هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
قدم می زنیم و قلم، در کوچه پس کوچههای اربعین
نفس میزنیم و قلم، در خیمه گاه عقیله بین هاشم ...
زائر باشیم یا دورمانده از سرزمینِ بینهایتِ زیارت، اربعینی هستیم.
و روایت میکنیم آنچه در کربلا میگذرد و مرور میکنیم زمانی را که از عاشورای ۶۱ متوقف ماند.
و روایت میکنیم پارههای نور را که از چلچراغ حسینی برای تمامی تاریخ به یادگار ماند.
همراه زینب سلام الله علیها شویم، برای روایت امتداد عاشورا، برای روایت رزمایش جهانی اربعین، #برای_زینب
مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله:
شماره 09939287459
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_دهم
همه جا حرف از کربلاست...همه درتب وتاب مهیا شدن برای سفر ...
کار من شده شنیدنِ ...
کنارِ قدم های جابـــر؛ سویِ نینوا رهسپـاریـم…●♪♫
ستون های این جــاده را ما؛ به شوقِ حـــرم، می شمــاریم●
یکباری دل سیر رفته بودم و کربلا را چشیده بودم اما نزدیک سه سال ازاون لحظه های شیرین گذشته ومن هربار که اسمش میاد مزه اش زیر زبانم تکرار میشه و در دلتنگی فرو میرم...
پدرم هر روز صبح وقتی از سرکار برمیگرده ،از شلوغی های اربعین ،اتفاقات شنیده در اخبار ها صحبت میکنه تا دستم بیاد نباید حرفی از رفتن بزنم ...
تقریبا اخبار رفتن همه دوست وآشناها را شنیدم، وتقریبا از نرفتن مطمئنم...آخرین مسافر های اربعین یکی دوروز آینده میرن وتموم میشه پرونده اربعینی های امسال😢...
غروب شده و من پریشان...
بین دونماز گوشیمو برمیدارم تا چله زیارت عاشورا رو در ناامیدی رو به پایان ببرم ،پیامی از یه دوست بهم میرسه ...
"شهید علیرضا کریمی راه کربلا رو باز میکنه💚😍"
درهمان لحظه میفتم به سجده التماسش میکنم و دعای اون روزم رو هدیه میکنم بهش، قول وقراری باهاش میزارم از اینکه اگه سد راه منو برداره ،قدم هامو تقدیمش کنم...
آخر شب میرم تو رختخواب و از امیدواری دم غروبم ودعاهام خنده ام میگیره ،میزنم زیر گریه، گریه های مطمئن از نرفتن هر لحظه شدت میگیره شبیه باران های گاه بیگاه شمال که انگار از دست چیزی فرار میکنن و هر لحظه با شدت بیشتری به پنجره اتاقم سیلی میزنن..
با گریه میخوابم، صبح زود با صدای زنگ گوشیم بیدار میشم یکی از دوستامه .
'تو خوابی؟؟ بیدارشو دختر امام حسین طلبیده، پاشو بیا تهران فردا صبح بریم ان شاالله...'
دلیل هامو میگم واون اصرار میکنه...
'کاری نداره با پدرت صحبت کن اجازه نداد زنگ میزنیم اجازتو میگیریم'
از اتاق میرم بیرون مادرمو صدامیزنم ازش اجازه میخوام حوالم میکنه به پدرم، هنوز نرسیده خونه شمارشو میگیرم ،میگم بابا امام حسین طلبیده بچها دارن میرن، یه جای خالی دارن...یه مکثی میکنه میگه باشه ان شاالله خیره، بسلامت.
ومن هنوز یادتوسل دیروزم نمیفتم اصلا نمیدونم از کجا به کجا شد...خوشحال خوشحال، روحم سبک شده ،حس رها شدن دارم...
سریعا جمع میکنم وسایلم رو ...
مجدد تماس دوستم رو میبینم ،جواب میدم
میگه یکی قرار بود نیاد حالا جور شده میاد ،جویا شو ببین بقیه بچها باکی میرن. صدای این خبرو تو خونه درنمیارم با بچهای دیگه تماس گرفتم یه جای دیگه پیدا کردم و فرداش باهاشون راهی شدم...
غروب سرنماز یادشهید میفتم، یاد دست معجزه گرش... که چطور زیبا یکی رو واسطه کرد و قفل دل وزبان همه رو باز کرد و چطور درکاروانی دیگر جا دادم...
من راهی شدم و در هر قدم نام زیبایش شد ورد زبانم به نیابت ازشهید علیرضا کریمی♥️
🖊زهرا خانی
#روایت_اربعین
#برای_زینب
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_یازدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه بود. امان از این دوشنبه ها😭
۱۱ صفر بود ظهر رسیدیم کربلا🥺
ظل آفتاب . از مرکب که پیاده شدیم هوای دااااااغ می کوبید توی صورت مان. نفسم داشت میرفت از حجم داغی هوا. حیران فقط اطراف را نگاه می کردم. چه داغی داشت این هوای سنگین و پر حرارت
دقایقی نگذشته بود که پسر برادرم با صورت گل انداخته از گرما خودش را رساند بهم. طفلکم روی پا بند نبود. حرارت از نفس انداخته بودش. خودش را انداخت بغلم:" عمه جون سوختم"😭
روضه مصور من شروع شد😭😭😭
🖊فاطمه علیپور
#روایت_اربعین
#برای_زینب
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_دوازدهم
بهناماو
گذرگاه مهران
انگار اربعین زودتر از هر زمانی به تو نزدیک میشود و باید خودت را مهیا کنی برای رسیدن به اقیانوسی از ارادت ارباب بیکفن.
خوب عزاداری میکنی در محرم، دل را پاک نگه میداری، تا شاید تو هم اجازه پیدا کنی برای عرض ارادتِ ارباب و عرض اندام برای هرکه تو را خوار و خفیف میخواهد.
دلت حال و هوای خانهپدری دارد. تپش قلب جز ارادت به آن دریای پر عظمت چیزی نمیگوید.
...و تو در اوج امنیت وارد کشور دیگری میشوی. کشوری که هشت سال با آن جنگیدهای.
من؟ من کجا و جنگ کجا؟ اصلا شناسنامه من به آن سالها قد نمیدهد.
باید بگردم در خورجین خاطرات بچگی تا شاید چیزی پیدا کنم.
اما جنگ برای بعضیها وظیفه شد. تکلیف شد. جنگ آنقدر مهم شد برایشان که در دوئل زندگی، شهادت را برگزیدند.
در اوج شعف بار و بندیل را سوار ماشین میکنم و به سمت مهران میروم.
هیچ چیزی نمیتوانست حال مرا خراب کند و تذکری باشد برای من که سر مست از زیارت اربعین بودم. مگر ورودی مهران.
۵ کیلومترمانده به شهر تا چشم کار می کند ماشین است.
حواسم پرت راه است ولی مقصد همین رفتن است. به هرچیزی فکر میکنم غیر از آنانی که راه را هموار کردند. کسانی که لحظهای نگاه به گنبد نورانی ابا عبدالله برایشان حسرت شد.
ورودی مهران خودش برایم کربلایی جدید بود. جایی که هشت شهید تازه تفحص شده کنار هم آرمیده بودند. با همان بدنهای رنجورشان آمدهبودند به استقبال زائران اربعین. بدنهایی که بیش از ۳۰سال گرمای جنوب به آنها تابیده بود. حال مادرانشان خیلی عجیب است. نه! به خدا خیلی دست نیافتنیست. مادران دلشان برای هم میسوزد چون درد مادر شدن را چشیدهاند. سختی بزرگکردن بچه را لمس کردند. با هربار تب کردن بچه مردهاند و زندهشدند.
مادران برای آفتاب سوختگی صورت فرزندانشان غصه میخورند. گاهی کِرِم میزنند. گاهی کلاه بر سر فرزند میگذارند تا نکند پوستش تیره شود. نکند گرما زده شود.
من هم میخواستم برای بچهام مادری کنم در اربعین.کلی وسیله با خودم آوردم.
اما معراج الشهدای مهران حالم را خراب کرد.
فقط یک لحظه خودم را جای مادر یکی از این شهدا گذاشتم. نه کار من نیست. خدا به داد دلشان برسد. داد دلی که نجیبانه است، آنقدر که صدایش به گوش کسی نمیرسد.
اربعین برای من همانجا شروع شد. جایی که باید برای حسین علیهالسلام از خودت بگذری، از فرزندت بگذری. اما خدا اهل حساب و کتاب است. با کریم معامله کردن جز منفعت چیزی ندارد. شهدا و مادرانشان با خدا معامله کردند و حالا در ثواب تکتک قدمهای زائران شریکند. چه خوش معاملهای! و چه خوش محبوبی!
از اربعین نگفتم از مهماننوازیها نگفتم چون در ورودی مسیر بهشت، در بهشت معراجالشهدای مهران گرفتار شدم. دلم گرفتار زیست عالمانه شهدا شد. شاید اگر اهل دل بودم صدای قهقههی مستانهشان را میشنیدم. کاش ما را هم روزی خور خوان با برکت ارباب کنند. مرگی چنین میانه میدانم آرزوست.
🖊فاطمه میری طایفه فرد
#برای_زینب
#اربعین
#مهران
#ایران
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_سیزدهم
پوشیه را با آب باقی مانده فلاسک خیس کردم و دوباره کشیدم تا زیر چشمانم .دیدم آقا جون با موکب داری راجع به مکان استراحت حرف میزند. موکب کوچک بود و بخش خانم ها نداشت و مرد پیشنهاد داد جای رفتن به موکب بعدی،ما دو تا خانم پیش زن های خودشان استراحت کنیم و دیگر راه نرویم.
بابا رفت توی سالن و ما هم رفتیم پشت موکب در یک خانه کوچک روستایی با یک حیاط و چند تا اتاق دورش.
اولین زنی که دیدم آستین هایش را پایین کشید و عـرق صورتـش را با گوشه ی شالش خشک کرد ،خــوش آمد گفت و واضح کمی از بهم ریختگی آنجا خجالت کشید .بعد با دختر هایش در یک اتاق تقریبا نه متری برایمان تشک انداختند و چای آوردند. روبرویمان روی تختی شکسته مادر بزرگ خانه که خواب بود از جا پرید و به احترام ما چند دقیقه ای به احترام ما به زحمت نشست.غزاله دست و پا شکسته به عربی می گفت خجالت زده مان نکند و راحت باشد.
ساعت یک شب بود و سر و صدای مرد ها دیگر از خیابان نمی آمد. اما درون حیاط سـیمانی بـا چند اتـاق دورش غوغایی زنانه بود. زن ها از حالا بساط صبحانه و ناهار فردای زوار را آماده چیده بودند.بزرگ تر ها خمیر ورز می دادند. کوچکتر ها میوه می شستند و هم بقیه هم مرغ و ... پاک می کردندو گروهی هم مسئول ظرف ها بودند. یک جمع ده پانزده نفره ی زنانه بودند و دو سه تا مرد. یکی از مرد ها همان مرد میانسال مسئول مـوکب بودو به حرف های زن میانسال راجع به تعداد غــذا ها ،زمـان پــخش و ...گوش می داد و با تحسین و احترام تایید می کرد و به جوان تر ها کار می سپرد.
اولین بار بود که انقدر از نزدیک ایـن پشت صحنه ی بکر و مدیریت زنانه را می دیدم و لمس می کردم . زن ها در طول سال کمتر خرج می کردند تا پس انداز کنند و در طول ایـام اربعین شبانه روزی مشغول کار بودند و مرد ها شانه به شانه زن ها در جلوی صحنه پیش می آمدند. من تصور مرد سالارانه ای داشتم اما اینجا رنگ و بوی دیگری داشت همه چیز.
ساعت ها گذشت و گذشت و دم صبح شد . به خانمی که آمد برای نماز به سختی گفتم پس کی می خوابید؟با خنده تکیه داد به دیوار و ادای خواب در آورد که یعنی نشسته خوابمان می برد. رسیدم به این تصور که اگر زن های عراقی در حماسه اربعین منفعل بودند چه می شد؟!
🖊فاطمه رجب نیا
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
خـودت را سـپرده ای به اقـیـانـوس
بی کران عشق حسینی...
خودت را سپرده ای به خلسه ی سپید مشایه...
سپرده ای به افسونی که بعضی آنرا افسانه می پندارند...
و چرا این همه عشق و زیبایی را ثبت نکنی برای همیشه ی تاریخ؟
چرا روایت نکنی برای مشتاقانی که حسرت دیدن دارند؟
چرا به تصویر نکشی این عاشقانه های ناب را تا کسی نتواند انکارشان کند...؟
پس قلم بزن هر قدم را...
قلم بزن و از این زیباییها روایت کن.
قلم بزن و دیده ها و شنیده هایت را برای ما به تصویر بکش.
#برای_زینب
#روایت_اربعین
#برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
25.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩#حیاتنا_الحسین
🎥 اربعین ما، اربعین دشمنشکن است.
🎙 برادر رحیم آبفروش
❇️ هشتمین گردهمایی ملی
فعالانمردمی در عرصه اربعین
🗓 |مردادماه ۱۴۰۲|
📌 |تهران|حرمحضرتروحالله(ره)|
| #اربعین
💠 جامعهفعالانمردمیاربعین
✅ @jarbaein
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
#
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_چهاردهم
گاهی در توصیف بعضی رزقها ناتوانیم ...
کما که فکر میکنم اینجا، این روزها عراق نیست...
اینجا بلاد عشاق است که میآیند رزق می شوند. برای دیگری که هیچوقت فکرش را هم نمیکرد.
دخترخالهی پرستار ما
در سالهای دور دانشجوییاش شاید فکرش راهم نمیکرد.
روزی می رسد که در کشوری دیگری
با مردمانی که زبان مشترک ندارد و به سختی میفهمد چه می گویند،
طفل مریضی را بغل کند. با همه اصول پرستاری بخواهد تب بالای این بچه را پایین بیاورد.
فکرش هم جالب است.
پرستار از هر نقطهی جهان که باشد
با هر حال که باشد.
به این نقطه که می رسد.
به زیر این پرچم که می رسد ، مسیر طور دیگری رقم میخورد ...
🖊خانم ظهیری
#برای_پرستار_کربلا
#برای_زینب
#اربعین
#اربعین_اولی
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_پانزدهم
داریم ری ست(Reset) میشویم.
وقتی بار اول پا به دیار عشق میگذاری شاید خودت برنامه ریزی کرده باشی اما جواز حرکت و رسیدنت را کسی دیگر صادرمیکند. اصلا خودش همه چیز را جور میکند.
حالا که تقریبا یک سال از دیدار قبلی مان گذشته و با انواع امتحانات آزموده شده ایم دوباره در حسرت زیارتش نشستیم و متوسل شدیم به وجود نازنین و کریمانه خودشان تا دگربار دستمان را بگیرند و ما را راهی منزلگاه عشق کنند. تا دوباره آرام گیرد روح بی قرارمان و اجزای پریشان شده وجودمان در طی این یکسال جدایی با سیراب شدن از چشمه عشق انسجامی تازه بیابد.
گویی درمدت این دوری سررشته امور را از دست داده ایم و خودمان را دراین بازار پرهیاهوی دنیا گم کرده ایم و همچو کودکی بی پناه دنبال دستان پرمهر پدر میگردیم...
اینجا محل رسیدن دل های عاشق به چشمه ی عشق است، اینجا مأمنی است که حسرت دل های بی قرار به انتها می رسد....
اینجا تولدی دیگر می یابی و زندگی ات از نو شروع می شود....
به فرموده رهبر عزیزمان : " اربعین در حادثه ی کربلا یک شروع بود؛ یک آغاز بود. در حقیقت یک نقطه ی عطف بود."
و ما آغاز می شویم با اربعین...
باید به تنظیمات کارخانه برگردیم...
سامراء/ صفرالمظفر1445
🖊زهرا سادات حسینی
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
قدم می زنیم و قلم، در کوچه پس کوچههای اربعین
نفس میزنیم و قلم، در خیمه گاه عقیله بین هاشم ...
زائر باشیم یا دورمانده از سرزمینِ بینهایتِ زیارت، اربعینی هستیم.
و روایت میکنیم آنچه در کربلا میگذرد و مرور میکنیم زمانی را که از عاشورای ۶۱ متوقف ماند.
و روایت میکنیم پارههای نور را که از چلچراغ حسینی برای تمامی تاریخ به یادگار ماند.
همراه زینب سلام الله علیها شویم، برای روایت امتداد عاشورا، برای روایت رزمایش جهانی اربعین، #برای_زینب
مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله:
شماره 09939287459
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_شانزدهم
سبزی ها را سرخ می کنم و توی قابلمه میریزم. بوی قرمه سبزی خانه را میگیرد. صدای مداحی را زیاد می کنم و باهاش زمزمه می کنم. این روزها این زمزمه از زبانم نمی افتد " دوری و دوستی سرم نمیشه و.... هیچ کجا واسم حرم نمیشه و ..."
برنجها را که خیس می کنم چشمهایم خیس خیس شده...
بعد از دو سه سال قرنطینه و ترس و بیماری، امسال یک بار دیگر بساط پیاده روی اربعین داغ شده. دوباره هر کسی را میبینی حلالیت میطلبد که برود کربلا. پستهای اینستا پر شده از عکس کوله هایی که مزین شده به عکس شهدا، استوریها همه یا پر شده از "عازمم حلالم کنید" یا عکس چای عراقی و عکس چهره های خسته اما عاشق زائران.
ما اما نه کوله ای می بندیم، نه از کسی حلالیت می طلبیم. همینجا توی خانه مان نشسته ایم و حسرت می خوریم و نوحه های مشایه را زیر لب زمزمه می کنیم و با اشک های گاه و بیگاهمان می سازیم.
آخر امسال همسرم نتوانست مرخصی اش را برای اربعین جور کند و ما از سفر باز ماندیم.
امسال تنها دلخوشیم زائرانی هستند که سر راهشان در مسیر کربلا به خانه ما در دزفول می آیند تا به قدر وعده غذایی و استراحتی خدمتشان کنیم.
تنها دلخوشیم گرد راهیست که در بازگشت از کربلا برایمان می آورند.
روزی امسال ما هم شاید همین باشد.
🖊آمنه نیک صفات
#برای_زینب
#اربعین۱۴۰۱
#دور_ماندگان_اربعین
#حسرت_زیارت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_هفدهم
بسم رب النور
میان خستگی و تشنگی و تاول و خاک و بهت و اشک و این سیل خروشان هم قدم و هم نفس،
ناگهان، یک موکب ساده عربی، مرا به داخل میکشد.
از میان فرش های آویخته ورودی وارد می شوم و از بین چند زن آرمیده روی زمین میگذرم.
شیشه آب معدنی را میدهم دست سمای ۹ ساله ام که اولین کربلای مکلف بودنش را گوشه چادر وضو بگیرد.
خودم هم با وضوی قربت الی الله صبحم، قامتمیبندم.
نماز اول را هنوز سلام نداده ام که زهرای ۱ سال و ۱۰ ماهه ام، اولین بده بستانش را جلوی محوطه آن طرف موکب، با بچه عرب ها شروع کرده است. نماز دوم را سلاممیدهم و مهر را میسپارم به سما و به سمت بازی زهرا و بچه ها سرک میکشم. زن های عرب نان میپزند. دست و پا شکسته با هم حرف می زنیم. یکی خمیر را ورز میدهد، آن یکی آتش تنور را چک میکند. آن آخری هم با مهارت خمیر باز شده را میچسباند به دیواره تنور. بعد هم دو نفر نان های پخته شده را بر میدارند و خنک میکنند. یک نان داغ هم میدهند دست ما. خودشان با لبخند اشاره میکنند که از نان ها عکس بگیرم. خوششان آمده.
یکتکه نان میدهم دست زهرا که از صبح درست چیزی نخورده. سما هم نان تازه دوست دارد؛ حالا دیگر نمازش را خوانده و نزدیکمان می شود.
زهرا و بچه عرب ها حسابی عیاق شده اند.
زنها، طبق نان های داغ را میدهند جلوی موکب، جایی که مردها غذا روی آن میگذارند و دست زوار میدهند.
آفتاب سوخته و خسته، همراه با دخترها بیرون میرویم. و من باز نگاه میکنم به اینهمه زن و مرد و بچه و پیر و جوان
و پیش خودم فکر میکنم
عاشورا، عجیب ترین تاکتیک جنگی را، پر قدرت ترین حماسه تاریخ کرد ، بدون اینکه نقش زنانه ای، مردانه شود، بدون اینکه زینب، سلاحی در دست بگیرد، بدون اینکه زخم کشیده شدن گوشواره دختر بچه ای، معجزه وار، التیام یابد،
بدون اینکه آتش دامنی خاموش شود، بدون اینکه آبله و زخم پاهای اسیری، درمان شود و...
عاشورا بدون یک لشگر بزرگ
بدون جنگی برابر
و بعد از رفتن تمام مردها،
و بعد از به نیزه رفتن سرشان،
و بعد از اسب تاختن بر پیکرشان،
با نقش زنانه زن ها و دختران
عاشورا شد
حقیقت اربعین، فرصت حضور دوباره زنان و تجدید عهدشان با قافله بانوان عاشورا و کودکان آن است.
#اربعین، فرصت زنده شدن دوباره عواطف است، عواطفی که از عشق همراه تعقل ریشه گرفته است.
عشق به حسینی که
عالم همه دیوانه اوست
حسینی که
مهربان تر از پدر و مادرمان است
حسینی که
خیلی زحمت ما را کشیده است
حسینی که...
کرم ضد آفتاب را در دستم گرفته ام تا روی صورتمان بکشم.یک آن اما به خودم می آیم و زیر لب میگویم:
بگذار
این یکبار را از عشق بسوزیم...
🖊فاطمه شایان پویا
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab