میشه هاا😂 +زینب نکنه یک روزی دیگه اینقدر پرانرژی نباشی 😢 _مامان من خودمو میشناسم من همیشه ی خدا همینم 😂هیچ وقتم تغییر نمیکنم مطمئن باش 😉 +به بابات رفتی دیگه... بابات یه آدم شر و شیطونی بود😂 _من فدای هردوتون بشم 😂😂 مامان رفت که غذاهاش داشت میسوخت 😂🤦‍♀ توی گروه سه تایی مون نوشتم {سلام به دیوونه های خودم، فردا صبح راس ساعت 6باید توی آزمایشگاه باشین گفته باشم آدرسم براتون میفرستم فردا صبح اولین روز کاری مونه باید از همین فردا شروع کنیم به ساخت فرمول دیگه حرفی نداره یازهرا} آسیه نوشت :ایول من ساعت 4 میرم غصه نداره که.. 😅 فاطمه:محمدحسین اون ساعت خوابه من با کی بیام 😐 زینب :خوابالو کردیش؟ خودم میام دنبالت آسیه:نه نه من میرم دنبالش چون کارشم دارم 😁 زینب :من آخر نفهمیدم شما دوتا دور از چشم من چیکار میکنین🤨 هر دوشون خندیدن و گفتم وقت ندارم و آفلاین شدم😁 🌸〰فردا صبح〰🌸 سه تایی رفتیم آزمایشگاه و شروع کردیم به کار سرمون خیلی شلوغ بود الان دو هفته از کارمون میگذره که یکم موفق شدیم در زمینه ی ساخت فرمول توی این دوهفته از ساعت 6 صبح تا 20 شب آزمایشگاه بودیم فقط آسیه زودتر میرفت که حالش بد میشد ماهم روزایی که کار کمتر داشتیم ساعت 16 میرفتیم خونه یکم استراحت میکردیم بعدش دوباره میومدیم واقعا خسته بودم ولی به کشف فرمول می ارزه😍 🌸〰پنج ماه بعد〰🌸 محسن: توی این پنج ماه حتی یکبارم زینب خانم رو ندیده بودم نمیدونم کی قراره بوداین کار تموم بشه حاجی گفت تا وقتی زینب خانم کارش تموم نشه نمیتونم برم خاستگاری تصمیم گرفتم برم مشهد چند روز... 😍 آماده رفتن میشدم و ساک هامو بستم انداختمشون توی صندوق ماشین و با یه بسم الله و آیة الکرسی راه افتادم 〰〰〰〰〰🌸 بعد از چند ساعت رانندگی خسته و کوفته رسیدم مشهد.. 😍❤️ یه هتل تقریبا نزدیک به حرم رزرو کردم و بعد از بردن وسایل توی هتل پریدم توی حمام که دوش بگیرم💦 بعد از حمام درجا افتادم رو تخت و خوابم برد 😴 ساعت نزدیکای 4 صبح بود که با زنگ گوشیم بیدار شدم کی بود این ساعت؟ محمدحسین بود😳نکنه کاری شده😱 سریع گوشی رو جواب دادم _الو سلام چی شده😱 +سلام داش محسن، شرمنده داداش فکرکردم واسه نماز بیدار شدی برای همین زنگ زدم _راست میگی خسته بودم اصلا یادم رفت +خاله جون گفت مشهدی آره? _آره یکی دو روز اومدم مشهد یکم حال و هوام عوض بشه 😉 +داداش میخواستم بگم کار خانما داره جواب میده اونجا پیش امام رضا تا میتونی براشون دعا کن _چشم اتفاقا چند ساعت دیگه میخوام برم حرم چشم حتما دعا میکنم +قربانت، داداش کاری نداری من باید برم _نه سلامت باشی یاعلی تاکسی گرفتمو یک راست رفتم حرم بعد کلی زیارت و دعا برای موفقیت خانما و... رفتم سمت سقاخانه که آب بخورم که همونکه لیوان رو بردم سمت لبم گوشیم زنگ خورد _الو سلام داداش +سلامممممم محسن بگو چیشدههه😍 _برادر گوشم کر شد چرا عربده میزنی بگو چی شده 😂 +کارشون تمام شد 😍😍 _ دروغ نگووو😍🤩 +جان خودم که همین الان فاطمه زنگ زد گفت تموم شده و خیلی ام موفقیت آمیز بوده _الحمدالله، خداروشکر من برم نماز شکر بخونم +داداش ایول بهت که دعا کردی من فعلا برم به سیده زنگ بزنم یاعلی خوش به حال محمدحسین که چه راحت برای سیده زنگ میزنه 😔 اما من الان نزدیک 7ماهه دارم خون دل میخورم همینجا از امام رضا میخوام یا کاری کنه بهش برسم یا فکرو علاقشون از دلم بیرون کنه🖤🥀 اما کمی امید داشتم چون حاج آقا گفته بود وقتی کارش تمام بشه میتونیم بریم خاستگاری ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب : خدااااایاااا باورم نمیشه😍😭 بالاخره بعد از 8 ماه تلاش تونستیم بدستش بیاریم 😍🤓 یه فرمول که با استفاده درست ازش میشه دنیا رو آباد کرد 😄و با استفاده غلطش هم میشه دنیا رو به راحتی نابود کرد 😕 این فرمول اگه دست کسی بیوفته میتونه دنیا رو نابود کنه جوری که دیگه درست نشه پس این خیلی فرمول مهمیه به ما خیلی قبلا گفته بودن که چیزی راجب کارایی های این فرمول نگیم من و فاطمه و آسیه انگار رو ابرا بودیم از بس خوش حال بودیم چه شب هایی که حتی برای خواب نرفتیم خونه🥀 الان دیگه میتونم یک دل سیر بخوابم 😍 〰〰〰🍃 🌸یک ماه بعد 🌸 کارمون توی آزمایشگاه تموم شد آسیه و فاطمه با ماشین علیرضا رفتن اما من موندم که یکم کار داشتم بعد از یک ساعت کار منم تمام شد جای پارک نبود مجبور شدم ماشینم رو دو کوچه پایین تر پارک کنم کوچه های خلوتی بود چون بخاطر مهم بودن کارمون مجبور شدم در یک منطقه خلوت آزمایشگاه داشته باشیم داشتم پیاده میرفتم سمت ماشینم که یک تاکسی سرعتش رو کم کرد یه مرد جوون بود تقریبا _خانم تاکسی نمیخواید؟ تاکسی؟ این محله؟ اصلا امکان نداره +نه ممنون به راهم ادامه دادم اون ماشینه همونجا وایستاده بود خیلی مشکوک بود توی فکر بودم که یکی از پشت سر گفت _خانم دکتر ببخشید همونکه صورتمو برگردوندم یه چیزی بشدت خورد توی سرم و همه جا سیاه شد دیگه چیزی نفهمیدم.... 🥀🖤 〰〰❤️ محمدحسین : یا صاحب الزمان 😰 فاطمه یعنی چی نمیدونی کجاست😥 _محمدحسین دویست هزار بار برات توضیح دادم زینب کار داشت نیومد گفت خودش بعدا میاد الانم ازش خبری نیست _ الو امیرعلی 😓 +سلام حاج ممد حسین جونم چی شده _داداش خواهش میکنم کمکم کن 😥 +چیشده😱 _داداش سیده نیست از صبحه گوشیشو جواب نمیده از در آزمایشگاه که اومده بیرون دیگه خبری ازش نیست داداش دارم دق میکنم یه کاری کن +یا خدا نکنه.... _ آره منم همینو گفتم شاید بخاطر اون فرمول لعنتی.... +زبونتو گاز بگیر، نفوذ بد نزن 😡 من با بچه ها حرف میزنم ببینم چه میشه کرد _ممنونتم یاعلی یا صاحب الزمان خواهرمو می‌سپارم دست خودت 😥 ساعت 10 قرار بود زینب بیاد الان ساعت 3بعد از ظهره مامانم که از اون موقع فقط داره گریه میکنه و میگفت من بهش گفتم به دلم بد افتاده گفت چیزی نیست الکی نگرانی فاطمه و آسیه هم با حال خراب مامانو دلداری میدادن آرامش بابا برام خیلی عجیب بود نشسته بود و با آرامش داشت با تسبیح ذکر میگفت در حالی که یکی یدونه اش معلوم نیست کجاست و حالش چطوره هممون حالمون بد بود ساعت 6 عصر شده و هنوز خبری ازش نیست هنوز خوبه برادرام اینجان وگرنه که قلبم از استرس ایست می‌کرد امیرعلی، فرهاد، مصطفی، محسن، علیرضا نمیدونم چرا محسن اینقدر حالش بده؟! چه لزومی داره اینقدر حالش بد باشه🤨 محمدحسین ساکت شو بابا توی همین موقعیتم به همچین چیزا فکر میکنی؟ محسن و مصطفی و فرهاد رفتن به خیابونا و پزشکی قانونی و... سر بزنن پزشک قانونی؟! _محسن😡 +جانم داداش😰 _حق نداری بری پزشکی قانونی خواهر من چیزیش نشده که بخوایم اونجاها دنبالش بگیریم فهمیدی 😡 +اما داداش... _همین که گفتم +به روی چشمم یاعلی محسن تنها رفت چون بعدش جایی کار داشت اما فرهاد و مصطفی باهم رفتن ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب : یواش یواش چشمامو باز کردم اخخخخخ😖 سرم چقدر درد میکنه 😢 یا صاحب الزمان اینجا کجاست یه سالن تقریبا بزرگ بود شب بود بنظرم چون از شیشه ها که بیرون دیده می‌شد تاریک بود میخواستم از جام بلند بشم نهههه😱 دست و پاهام به یک صندلی چوبی بسته است یاخدا منو چرا آوردن اینجا دیدم فایده نداره داد زدم کسی اینجا نیست؟! یه صدایی از پشت سرم. اومد _به به خانم دکتر چه عجب بیدار شدین😏 سرمو برگردوندم یه مرد 30، 35 ساله بود با یه تیپ کاملا سیاه ترسیدم بودم ولی سعی داشتم نفهمه و فکر کنم چهره ام خیلی آرومه +از من چی میخواین _نه دیگه خیلی داری تند میری خوشکله 😏 حالا حالا ها باهات کار دارم +تو غلط میکنی، بگو چی میخوای از جون من 😡 _چقدرم عصبی😂، جوجه اگه هر کاری بگم انجام بدی کاری به کارت ندارم +دهنتو ببند😡، من هیچ کاری برای تونمیکنم فهمیدی؟ +کاری نکن عصبی بشم😏😠 _گفتم ببند دهنتو 😡 یهو دستشو آورد بالا و با شدت زد تو صورتم که با کله افتادم روی زمین اخ 😣 +دفعه‌ی بعدی اینقدر مهربانانه باهات رفتار نمیکنم یقه مو گرفت و صندلی رو به حالت اولش برگردوند حس میکردم گوشه لبم خیلی درد میکنه +عه عه خوشکله ببین عصبیم میکنی، نگا لبت خونی شده _خفه شو 😠 دستشو داشت می‌آورد نزدیک صورتم که داد زدم _به من دست نزن🤬😡 +باشه وحشی جان 😏 _وحشی خودتی مردیکه باز دستشو آورد بالا که صورتم از ترس جمع شد که با صدای خنده اش چشمامو باز کردم +میبینی ازم می‌ترسی؟ 😏😒 آره میترسیدم ولی نباید نقطه ضعف نشون میدادم قوی باش زینب کاری نمیشه اینا هیچ کاری نمیتونن بکنن _چی میخوای ازم؟ +چه عجب سر عقل اومدی خانم _ دهنتو ببند یک کلمه ی اینجوریه دیگه بگی حتی یک کلمه حرف نمیزنم +نگا الان تو در معنای واقعی حتی نمیتونی تکون بخوری پس منو تهدید نکن، دلم میخواد هرچی دلمم بخواد میگم، جوجو 😏خب دیدی گفتم بدتر از اینم میتونم بگم خب چیکار میخوای بکنی؟ _ساااکت😡 +خانم خوشکله جوووون نگا کن من هرچی دلم بخواد میگم تو خودتو بکشی ام من هر جور دلم بخواد حرف میزنم تازه اینم بهت بگم که وقتی عصبی میشی خوشکل تر میشی _خیلی کثافتی😡 بگو چی میخوای از جون من 😠 _فرمول، اون فرمولی که ساختی، فرمولو بهم بده کاری بهت ندارم دروغ میگفت امکان نداره من از اینجا زنده برم بیرون. چون من صورتشونو دیدم، اگه زرنگ باشن که هستن عمرا من از اینجا زنده برم بیرون، اصلا زینب دلت راضی میشه بگی؟ وقتی با اون فرمول میتونه دنیارو نابود کنه، نگی و بکشنت بهتر از اونکه بگی و بمیری _نمیگم +بگو😠 _عمرا بگم +اون روی سگ منو بالا نیار که بد میبینی _نکنه الان فرشته ای 😏 یک کلام بهت میگم حرفمم عوض نمیشه منو بکشی هم عمرا اون فرمولو بهت بگم و اینم بدون جز من هیچ کس دیگه ای این فرمولو نداره 😏پس هیچ شانسی نداری خودتو خسته نکن برو پیش ننه جونت 😏 +خودت خواستی 😡 _ آره خودم خواستم 😝 با دستش به پشت سرم اشاره کرد صورتمو که برگردوندم دیدم نزدیک 15 تا مرد هیکلی دارن میان جلو هر کدومم یه چیزی داره😰 یکی چاقو، یکی قمه، یکی چوب خب خدا رحمتم کنه اینا منو میکشن کارم تمومه😁 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
*❤️مدیر کانال روزت مبارک❤️* امروز روز مدیران دنیای مجازیه برای مدیران هر گروهی ک ه دارید بفرستید تا لبشون خندون بشه ودلشون پر از محبت و از زحماتشون تشکر کنید مدیر ممنون که مارو دور هم جمع کردید، ممنون برای حضور گرمتون 🌹🌹🌹 روزت مبارک مدیر🌹🌹🌹😘😘😘🎈🎈🎈
شب ها🌝 دَرِ خانه خدا را بكوب! ✊🏻 تنها جايى است كه "ساعت كار"ى ندارد🕖 و ورود براى عموم آزاد است! 🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا ظهور مولا امام زمان
دعای سحر