7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| #نمونه_روایت
اربعین یک نعمت بزرگ تاریخی برای ایجاد
روحیه جهادی و تداوم در خدمت به مردم است.
#خدمت_اربعینی
#خادمیش_افتخاره 💚
#قیام_دهه_هشتادی_ها
__________
🏴 @khedmat_arbaeeni
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_چهارم
بهناماو
علامه جعفری: کشتی امام حسین(علیهالسلام) از دریایی میگذرد که از اشکهای دوستان امام حسین(علیهالسلام) پر میشود.
اين جمله را در یک هیات خانگی شنیدم.
وقتی خانم سخنران میگفت خودش هم اشک میریخت.
لحظاتی به خود آمدم، چه دریایی است دریای حسين(عليه السلام) که هیچ وقت خشک نمیشود.
خدایا ما را به سیل خروشان اربعین برسان
🖊فاطمه میری طایفه فرد
@del_gooye
#برای_زینب
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
May 11
May 11
May 11
#روایت_پنجم
طبق برنامه، سفرمان شش روزه است. من هم نشسته ام و دو سری بسته ی شش تایی آماده می کنم. هر روز یک بسته، برای هر یک از پسرهایم، یک خوراکی ریز، وسایل یک کاردستی، یک کاربرگ، مداد رنگی های مینیاتوری، برچسب و بادکنک و خلاصه هر چیزی که فکر می کنم می تواند بچه ها را خوشحال کند، می گذارم توی زیپ کیپ، قرار است هر روز وقتی بچه ها خسته و بی حوصله می شوند یا بد قلقی می کنند با این بسته ها سرگرم شوند.
یادم می آید پارسال بیشتر مسیر را دوتایی روی تخت روانشان خواب بودند و وقتی خسته می رسیدیم موکب و میخواستیم استراحت کنیم بازی شان می گرفت.
من هم بسته ی روزشان را می دادم و همان جا سرم را می گذاشتم زمین و بچه ها مینشستند به بازی، دلم میخواهد این سفر با همه ی سختی هایش یک جای قشنگ و نورانی توی ذهنشان ثبت شود.
من بشوم خادم صبور و مهربانی که مادر بودن را اینجا با ابعادی جدید تجربه می کند.
🖊آسیه نیک صفات
#اربعین_نوشت_۱۴٠۱
#برای_زینب
#رحیل
#اربعین_مادر_کودک
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_ششم
من و بابا و مامان آمدیم. باباجون و مامان جون هم هستند. وقتی فهمیدم میخواهند بیایند کربلا گریه کردم. گفتم من رو هم ببرید. من عاشق امام حسینم. توی راه خیلی به امام حسین (ع) فکر می کنم. به اون موقع که شهیدشان کردند و ما آنجا نبودیم.
بچه هایشان را داشتند می زدند توی این راه و می بردند، ولی ما را نمی زنند. همین طوری دارند می برند، باز هم پاهایمان درد می گیرد.برای همین پاهایمان که درد می گیرد به بابا و مامان چیزی نمی گویم. وقتی به بچه های امام فکر می کنم خستگی اذیتم نمی کند.
برسم کربلا به امام حسین میگم: ان شاء الله هر ساله من را بطلب، هر سال من را بطلب بعد هر کس مریض است مریضی اش را خوب کن و توی درس ها کمکم کن.
🖊فاطمه آجرلو_ده ساله_قم
#کتاب_پادشاهان_پیاده
#کتاب_روایت_اربعین
#برای_زینب
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
🖊شما هم روایت کنید #برای زینب .... روایت شما را با نام خودتان منتشر میکنیم.
مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله:
شماره 09939287459
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
33.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قُلّه یعنی رویش:
#دههیچهارم_و_پنجمانقلاب
#دههی_هشتادیها
#دهه_نودیها
https://eitaa.com/tammoly
سرود#اربعینی_ابوذر_روحی در هیئت دهه نودیها👇
مع الحسین، من الازل الی الابد
مع الحسین، من المهدی الی لحد
با یک سلام ساده همه چی شروع شد
دل و زدم به جاده همه چی شروع شد
کنار خونواده همه چی شروع شد
از سفر پیاده همه چی شروع شد
قربونت بشم
من اصلا اینجام تا گریُونت بشم
دارم این راه میام مهمونت بشم
یکی از ارتش 20 میلیونت بشم
همه جا یار تو هستم حسین
تو غمها و تو همه شادیها
اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادیها
نمیزاریم بشه خالی حسین
جای آرمان علیوردیها
ما دهه نودیها هم میایم
جای آرشام و علی لندیها
همه جا یار تو هستم حسین
تو غمها و تو همه شادیها
اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادیها
عشقت دنیام عوض کرد
مدرسه تو همه دَرسام عوض کرد
یه اربعین هم قدم رقیه بودم
یه یا حسین گفت و الفبام عوض کرد
یار تو هستم
تا قیامت پای کار تو هستم
ابومهدی و سردار تو هستم
یار تو هستم
همه جا یار تو هستم حسین
تو غمها و تو همه شادیها
اربعین امسالم میشه اربعین دهه هشتادیها
............
من اومدم خدمت کنم
کربلا رو واسه تو هیأت کنم
تو فراخوان حسین شرکت کنم
از قشنگیهای این سفر با جاموندهها صحبت کنم
مثلا جابر باشم
اگه کورم باشم زائر میشم
تو سپاه آخرالزمانی تو حاضر میشم
مثلا قاسم میشم
نوجوونم ولی خوب لازم میشم
دوباره امسالم با اذن تو عازم میشم.
#برای_زینب
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_هفتم
مرز فرصت خوبی بود تا فرصت تامل را به خودمان بدهیم چقدر نظم و رعایت قانون زیباست ....
سرگردانی وتلاطم وشلوغی ذهنت را خسته میکند به دنبال نقطهای میگردی تا قدری آرامش را میان خودت و دیگران قسمت کنی اما انگار هر کسی خود به تنهایی به دنبال باز کردن گرههای کور این طناب است ....
بوقهای پی در پی وسبقتهای نابه جا تو را ناخودآگاه به سمتی میبرد که دایم اسم خودش را زمزمه کنی وخودت را به خودش متصل کنی که بینهایت خواستههای من است ...
چقدر زندگی جمعی هماهنگ، نظم را با خود به ارمغان میآورد ....
وتو در جادهای به وسعت بینهایت قدم میگذاری ...
قدمهایت را کوتاه کن و با طمانینه گامهایت را بر روی زمین بفشار.
اینجا همان جایی است که گریهای بی صدا روی زمین ریختهاست ...
عمه که باشی خوب می فهمی زینب به کودکان آموخته بود که محکم روزگار را به زمین بکوبند مبادا دشمن از گریههای بیامانشان جرات تازیدن را به خود بدهد.
جاده را تا انتها میشمارم انگار ادامه دارد، به وسعت همان گریههای پر از سکوت محکم ...
اقتدار درس اول کلاس عمه جان بود. بنویس عزت، بخوان حسین .....
لبیک یا حسین عمود 535
🖊زهرا رضی زاده
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_هشتم
یک خانم با ۵ تا بچه کوچک زیر ۸ سال از پرواز جامانده است ...
همه بسیج شده اند برایش بلیط جور کنند ...
یکی به دیگری می گفت «بچه هاش خیلی کوچیکن میفهمی ...!»
همه راه باز کردند گیت حفاظت،گیت سپاه، گیت گذرنامه ...
هرکسی یک گوشه وسایلش را می گیرد ...
هرکسی می بیندش یک کمکی می کند ...
کالسکه اش را هل می دهند. کودک سه ساله همراهش دارد ...
سوار شد الحمدلله، با عزت و احترام
اتوبوس حامل مسافران از فرودگاه تا پای هواپیما که می خواست حرکت کند. یکی از بچه ها خون دماغ شد زیاد سرپا ایستاده بود .
به هواپیما که رسیدیم صف پلکان طولانی بود و کودک همچنان خون از بینی اش می آمد اتوبوس توقف کرد خلاف قانون تا دختر بچگان زیر آفتاب نایستند ...
از پله ها بالا رفتیم سوار شدیم با آرامش و خیال راحت بچه ها درآغوش مادر آرام گرفتند آخر پدر در کربلا منتظر است ...
🖊 خانم زرآبادی
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_نهم
"بودن یا نبودن مساله این است"
آدم ممکن است در مختصات
N 32° 36’ 50”
E 44° 01’ 30”
باشد یا شاید در مختصات
N 35° 51’ و E 51° 06’
ولی در حقیقت و در هر دو حال، در یک مختصات قرار گرفته باشد حتی وقتی فاصلهای نزدیک به ۱۰۰۰ کیلومتر دارند. ولی باور کنید شدنی است حتی بدون قالیچه سلیمان...
حتی میشود در سال ۱۴۰۲ زیست کنی ولی دقیقا در سال ۵۹ بوده باشی.
این اتفاق درست از روزی افتاد که زمان متوقف شد و زمین در زیر پای بشر و از نقطه جغرافیاییای با مختصات
N 32° 36’ 50”
E 44° 01’ 30”
گسترده شد.
آن روز شد تمام زمان و
N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
شد تمام زمین ....
داشتن این اطلاعات اصلا نیازی به GPS ندارد. بیشتر معرفت میخواهد.
درک این اطلاعات نیاز به PHD هم ندارد. بیشتر عشق میطلبد آغشته به عقل.
لازم هم نیست یادآوری کنم:
عشق + عقل = حماسه
به گمانم بدیهی است.
حالا هزینه میکنی
میکَنی، میروی
خستگی میکشی
بیخوابی، گرما و ...
اصلا به امیدی میروی
حتی میروی خانه پدری و بیآنکه چشمت به یک نگاه سیر شود یا با توجه و آرامش باشی، باید دل بکَنی و بروی...
و تصمیم میگیری که حتما برگردی و حین رفتن، دست کم یک خداحافظی درست حسابی کنی ....
میروی به امیدِ رسیدن، بودن در هوای
بارانی، در گذرگاه عشق و عقل ....
میروی با کوله باری از توصیهها و درخواستهای دوست و فامیل و آشنا ....
بماند که برخی هم خدا برایشان خواسته و لاکچری و لوکس میروند و برمیگردند با دلِ سیر و حالِ خوب....
من ولی هنوز فکر میکنم در انتخاب مساله شک دارم: "بودن یا نبودن" و "رفتن یا ماندن" ؟
و من اگر میروم یا میمانم، باید درست در مختصات N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
باشم.
و دیدهام برخی همین جا، همین دور و برها بیآنکه بروند، درون دستگاهند و محیاشان، محیای اوست. و لابد مماتشان مانند ممات او....
آن پیرزنی که کاسه گل سرخش را پر از آش با پیاز داغِ فراوان کرده، هم در همین مختصات است، آنقدر که پسران شیطان محله وقتی تکیه زده اند و شربت میدهند و حتی سینیها را هم سیراب میکنند.
حتی آن دختری که دوربین به دست گرفته و دارد از هر کولهای که رنگ اربعین دارد، عکس میگیرد و عطاری محل که خاک شیر را به زوار نصف قیمت میدهد.
و حاج آقای امام جماعت مسجد که مداح مسجد را دعوت کرده به یک مجلس کوچک بعد از نماز ظهر روز اربعین در خانه پیرمرد همسایه که امسال زمینگیر شده و اشک میریزد که اربعین نمیتواند مسجد باشد برای عزاداری.
من باور دارم، کاسههای آش پیرزن؛ شربت های حتی ریخته پسرکهای محل، تصویر دختر خانم از کوله زایران، آقای عطار محل، امام جماعت و آنها که برای عیادت و زیارت خوانی به خانه پیرمرد میروند همه در مختصات
N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
حضور دارند و کسی سلامشان را پاسخ میدهد و اشکشان را در صدف مرواریدها جمع میکند برای صحرای محشر....
🖊زینب شریعتمدار
#برای_زینب
#اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab