eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
440 دنبال‌کننده
662 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
شکست، بدجایی هم شکست، بد جوری هم شکست! چرخ کالسکه ی نو آلبالویی رنگ بچه ها، که اجازه بدهید یک چرتکه بیاندازم، به عبارتی از لحاظ مطلوبیت در آن زمان و مکان، برابری می کرد با پرادوی دو در متالیک مشکی هشت سیلندر تمام اتوماتیک صفر! از بهترین خانه و مامن دنیا، خانه ی پدری در نجف، راه افتادیم ، کالسکه را در مسیر انداخته بودیم، کتانی های تازه نفس، قدم های پرقدرت و جان دار، شور و شوق اول مسیر... آسمان شده بود یک معجزه ی تمام عیار نیلی و سرخ و آبی. وادی السلام با شکوه را پشت سر گذاشته بودیم و رسیده بودیم به اولین خانه های ویلایی مسیر‌ که آغوش شان مهمان ها را می خواند. تق! شکست، بدجایی هم شکست بدجوری هم شکست! چرخ خوش رکاب آلبالویی رنگ جا خوش کرد در یک چاله ی کوچک خاکی! شدم ماهرترین جراح دنیا و خواستم با آرامش بیمار را نجات دهم اما متاسفانه جراحی موفقیت آمیز نبود و کالسکه با ۳ چرخ از اتاق عمل خارج شد! این، برای من محاسبه گر، یعنی به هم ریختن تمام معادلات! پریدم روی ctrl , shift و شدم ابر بهار!حالا نبار و کی ببار. قاب خوش نمکی بود: بچه ها که خدا خواسته می دوند سمت تلی از خاک و شروع به خاک بازی می کنند ، همسر که استکان کمر باریک و نعلبکی به دست، شای عراقی می نوشد در این بلبشو و با آرامش از دیدن مردم عاشق لذت می برد و معتقد است برای کارهای بزرگ و کوچک اول باید حتما چای نوشید و بعد چاره اندیشید، و من که از کوله ام دستمال کاغذی بیرون می کشم و اشک هایم را پاک میکنم! یک زن و شوهر جوان ایرانی از کنارمان عبور می کنند و نیم نگاهی می اندازند. ذوق اول مسیر، در چشم هایشان پیداست، میدانم دوست دارند بروند و اول شب در موکب های خنک با پتوهای ببر و پلنگی تر و تمیز، استراحت کنند و خورشید نیامده، دوباره بیاندازند در دل جاده. چند قدمی جلو می روند و انگار دلشان نیاید، بر می گردند. مرد جوان دستی بر انبوه موهای جوگندمی می برد، تسبیح دانه فیروزه ای که چند دور در مچ دستش پیچیده را کمی جا به جا می کند، نگاه آرامی به ما می اندازد و می گوید: ای ای ای! راسته که سلاح خانوما گریه س! برای کالسکه گریه می کنین؟ این که کاری نداره! و می رود داخل یکی از خانه ها، انگار که خانه ی خودش است و می داند باید برود از فلان کابینت بهمان ابزار را بردارد و برگردد! خانوم گره ی روسری اش را محکم می کند، حلقه ی دو رج نگین دارش را در دست می چرخاند و می گوید: درست میشه نگران نباشین آقامحسن من کار براش نشد نداره! همزمان می رود و برایمان از کمی جلوتر یک پارچ پلاستیکی لبالب از شربت گلاب زعفران و تخم شربتی می آورد! انگار که خانه ی خودش است! آقا محسن کمی سیم مفتول به دست، همزمان دو مرد دشداشه پوش عراقی را هم با خودش آورده، همگی به کمک می آیند. ابر بهار دیگر نمی بارد و جای خودش را به آفتاب گرم و ملس بهاری داده است. مفتول را از چرخ کالسکه رد می کنند و چرخ را می اندازند سرجایش، و انگار با نخ و سوزن کار کنند، یک گره ی کور هم اندازند ته سیم مفتول! همسر، کمی از سیم مفتول را می دهد دستم و می گوید: بذارش تو کوله ی پرماجرا ، لازم میشه! مرد عراقی از خانه اش شلنگ آب را می کشد تا بهشت خاک بازی بچه ها، خم می شود و دست های بچه ها را با محبت تمام می شوید، پارچ شربت را پس می دهیم. به سرکردگی آقا محسن، دوباره کالسکه را در جاده ی خاکی می اندازیم و به راه می افتیم. در دلم هزار هزار پروانه می رقصد، به ذوق قدم زدن در مشایه، به ذوق مردم نازنین سرزمینم، که هر کجا باشم دلم گرم گرم است، به ذوق زیارت اربعین خواندن روبروی حرم، خسته و تشنه و سراپا خاکی، اشک راه خودش را پیدا می کند، سلام همه ی زندگیم، سلام امام حسین من. ✍ سعیده باغستانی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| اربعین یک نعمت بزرگ تاریخی برای ایجاد روحیه جهادی و تداوم در خدمت به مردم است. 💚 __________ 🏴 @khedmat_arbaeeni 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
به‌نام‌او علامه جعفری: کشتی امام حسین(علیه‌السلام) از دریایی می‌گذرد که از اشک‌های دوستان امام حسین(علیه‌السلام) پر می‌شود. اين جمله را در یک هیات خانگی شنیدم. وقتی خانم سخنران می‌گفت خودش هم اشک می‌ریخت. لحظاتی به خود آمدم، چه دریایی است دریای حسين(عليه السلام) که هیچ وقت خشک نمی‌شود. خدایا ما را به سیل خروشان اربعین برسان 🖊فاطمه میری طایفه فرد @del_gooye 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
طبق برنامه، سفرمان شش روزه است. من هم نشسته ام و دو سری بسته ی شش تایی آماده می کنم. هر روز یک بسته، برای هر یک از پسرهایم، یک خوراکی ریز، وسایل یک کاردستی، یک کاربرگ، مداد رنگی های مینیاتوری، برچسب و بادکنک و خلاصه هر چیزی که فکر می کنم می تواند بچه ها را خوشحال کند، می گذارم توی زیپ کیپ، قرار است هر روز وقتی بچه ها خسته و بی حوصله می شوند یا بد قلقی می کنند با این بسته ها سرگرم شوند. یادم می آید پارسال بیشتر مسیر را دوتایی روی تخت روانشان خواب بودند و وقتی خسته می رسیدیم موکب و میخواستیم استراحت کنیم بازی شان می گرفت. من هم بسته ی روزشان را می دادم و همان جا سرم را می گذاشتم زمین و بچه ها می‌نشستند به بازی، دلم میخواهد این سفر با همه ی سختی هایش یک جای قشنگ و نورانی توی ذهنشان ثبت شود. من بشوم خادم صبور و مهربانی که مادر بودن را اینجا با ابعادی جدید تجربه می کند. 🖊آسیه نیک صفات ٠۱ 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
من و بابا و مامان آمدیم. باباجون و مامان جون هم هستند. وقتی فهمیدم میخواهند بیایند کربلا گریه کردم. گفتم من رو هم ببرید. من عاشق امام حسینم. توی راه خیلی به امام حسین (ع) فکر می کنم. به اون موقع که شهیدشان کردند و ما آنجا نبودیم. بچه هایشان را داشتند می زدند توی این راه و می بردند، ولی ما را نمی زنند. همین طوری دارند می برند، باز هم پاهایمان درد می گیرد.برای همین پاهایمان که درد می گیرد به بابا و مامان چیزی نمی گویم. وقتی به بچه های امام فکر می کنم خستگی اذیتم نمی کند. برسم کربلا به امام حسین میگم: ان شاء الله هر ساله من را بطلب، هر سال من را بطلب بعد هر کس مریض است مریضی اش را خوب کن و توی درس ها کمکم کن. 🖊فاطمه آجرلو_ده ساله_قم 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
🖊شما هم روایت کنید زینب .... روایت شما را با نام خودتان منتشر می‌کنیم. مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله: شماره 09939287459 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
33.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی رویش: https://eitaa.com/tammoly سرود در هیئت دهه‌ نودی‌ها👇 مع الحسین، من الازل الی الابد مع الحسین، من المهدی الی لحد با یک سلام ساده همه چی شروع شد دل و زدم به جاده همه چی شروع شد کنار خونواده همه چی شروع شد از سفر پیاده همه چی شروع شد قربونت بشم من اصلا اینجام تا گریُونت بشم دارم این راه میام مهمونت بشم یکی از ارتش 20 میلیونت بشم همه جا یار تو هستم حسین تو غم‌ها و تو همه شادی‌ها اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادی‌ها نمیزاریم بشه خالی حسین جای آرمان علی‌وردی‌ها ما دهه نودی‌ها هم میایم جای آرشام و علی لندی‌ها همه جا یار تو هستم حسین تو غم‌ها و تو همه شادی‌ها اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادی‌ها عشقت دنیام عوض کرد مدرسه تو همه دَرسام عوض کرد یه اربعین هم قدم رقیه بودم یه یا حسین گفت و الفبام عوض کرد یار تو هستم تا قیامت پای کار تو هستم ابومهدی و سردار تو هستم یار تو هستم همه جا یار تو هستم حسین تو غم‌ها و تو همه شادی‌ها اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادی‌ها ............ من اومدم خدمت کنم کربلا رو واسه تو هیأت کنم تو فراخوان حسین شرکت کنم از قشنگی‌های این سفر با جامونده‌ها صحبت کنم مثلا جابر باشم اگه کورم باشم زائر میشم تو سپاه آخرالزمانی تو حاضر میشم مثلا قاسم میشم نوجوونم ولی خوب لازم میشم دوباره امسالم با اذن تو عازم میشم. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
مرز فرصت خوبی بود تا فرصت تامل را به خودمان بدهیم چقدر نظم و رعایت قانون زیباست .... سرگردانی وتلاطم وشلوغی ذهنت را خسته می‌کند به دنبال نقطه‌ای می‌گردی تا قدری آرامش را میان خودت و دیگران قسمت کنی اما انگار هر کسی خود به تنهایی به دنبال باز کردن گره‌های کور این طناب است .... بوق‌های پی در پی وسبقت‌های نابه جا تو را ناخودآگاه به سمتی می‌برد که دایم اسم خودش را زمزمه کنی وخودت را به خودش متصل کنی که بی‌نهایت خواسته‌های من است ... چقدر زندگی جمعی هماهنگ، نظم‌ را با خود به ارمغان می‌آورد .... وتو‌ در جاده‌ای به وسعت بی‌نهایت قدم می‌گذاری ... قدم‌هایت را کوتاه کن و با طمانینه گام‌هایت را بر روی زمین بفشار. اینجا همان جایی است که گریه‌ای بی صدا روی زمین ریخته‌است ... عمه که باشی خوب می فهمی زینب به کودکان آموخته بود که محکم روزگار را به زمین بکوبند مبادا دشمن از گریه‌های بی‌امان‌شان جرات تازیدن را به خود بدهد. جاده را تا انتها می‌شمارم انگار ادامه دارد، به وسعت همان گریه‌های پر از سکوت محکم ... اقتدار درس اول کلاس عمه جان بود. بنویس عزت، بخوان حسین ..... لبیک یا حسین عمود 535 🖊زهرا رضی زاده 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
یک خانم با ۵ تا بچه کوچک زیر ۸ سال از پرواز جامانده است ... همه بسیج شده اند برایش بلیط جور کنند ... یکی به دیگری می گفت «بچه هاش خیلی کوچیکن میفهمی ...!» همه راه باز کردند گیت حفاظت،گیت سپاه، گیت گذرنامه ... هرکسی یک گوشه وسایلش را می گیرد ... هرکسی می بیندش یک کمکی می کند ... کالسکه اش را هل می دهند. کودک سه ساله همراهش دارد ... سوار شد الحمدلله، با عزت و احترام اتوبوس حامل مسافران از فرودگاه تا پای هواپیما که می خواست حرکت کند. یکی از بچه ها خون دماغ شد زیاد سرپا ایستاده بود . به هواپیما که رسیدیم صف پلکان طولانی بود و کودک همچنان خون از بینی اش می آمد اتوبوس توقف کرد خلاف قانون تا دختر بچگان زیر آفتاب نایستند ... از پله ها بالا رفتیم سوار شدیم با آرامش و خیال راحت بچه ها درآغوش مادر آرام گرفتند آخر پدر در کربلا منتظر است ... 🖊 خانم زرآبادی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab